چرب زبانی های ویدا خانم کار دست دختر دبیرستانی داد !
زندگی که با دروغ و نیرنگ بنا شود عاقبتی جز ویرانی و نابودی نخواهد داشت؛ زندگی من نیز از این جمله بزرگان مستثنا نبود چرا که دیگران درباره خواستگارم آن قدر دروغ گفتند و مبالغه کردند که پدرم نیز همه حرف های آن ها را قبول کرد و من در حالی که می توانستم در یکی از رشته های خوب دانشگاهی پذیرفته شوم درس و کنکور را رها کردم و پای سفره عقد نشستم اما این زندگی به سرانجام نرسید و...
زن 22 ساله در حالی که بیان می کرد دیگر فرصتی برای آزمون و خطا ندارم و این بار همه چیز را زیرپا گذاشته ام به کارشناس و مشاور اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گفت: همواره در دبیرستان دانش آموز ممتازی بودم به طوری که خیلی از دبیرانم مرا خانم دکتر آینده می نامیدند. آن روزها به چیزی جز درس خواندن و قبولی در رشته پزشکی دانشگاه نمی اندیشیدم. پدرم نیز که خودش معلم بود و در مقطع دبیرستان تدریس می کرد هیچ خواستگاری را به منزل مان راه نمی داد و معتقد بود تا بعد از کنکور سراسری نباید ذهن من متوجه موضوعات دیگری شود اما در این میان سرنوشت من به گونه دیگری رقم خورد. پدرم با همه سخت گیری هایش خیلی راحت به یکی از بستگان مان اعتماد کرد. ویدا خانم مرا برای پسر یکی از دوستانش خواستگاری کرد. او زبان چرب و نرمی داشت و چنان درباره خواستگار اغراق می کرد و از متانت و خوبی های او سخن می گفت که هرکسی آرزو می کرد چنین دامادی نصیبش شود. او می گفت: داماد مدرک لیسانس دارد و اجازه می دهد من تا هر مقطعی که دوست دارم درس بخوانم. در این میان پدرم نیز که تجربه ای در این باره نداشت به حرف های ویدا خانم اعتماد کرد و بدون هیچ گونه تحقیقی درباره خانواده داماد اجازه داد به خواستگاری بیایند. با این حال پدر و مادرم مرا در ازدواج مختار گذاشتند تا خودم برای آینده ام تصمیم بگیرم، من هم وقتی رضایت بزرگ ترها را دیدم بدون هیچ مخالفتی پاسخ مثبت دادم و این گونه زندگی من و «نوشاد» آغاز شد. اما در همان دوران نامزدی وقتی چندبار با یکدیگر مشاجره کردیم و اختلافاتی بین ما بروز کرد تازه فهمیدم که همسرم نه تنها لیسانس ندارد بلکه مقطع متوسطه را نیز به پایان نرسانده است. آن جا بود که متوجه شدم اختلافات زیادی از نظر فرهنگی و اقتصادی بین ما وجود دارد ولی من سعی کردم با همه این فریبکاری ها زندگی ام را حفظ کنم. نوشاد چند بار مرا کتک زد اما از ترس برملاشدن کار زشت خود مرا به مسافرت می برد تا آثار ظاهری کتک هایش از بین برود. او خودش نبود و هرآن چه مادر و خواهرش دیکته می کردند در زندگی مان اجرا می کرد. بعد از آغاز زندگی مشترک نیز رفتار همسرم تغییری نکرد تا این که یک بار بعد از آن که مرا به شدت کتک زد، پدرم در جریان قرار گرفت و از او شکایت کرد. اما باز هم نوشاد متعهد شد که دیگر دستش را روی من بلند نکند! و پدرم نیز برای حفظ آبرویش از شکایت صرف نظر کرد. از سوی دیگر مادرشوهرم در هر مراسم و مجلسی به صورت در گوشی از نازا بودن من سخن می گفت. من هم تصمیم گرفتم باردار شوم ولی باز هم نوشاد نه تنها خوشحال نشد بلکه رفتارش هر روز بدتر می شد و دیگر سرکار هم نمی رفت. او بار دیگر مرا در حالی به شدت کتک زد که سه ماهه باردار بودم. این بار همه چیز را زیرپا گذاشتم و راهی خانه پدرم شدم. دیگر فرصتی برای آزمون و خطا ندارم و می خواهم طلاق بگیرم. شایان ذکر است این زوج جوان به دستور سرهنگ حمیدرضا علایی (رئیس کلانتری) به مرکز مشاوره پلیس معرفی شدند.
ارسال نظر