زن طمعکار، شوهر کارگرش را به خاک سیاه نشاند
زن کینه توز برای اینکه بتواند ثروت همسرش را بالا بکشد، در نقشه ای حساب شده او را معتاد کرد و پای بساط مواد، خانه را به نام خود کرد.
مرد خسته از دست اندازهای مختلف زمانه که چوب ندانم کاری و البته فریب همسرش را خورده است، میگوید: همه چیز از کینه شتری خانواده همسرم شروع شد و ادامه این ماجرا زندگی ام را به پرتگاه کشاند.
ماجرا از این قرار بود که برادرم قبل از ازدواجم با عمه همسرم ازدواج کرد، اما به دلایلی بعد از مدتی به زندگی مشترک شان پایان دادند و از هم جدا شدند و همین موضوع مانند خنجری بر سینه خانواده همسرم فرود آمده بود و آنها منتظر فرصتی بودند تا تلافی کنند و از بد روزگار قرعه به نام من افتاد.
مرد بی خبر از همه جا که صد دل عاشق همسرش شده بود به خواستگاری او (برادرزاده همسر سابق برادرش) میرود و خیلی زود جواب و زندگی مشترک شان شکل میگیرد.
او میگوید: بعد از ازدواج خیلی تلاش کردم که یک زندگی ایده آل برای همسرم بسازم و همین کار را هم کردم. صبح تا پاسی از شب با موتور سه چرخی که داشتم بار حمل میکردم و از این بابت پول خوبی به دست میآوردم.
روزگار بر وفق مرادم بود و خانه و آن چه که نیاز یک خانواده بود برای همسر و سه فرزندم فراهم کردم. زمانی که مرد خانواده سخت در پی تامین مخارج زندگی بود، زن در مقابل با تحریک خانواده اش در تدارک یک نقشه حساب شده برای ساقط کردن زندگی همسرش و صد البته خودش بود و با تیشه آرام آرام به ریشه زندگی شان میزد.
مرد فریب خورده که هر از گاهی آهی از ته دل میکشد، تعریف میکند: زمانی که خسته از سر کار به خانه برمی گشتم همسرم بسته تریاک را روی طاقچه مقابلم میگذاشت و از من میخواست برای رفع خستگی از آن استفاده کنم.
تقریبا کار هر روز زنم همین بود و در نقش شیطان نمایان میشد و با لحنی به ظاهر دل سوزانه از من میخواست آن را مصرف کنم تا از غم و غصه فارغ شوم. مرد خوش خیال که فکر میکرد همسرش از سر عشق و علاقه زیاد چنین بساطی را هر روز برایش فراهم میکند مو به مو دستورات شریک زندگی اش را انجام میداد تا این که بالاخره در دام اعتیاد گرفتار میشود و کم کم پازل رویای همسر و خانواده اش را تکمیل میکند.
او میگوید: وقتی در دام اعتیاد اسیر شدم، رفته رفته هیبت ام را از دست دادم و در سراشیبی افتادم. همسرم بعد از اعتیادم سوار بر اسب زین کرده کینه اش شد و مدام با چرب زبانی از من تعریف میکرد و از صحبتهای زنهای همسایه که از من تعریف میکردند میگفت. نقشههای همسرم حساب شده بود و هر بار که مواد مصرف میکردم خواسته هایش را از من طلب میکرد، اول حسابم را خالی کرد و روزی اصل ماجرا را وسط کشید.
روزی حین مصرف مواد که از خود بی خود شده بودم همسرم شروع به تعریف و تمجید من از زبان زنهای همسایه کرد و یک کاغذ جلوی من گذاشت و درخواست کرد خانه را به نامش کنم. وقتی از همسرم پرسیدم که چه باید در کاغذ بنویسم با لحنی مهربان به من گفت: خانه را به اسم او قولنامه کنم تا سری در سرها بین فامیل و همسایهها در بیاورد.
مرد لاغر اندام که تریاک شیره جانش را کشیده بود، بدون مقاومت دست به قلم میبرد و دارایی اش را به نام همسرش میزند، اما نمیداند با این کارش در واقع مهر پایان بر زندگی مشترکش میزند. مرد فریب خورده ادامه میدهد: بعد از قولنامه کردن خانه به نام همسرم او روی دیگرش را نشان داد.
همسرم بلافاصله بعد از این ماجرا به دادگاه رفت و از من شکایت کرد که خانه اش را میخواهد، من هم که به خاطر اعتیاد ذلیل و بی رمق شده بودم کلید خانه را تقدیم او کردم و آواره کوچه و خیابان شدم. تنها دارایی ام یک موتور سه چرخ بود که برایم از این دنیای بی رحم باقی مانده بود. به ناچار روزها با آن بارکشی میکردم و شبها پشت همان میخوابیدم. در واقع خانه به دوش شده بودم و هر کنج، پستو و گوشه تاریک شهر برایم حکم خانه را داشت و شب در آن جا پناه میگرفتم.
بعد از آوارگی، خانواده و فامیل مانند همسرم پشت به من کردند و من را از خودشان راندند. مرد از همه جا رانده شده نزدیک به دو سال در سرما و گرما پشت موتور سه چرخش روزگار را سر میکند و به نوعی تاوان ندانم کاری گذشته و البته کینه خانواده همسرش را پس میدهد.
البته همسرش که خانه را از چنگ وی در آورده بود آن را میفروشد و بعد از مدتی پول باد آورده به او وفا نمیکند و او مثل شوهرش با سه بچه قد و نیم قد آواره کوچهها و خرابهها میشود و در آنها پناه میگیرد تا به نوعی چوب حیله گری اش را خورده باشد.
مرد تنها و بی یاور درباره گذشته خود میگوید: این قصه غم انگیز و بی خانمانی من مدت زیادی طول کشید تا این که پیغامی از سوی همسرم به واسطه برادرم به من رسید. او به برادرم گفته بود منتظر روزی است که من را داخل جوی آب ببیند و برای زندگی رقت انگیز من فریاد شادی سر دهد. همین حرف چنان من را تکان داد که گویی زلزلهای رخ داد.
برای همین تصمیم گرفتم به کمپ ترک اعتیاد بیایم تا از شر مواد افیونی خلاص شوم. الان پاک شده ام، اما بی جا و مکان هستم و به ناچار همچنان در کمپ باید سر کنم تا شاید نور امیدی در دل کسی بتابد و با کمک او بتوانم دوباره یک موتور سه چرخ برای خودم فراهم کنم و دستم جلوی کسی دراز نباشد.
ارسال نظر