مهدی نیک صفت مطلق


بیست و یکم می، یعنی دو شنبه ی هفته ی گذشته، در عرصه ی سیاست خارجی ایران، روز حساسی بود. روزی که وزیر امور خارجه ی آمریکا، مایک پمپئو، در اندیشکده ی ضد ایرانی هریتیج، در اقدامی کم سابقه، تنها و تنها در مورد ایران صحبت کرد.

کلیدواژه ی اصلی سخنرانی وی، مبتنی بر "تهدید" بود و ذیل همین کلیدواژه، وی در سخنرانی خود ١٢ محور درخواستی از رهبران ایران را مطرح کرد و و تاکید کرد که در صورت عدم حل این خواسته ها، شدیدترین و بی سابقه ترین تحریم ها علیه ایران توسط آمریکا اجرایی می شود.

سوال اما این جاست که دقیقا چه بلایی به سر ما آمده، که وزیر خارجه ی آمریکا، این چنین وقیحانه، روحیه ی مستکبر منشانه ی خود را  به رخ مردم کشوری می کشاند که روزی علیه کاپیتولاسیون، قیام کرد؟ چه شده است، که آمریکایی که روزی در تمنای مذاکره با ایران، کشور های مختلف را به صف می کرد، این چنین گستاخانه برای ایران شاخ و شونه می کشد؟ 

یک عده ممکن است فکر کنند که همه ی این آتش ها، از گور ترامپ بلند می شود، اما این طرز تفکر، منتهی الیه ساده اندیشی است، چرا که تنها منطقی که آمریکا را تبدیل به یک قدرت بزرگ کرده است، منطق "همه چیز فدای منافع ملی" است، منطقی که تنها شکل و شمایل و بازیگرانش در دوره های مختلف عوض می شود. 

جاری بودن این منطق در سیاست خارجی کشور آمریکا، اقتضا می کند که روزی از در مذاکره به منظور رفع تحریم ظاهر شود و روز دیگر، با پشت پا زدن به مذاکرات، شدت و حدت تحریم ها را افزایش بدهد. منطق مشخص است، تنها بروز و ظهورش متفاوت است و این که پمپئو در اندیشکده هریتیج، چنین سخنرانی وقیحانه ای را انجام بدهد، کاملا قابل پیش بینی است، چرا که اقتضای "منافع ملی" آمریکا، امروز چنین چیزی را می طلبد.

وجه تراژیک و ترسناک قضیه، که احتمالا می تواند ما را به سوال اصلی این مقال که چند سطر بالاتر ذکر شد، نزدیک کند این است که عبارت "منافع ملی" این روز ها در ایران، گنگ ترین و مبهم ترین عبارت، در ادبیات سیاسی کشور ما است. به گونه ای که هر شخص و جریانی، تعریف خاص خود را از آن ارائه میدهد و این قضیه باعث شده است که یک دوره در میان، منطق ما در سیاست خارجی به کلی تغییر کند. و مشکل دقیقا همین جاست که این تکثر در معانیِ "منافع ملی"، مانع از شکل گیری یک منطق مشترک در سیاست خارجی است. زمانی که منطق مشترکی وجود نداشته باشد، گروهی برجام را جلوه ی تمام عیار منافع ملی می بینند و  کمر همت برای انعقاد چنین معاهده ای می بندند. معاهده ای که بنا بود وسیله باشد، اما تبدیل به هدف شد، هدفی که این روز ها به جنازه ای می ماند، که هر تازه به دوران رسیده ای در روابط بین الملل، یک ضربه به آن بزند.

مشکل ما دقیقا در نداشتن چنین منطقی است، منطق مشترکی که دست ما را برای مواجهه ای عزتمندانه، در عرصه ی روابط بین الملل باز کند.

از طرفی، نداشتن منطقی مشترک، دست دشمن را برای خشکاندن ریشه ی موجودیت ایرانِ اسلامی، بیش از پیش باز کرده است. در فقدان منطق مشترک مواجهه، دشمن هر روز رنگ عوض می کند و این ماجرا، اتفاقا کار را برای ما سخت می کند. پمپئو نیز، رنگ و لعاب جدیدی، بر پیکر مستکبر منشانه ی منطق آمریکایی است. و حال سوال این است که این رنگ و لعاب جدید، دقیقا به دنبال چه چیزی می گردد؟ 

پمپئو در این سخنرانی، رسما اعلام جنگ اقتصادی می کند. آمریکایی ها معتقدند که رفته رفته می توان با فشار اقتصادی، ایرانی ها ره در تنگنا قرار داد و از آن ها امتیاز گرفت، ایده ای که حتی در دولت اقای روحانی هم به عنوان ایده ای محوری در بحث مذاکره با غرب، جدی گرفته شد.

از مهم ترین مسائلی که باعث شده است تا پمپئو چنین صریح اعلام جنگ اقتصادی کند، پیشرفت و نفوذ ایران در کشورهای منطقه ای است، کما اینکه ۵٩% مطالبات پمپئو مستقیما به سیاست های ایران در منطقه اشاره دارد.

مسئله ی بسیار مهمی که در ادبیات پمپئو وجود دارد، یکی دانستن رهبری و دولت است، مسئله ای که احتمالا با افکار عمومی ایران، غریبه باشد. ‌ پمپئو ذیل همین ادبیات، مهم ترین کارویژه ی ضربه زدن به ایران را، ایجاد شکاف بین مردم و حاکمیت می داند، و احتمالا به همین خاطر است که آقای روحانی را متهم به بدعهدی نسبت به مردم ایران می کند.

در نهایت پمپئو یک الگوریتم و الگو را برای فروپاشی نظام در نظر می گیرد و آن الگوریتم چهار بعد دارد:

١.جنگ اقتصادی از طریق اعمال تحریم ها، و افزایش میزان آن ها.

٢.شکل دهی یک جنگ شبه نظامی، با پر و بال دادن به بحث های قومیتی و ایجاد شکاف در وجوه مختلف.

٣.افزایش نارضایتی عمومی در کشور با کمک ابزار های رسانه ای.

۴.ضربه ی نهایی برای تغییر رژیم و در نهایت فروپاشی جمهوری اسلامی.

با توجه به اهداف پمپئو، تنها ابزاری که می توان به کمک آن از پس این جنگ اقتصادی بر آمد، تاکید بر اقتصاد مقادمتی است؛همانطور که رهبری، در دیدار هفته ی گذشته با کارگزاران، بر آن تاکید داشتند. در شرایط فعلی

، رکن اساسی منافع ملی، عمل به بند های اقتصاد مقاومتی است. تجربه ی این چند سال، به خوبی نشان داد که مشکلات اقتصادی در داخل، نه با برجام حل می شود، و نه با افزایش فروش نفت، این مشکلات تنها و تنها با تاکید بر اقتصاد مقاومتی درست می شود، منطق درستی که باید تلاش شود در فضای سیاسی و اجتماعی، تبدیل به یک منطق عام و فراگیر بشود.