به گزارش پارس نیوز، 

وقتی به تنهایی سوار یک تاکسی دربست شوید، صندلی جلو را برای نشستن انتخاب می کنید یا صندلی عقب را؟ البته اینکه مسافر و راننده خانم باشند یا آقا، صورت مساله را متفاوت می کند. اگر راننده مرد باشد، و مسافر خانم، مشخص است خانم ها صندلی عقب راحت ترند، و اگر دربست نباشد، صندلی جلو به خاطر حفظ حریم بیشتر، انتخاب می کنند. اما اگر راننده و مسافر خانم باشند، یا هر دو مرد، و ماشین هم دربست باشد، چرا عقب نشستن کلاس دارد؟ شما کدام صندلی را انتخاب می کنید؟

اینکه اکثر مردم وقتی به تنهایی سوار، می شوند، صندلی عقب می نشینند، به چه دلیل است؟ در فرهنگ ما ایرانی ها که پر است از مهربانی و صمیمت و برخورد گرم با یکدیگر، این فاصله بین مسافر و راننده، چه معنایی می تواند داشته باشد؟ چه کسی این فاصله را ایجاد کرده است؟ هدف ما در این مقاله پاسخ به این سوالات نیست، ما به دنبال تحلیل روانشناختی الگوگیریِ رفتاری، از این پدیده ها هستیم.

اما پاسخی خلاصه در تحلیل به ما کمک می کند. این رفتار، ریشه در باورهای وارداتی از فرهنگ های بیگانه دارد که از فاصله طبقاتی الهام گرفته است. امروزه می بینیم که در تاکسی های کشورهای پیشرفته، با یک دیوار شیشه ای یا فنس فلزی بین راننده و مسافر، فاصله ایجاد کرده اند، البته در بیشتر موارد به خاطر رعایت مسائل امنیتی برای راننده، که از سوی مسافرین، مورد آزار و اذیت و زورگیری واقع نشوند، این فاصله ایجاد شده است، اما در فرضی که هیچ حفاظی بین راننده و مسافر نباشد، و مسافر هم بتواند روی صندلی جلو بنشیند، چرا افرادی هستند که صندلی عقب را برای نشستن انتخاب می کنند، این افراد میخواهند بگویند راننده اجیر من است و باید با او فاصله داشته باشم، بنابراین بی کلاسی است که در کنار او بنشینم.

رفتارهای باکلاس و بی کلاس را بشناسید

روشن شد که ریشه این رفتار در فرهنگ ما نیست، پس با اطلاع از دلیل اصلی این رفتار اجتماعی، سوال اصلی اینجاست که چرا در عرف و فرهنگ ما، چنین چیزی مرسوم شده است که نشستن روی صندلی جلو و در کنار راننده، «بی کلاسی» محسوب می شود؟ اصلا تعریف «با کلاسی» و «های کلاس بودن» چیست؟ چه کسی در اذهان عمومی، رفتارها و کارهای باکلاسی و بی کلاسی را تعیین و نهادینه می کند؟ از منظر روانشناختی چرا افرادی، با کلاسی برایشان مهم است، و از این نوع رفتار بسیار تبعیت می کنند؟ چرا برای برخی مهم است که بعضی کارها و رفتارها را انجام ندهند و برخی را حتما رعایت کنند، تا خدای ناخواسته، کار بی کلاسی را انجام نداده باشند. مثلا با کفش کالج، نباید جوراب پوشید، چون بی کلاسی است، برای مجلس عروسی، کراوات یا پاپیون، نشانه با کلاسی و با شخصیتی است. وقتی در مهمانی یا رستوران، غذا می خورید، اگر کامل غذایتان را بخورید و چیزی ته ظرف نماند، بی کلاسی است، اگر حیوان خانگی میخواهید انتخاب کنید، خیلی کلاس دارد که سگ یا گربه انتخاب کنید، اگر خانم ها هنگام خروج از منزل آرایش نکنند، بی کلاسی است و خیلی از موارد دیگر که در باورهای رایج بین مردم، منشاء پیدایش آنها مشخص نیست.

این رفتارهای تقلیدی و بی اساس که معیار با کلاسی محسوب می شوند، با آداب و رسومی که در فرهنگ ها و اقلیم های مختلف، جریان دارد، تفاوت اساسی دارند، بسیاری از کارها به خاطر رعایت ادب است، مثلا با دهان پر از غذا حرف نزدن، یا اینکه انسان غذا را تند نخورد، و با آرامش غذا بخورد و یا کم غذا بخورد، دستورالعمل های دینی و اخلاقی است که ربطی به رفتارهای تقلیدگرایانه و رعایت کلاس ندارد، در حقیقت آداب را عقل و عرف و شرع، تعیین و توصیه می کنند، اما کلاس چیز دیگری است.

لایف استایل ما را چه کسی مشخص می کند؟

مجموعه رفتارها و کارهایی که در جامعه و در فرهنگ ها رواج دارد، اما بر اساس توصیه و دستورالعمل، عقل و شرع نیست، و بر اساس سلیقه اشخاص یا گروه های خاصی، تبدیل به یک جریان حاکم در جامعه می شوند، مُد یا لایف استایل (سبک زندگی)، شناخته می شوند.

بنا براین در این مقاله اسم این پدیده را که در عرف معروف به "کلاس" است، رفتارهای تقلیدی بی اساس، می نامیم. رفتارهای تقلیدی بی اساس، عموما در شخصیت انسان های غیرفرهیخته و غیرمتعالی، دیده میشود، چرا که این دسته از انسان ها، بیشتر از نبود اعتماد به نفس لازم، رنج می برند و احساس می کنند که با رعایت کلاس، باکلاس تر به نظر می رسند، این افراد به دنبال تحلیل و استدلال برای چرایی کارها و رفتارهایشان نیستند، بلکه هر کاری که مورد تایید و پسند اکثریت باشد را درست و صحیح می دانند و اگر از آنها سوال شود که چرا این کار را انجام میدهید یا چرا این نوع پوشش را انتخاب کردید؟ در پاسخ خواهند گفت: چون همه می پوشند و همه این کار را می کنند و من هم میخواهم مثل همه رفتار کنم یا چون زیباست و اصطلاحا مد شده است.

اما این پاسخ کافی نیست. ما باید دلیل بهتری برای انتخاب ها و رفتارهایمان داشته باشیم. انسان های فرهیخته (فرهیخته از نظر معنایی یعنی: ادب آموخته، دارای فرهنگ والا، و در اصطلاح، الزاما اینگونه نیست که به شخصی، با تحصیلات دانشگاهی و به دور از مدرنیته، فرهیخته گویند، بلکه به هر انسانی که اهل مطالعه و رعایت اخلاق و آداب باشد، نه به خاطر تقلید کورکورانه، بلکه با انتخاب آگاهانه، فرهیخته می گویند) برای تمامی کارها و رفتارهایشان، به دنبال فلسفه و دلیل هستند و بدون پی بردن به ضرورت و علت یک چیز، حاضر به پذیرفتن آن نیستند. اما متاسفانه اکثریت جامعه، به دنبال دلیل برای کارهایشان نیستند، کمتر انسانی را پیدا می کنید که بر اساس تحلیل اطلاعات، انتخاب هایش را ساماندهی کند، عموم مردم به ظاهر توجه دارند، اگر چیزی جذاب و شیک باشد و توسط چهره های مشهور و برجسته مورد استفاده قرار بگیرد، بدون آنکه به دنبال دلیل یا درستی آن کار باشند، بدون چون و چرا آن را می پذیرند.

حرکت پشت سر سگ بازهای هنرمند

تاثیرگذاری چهره های مشهور زیاد است و افراد غیرفرهیخته کارهای آنان را تایید می کنند و در ذهن خودشان اینگونه استدلال می کنند که: «اگر این کار بد بود، فلانی انجام نمی داد»

به عنوان مثال نگهداری حیوانات خانگی توسط افراد و چهره های مشهور و برجسته هر چند مخالف با دستورالعمل های شرع و دین است، اما دلیل رواجش در جامعه، دیده شدن این پدیده از سوی سلبریتی ها و الگوهای فانتزی در فضای مجازی و رسانه هاست. در نتیجه اهرم و کلید تعیین کلاس و ارزش ها در دست انسان هایی است که فقط مشهور هستند و توانایی و سواد و آگاهی لازم برای تشخیص درستی اعمال و رفتارشان ندارند.

تاثیر اجتماعی و روانشناختی این پدیده تغییر ارزش ها است، به جای اینکه انسان ها، اصول اخلاقی و ارزشها را از منبع اصیل و معتبر دریافت کنند، رفتارهای تقلیدی بی اساس را پایه زندگی خود می گذارند، و از انسانی که خود رشد و تربیت صحیحی نداشته و مملو از خطا و اشتباه است و در پس نقاب تظاهر و فریب مخفی شده است، تقلید کورکورانه می کنند، این تاثیرپذیری یک ضعف شدید شخصیتی و روانی رفتاری است.

انسانی که شخصیت و روان سالمی دارد، در حقیقت عقل سالمی نیز دارد، و چنین انسانی، نمی تواند دارای شخصیت و روان و عقل سالمی باشد مگر اینکه در فضای تربیتی صحیح و درستی رشد یافته، و در سیر تربیتی صحیحش به خوبی دریافته باشد که برای انتخاب هایش استدلال قابل دفاعی باید ارائه کند. بدون پشتوانه خردمندانه ی لازم و کافی الگوگیری از چهره های مشهور نکند و اشخاص را با ارزش ها بسنجد، نه ارزش ها را با اشخاص.

البته خودحقیرپنداری، و سرخوردگی عمیق هم، نقش شایان توجهی در بروز رفتارهای تقلیدی بی اساس دارد که از منظر روانشناختی، نیازمند تبیین جدی است.

به صورت کلی، توسعه ی تقلیدگرایی بی اساس، از الگوهای پوشالی و فانتزی، علامت افول جوامع بشری است، جامعه ای که به جای خواندن کتاب و توجه به ارزش های اصیل، مدام به دنبال کشف اخبار و اسرار زندگی افراد مشهور است، و سرمایه و انرژی اش را صرف مسائل بی ارزش می کند، جامعه ای بیمار است.

در نتیجه برای درمان بیماری تقلیدگرایی بی اساس، ترویج خودآگاهی و معیار قراردادن و تبیین ارزش های اصیل برای قشر جوان و آسیب پذیر و افراد کم بهره از آگاهی، می تواند تاثیر بسیار زیادی در مهار بحران ها داشته باشد.