راز هرمز بعد از ازدواج فاش شد !
این اتفاق در آخرین روزهای شهریور و زمانی که شهروندان تهرانی در تدارک واپسین سفرهای تابستانی بودند برای «نیکا» اتفاق افتاد.
او در دو سال زندگی مشترک اش با «هرمز» هرگز به هیچ رستوران، سینما و کافه ای نرفته بود، چه رسد به مسافرت و ماه عسل. همسرش مردی خسیسی بود که برای خرجی ۲۰۰ هزار تومانی ماهیانه هم از او رسید می گرفت.
در آن روز گرم، نیکا در شعبه ۲۶۱ دادگاه خانواده نشسته بود که قاضی «علی امینی نژاد» گفت:«همسرتان درخواست طلاق داده و اعلام کرده که مهریه و حقوق شما را نیز پرداخته است، اما تا این لحظه در دادگاه حاضر نشده است.»
زن جواب داد:«واقعاً گیج شده ام. نمی دانم چه اتفاقی افتاده. مدتی است که از هم دور هستیم و من به خانه پدری ام برگشته ام. فکر می کردم سرش به سنگ می خورد و به زندگی بازمی گردد. اما حالا معلوم شده قصد طلاق دارد. آیا یک مرد می تواند بدون موافقت همسرش او را طلاق دهد؟»
قاضی گفت:«اگر همه حق و حقوق زن مانند مهریه، اجرت المثل، نفقه و نیمی از اموالی که بعد از ازدواج به دست آورده را بدهد، می تواند همسرش را طلاق دهد. البته اگر زنی حق طلاق را گرفته و آن را ثبت کرده باشد هم می تواند خود را مطلقه کند. در مورد پرونده شما هم همسرتان اعلام کرده مهریه ۱۰۰ سکه طلای شما را طبق این فیش بانکی پرداخت کرده...» سپس برگه ای را به نیکا نشان داد که رقم ۱۴۰ میلیون تومان به حساب او واریز شده است.
زن جوان وقتی برگه را دید، چشمانش سیاهی رفت و نفسش بند آمد. قاضی به منشی اش اشاره کرد برای او لیوان آبی بیاورند. چند لحظه بعد نیکا جرعه ای آب نوشید و گفت:«این برگه مربوط به مهریه من نیست.» سپس نفسی تازه کرد و ادامه داد:«آدم به چه کسی بهتر از همسرش می تواند اطمینان کند؟»
بغض گلویش را گرفته بود، اما به خودش مسلط شد و ادامه داد:«سه سال پیش که دانشجوی کارشناسی ارشد بودم، هرمز با یک جعبه شیرینی و دسته گلی ارزان قیمت به خواستگاری ام آمد. پدرم اعلام کرد فقط با حضور بزرگترها به او جواب خواهد داد. دفعه بعد با مادربزرگش آمد. گفت پدرش فوت کرده و مادرش در شهرستان ساکن است. کارش خرید و فروش بود، شغلش را نمی پسندیدم و ترجیح می دادم با مردی که شغلی فرهنگی داشته باشد ازدواج کنم. اما هرمز اصرار داشت که من بهترین گزینه برای ازدواج با او هستم. چند بار به خواستگاری آمد و هر بار ادعا می کرد که دوستم دارد و کاری می کند که هیچ کمبودی در زندگی نداشته باشم. خواهرم با مردی ازدواج کرده بود که خانواده پرجمعیتی داشت و دائم به زندگی اش سرک می کشیدند. با خودم گفتم حداقل هرمز این خوبی را دارد که تنهاست و خانواده اش آرامش ما را به هم نخواهند زد. سرانجام قبول کردم و سر سفره عقد نشستیم. اما برخلاف قرار قبلی در مراسم بله برون زیر بار مهریه ۱۱۴ سکه ای نرفت و اصرار کرد که ۱۴ سکه بنویسیم.
ولی به محض آنکه با مقاومت من و خانواده ام روبه رو شد، به ۱۰۰ سکه رضایت داد. جشن ساده ای گرفت و تا جایی که می توانست میهمانان را حذف کرد. تا سه ماه زندگی نسبتاً آرامی داشتیم، اما وقتی اصرار مرا برای رفتن به سفر ماه عسلی که قول داده بود دید، شروع به ناسازگاری کرد. بعد هم گفت اجازه ندارم دیگر به سر کار بروم. در ادامه هم ماهی ۲۰۰ هزار تومان خرجی می داد و رسید آن را می گرفت. هر وقت به خساستش اعتراض می کردم می گفت بهترین جشن عروسی را برایت گرفته ام، در حالی که دو میلیون تومان هم خرج آن جشن نکرده بود. آپارتمانی داشت که زندگی مان را در آن شروع کرده بودیم. اما حتی اجازه نمی داد یک چوب پرده به دیوار بزنم یا یک میخ برای ساعت به دیوار بکوبم. دائم می گفت خانه مان خراب می شود و از قیمت می افتد. برای خرید یک دست لباس باید صدبار خواهش می کردم و بعد از اینکه هزار بار هزینه ها را حساب و کتاب می کرد ممکن بود موافقت کند. چند ماه بعد آپارتمان را فروخت و گفت برای شروع یک پروژه کاری به پول احتیاج دارد. در ادامه به خانه ای نقل مکان کردیم که معلوم شد خانه مادر شوهرم است. تازه فهمیدم با مادرش بر سر ارثیه درگیر بوده و به دروغ گفته بود مادرش ساکن شهرستان است. دیگر از کارهایش خسته شده بودم. تهدیدش کردم که مهریه و نفقه ام را اجرا می گذارم. بدبختی من از همان جا شروع شد، در حالی که نمی دانستم چه بلایی دارد به سرم می آید...»
قاضی حرف زن را قطع کرد و پرسید:«دقیقاً چه کار کرد؟»
نیکا جواب داد: «مدتی بعـــــــــــــد خوش اخلاق شد و حتی ۱۰۰ هزار تومان هم به خرجی ام اضافه کرد. در آغاز دومین سال زندگی مشترک بودیم که گفت یک خانه اجاره ای برای سکونت پیدا کرده و توضیح داد می خواهد آنجا را با این بهانه که ودیعه را همسرش می دهد، با رقم کمتری از صاحبخانه رهن و اجاره کند. از من خواست پولی که به حسابم ریخته بود را به نام خودم چک بانکی بگیرم و به بنگاه ببرم. من هم ۱۲۰ میلیون تومان چک بین بانکی گرفتم و به صاحبخانه دادم. اما اجاره نامه را به نام خودش نوشت و به خانه جدید رفتیم. بعد از این اتفاق خیلی زود آن ۳۰۰ هزار تومان خرجی را قطع و شروع به ناسازگاری کرد. از همه چیز ایراد می گرفت و بهانه جویی می کرد، تا اینکه بالاخره خسته شدم و به خانه پدرم برگشتم. فکر می کردم به دنبالم می آید و من به شرط اینکه کارهایش را تکرار نکند به خانه ام برمی گردم. در این مدت متوجه شدم که چند آپارتمان و دو خودروی خودش را به نام برادر و خواهرش منتقل کرده، اما حالا می بینم برگه واریز آن ۱۲۰ میلیون تومان را بابت پرداخت مهریه ام به دادگاه ارائه کرده است. واقعاً آدم به چه کسی می تواند اعتماد کند؟»
قاضی امینی نژاد سری به علامت تعجب تکان داد و گفت:«با توجه به اینکه همسر شما در دادگاه حضور ندارد، جلسه رسیدگی تجدید خواهد شد. در این مدت فرصت دارید مدارک و شواهد لازم را در خصوص ادعای نگرفتن مهریه به دادگاه ارائه دهید تا صحت ادعای هر دو شما بررسی شود.»
نیکا چند لحظه ای به فکر فرو رفت و از پنجره به چشم انداز تهران که در غبار محو شده بود، نگاه کرد. احساس می کرد گذشته اش دود و امیدش در شلوغی شهر گم شده است. مصمم بود آینده اش را به شکل دیگری رقم بزند. سپس بلند شد، راهش را کشید و رفت.
ارسال نظر