او خواسته است که در روز خاک سپاری، آغداشلو و کیمیایی زیر تابوتش را بگیرند.

به گزارش پارس به نقل از ایسنا، احمدرضا احمدی که به تازگی ۷۳ ساله شده است، بارها یادآوری کرده که در آغاز شاعری اش چگونه فروغ فرخزاد از او که در آن زمان کسی چندان به شعرهایش بها نمی داده، حمایت کرده است.

فروغ فرخزاد در گفت وگویی، از بی نیازی شعر او و بیژن جلالی به وزن سخن گفته، اما این سخن مدتی منتشر نشده است. احمدرضا احمدی خود در این باره می گوید: « این مطلب را فرخزاد در مصاحبه ای در مجله ی « آرش» سیروس طاهباز گفته بود که بعد از مرگش چاپ شد. دکتر ساعدی مدت ها نگذاشته بود این مصاحبه چاپ شود، اما نمی توان مانع حرکت روز و شب بود. ساعدی بر خیلی مجلات ادبی و ناشران آن روزگار تأثیر داشت. اما فرخزاد با جسارت این مطلب را گفته بود. »

زمانی را به خاطر می آورَد که اولین شعرهایش چاپ شدند: « کتاب « طرح» را برای فروغ بردیم و فروغ هم خیلی خوشش آمد. بعد جسارت کرد و وقتی که کتاب از « نیما به بعد» را درآورد، من را به عنوان جوان ترین شاعر در این کتاب قرار داد. در واقع پاسپورت ادبی من را فروغ صادر کرد. فروغ آدم بسیار بزرگی بود. »

و این حمایت ادامه داشته است: « از « روزنامه ی شیشه ای» ۵۰۰ شماره چاپ شد، فروغ فرخزاد، شمیم بهار و مهرداد صمدی سه جلد خریدند و به خانه بردند، بقیه… »

سهراب سپهری شاعر دیگری است که به شعر احمدرضا احمدی توجه کرده است: « در نسل قبل از من، فروغ فرخزاد، ابراهیم گلستان، سهراب سپهری و نادر نادرپور ابعاد شعرم را دریافتند. »

او مدتی هم در سفری به نیویورک با سهراب سپهری دیدار کرده است: « یکی از زیباترین قسمت های عمر من آن روزهای نیویورک در کنار سپهری و یکتایی بود. آن هم چون رعد و برق و رنگین کمان به پایان رسید. »

اما حمایت های فروغ فرخزاد و سهراب سپهری از احمدرضا احمدی تنها در زمینه ی شاعری نبوده است: « سهراب برای من یه حس برادر بزرگ تر داشت و فروغ حس یک خواهر بزرگ تر، هر دو نگران این بودند که من معتاد بشم. آخه دوره ی ما هرویین یه چیز خیلی معمولی و عادی بود. »

ارتباط احمدی با ابراهیم گلستان هم پس از مرگ فروغ، آغاز می شود: « آشنایی من با ابراهیم گلستان بعد از مرگ فروغ فرخزاد بود. من تعدادی نامه برای فروغ نوشته بودم که گلستان خیلی از این نامه ها خوشش آمده بود. یک بار به خانه ی ما تلفن کرده بود و شماره گذاشته بود که تماس گرفتم و این آغاز دوستی ما بود. »

البته دیگرانی هم بوده اند که تا پایان زندگی به شعر او روی خوش نشان ندادند: « اخوان ثالث تا لحظه ای که فوت کرد، هیچ وقت از شعر من خوشش نمی آمد. یک بار با ابراهیم گلستان صحبت کرده بود و به ابراهیم گلستان گفته بود که تازه داشت سبک نیمایی جا می افتاد که این آمد و همه ی این ها را به هم زد. »

شاید شاعر برای ادامه دادن راهش در برابر مقاومت ها و مقابله های این چنینی، به حمایت های صمیمانه هم نیاز داشت: « مسعود کیمیایی در تمام آن سال هایی که من را می کوبیدند، به من امید می داد. نه این که مقاله بنویسد، بلکه در خلوت مرا دلگرم می کرد و از ناامیدی درمی آورد و شاید از معدود آدم هایی که آن زمان طرفدار شعر من بودند، او بود. »

کیمیایی از دوستان قدیمی احمدرضا احمدی، از اولین روزهای ورود او به دنیای شعر در کنارش بوده است: « در کلاس ششم ابتدایی بودم که کتاب « طرح» را با کمک دوستانم کیمیایی و فرامرز قریبیان چاپ کردم. تیراژ کتاب ۵۰۰ عدد بود. این کتاب هیاهو آفرید. علی اصغر حاج سیدجوادی که سردبیر « کتاب هفته» بود، از این کتاب استقبال کرد. »

« … سال ۴۱. کتاب « طرح» من چاپ شد، ۵۰۰ عدد چاپ شد. مسعود کیمیایی و فرامرز قریبیان نصف آن را در ادارات به عنوان مخمر آبجو یا آب معدنی فروختند. مرتضی ممیز یک شعر از این کتاب را در « کتاب هفته» چاپ کرد، مرتضی ممیز پدر تعمیدی این شعر بود. همیشه او را به یاد دارم… مهرداد صمدی این کتاب را برای فروغ فرخزاد برد. »

این رابطه ها به قدری ریشه دار هستند که شاعر در یادآوری روز خاک سپاری اش هم به دوستانش فکر می کند؛ روزی کسی از احمدرضا احمدی سؤال کرده است:

« - شما دوست دارین چه کسی زیر تابوت تون رو بگیرد؟

- زیر تابوتم آیدین باشه. مسعود کیمیایی باشه، کافی است. من یه شانسی دارم که نیما نداشته. ما چون در مجتمع زندگی می کنیم، این جا دوهزار نفرند، احتمالا اون روزی که منو می برند، خیلی ها خواهند بود… مسیر تشییع جنازه ام از جلوی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان باشه، این را حتا به رییس اون جا هم گفتم، اصلا چیز بدی نیست. »

شاید هم او حق داشته باشد که این همه به مرگ فکر کند. روزی در جواب این پرسش که با چه کسانی بیش تر تماس تلفنی دارید، گفته است: « آیدین آغداشلو، سیمین دانشور، قیصر امین پور، ناصر نیرمحمدی، علی دهباشی و همه ی حروف دفترچه تلفن که هر سال مجبورم تعدادی از آن ها را خط بزنم و دوباره پاک نویس کنم، آدم وحشت می کند! » و حالا همه می دانند که از همین افرادی که شاعر نام برده، اسم چند نفر دیگر از دفترچه تلفن او خط خورده است.

نادر ابراهیمی هم از یاران قدیم احمدرضا احمدی بوده است: « ما انجمنی به اسم انجمن « طرفه» درست کردیم. من بودم و نادر ابراهیمی و سپانلو و بهرام بیضایی و مهرداد صمدی و نوری علاء. پول می گذاشتیم و کتاب درمی آوردیم. دو شماره هم مجله درآوردیم. البته امکانات ما خیلی محدود بود. »

بعد از آن افراد این گروه هریک به راهی رفته اند: « سال ۱۳۴۳ بود که گروه طرفه تشکیل شد. طرفه یک گروه ادبی بود. من بودم، نادر ابراهیمی، مهرداد صمدی، اسماعیل نوری علاء، محمدعلی سپانلو، غفار حسینی، اکبر رادی، جعفر کوش آبادی، مریم جزایری و جمیله صمدی. فکر تشکیل گروه طرفه از مهرداد صمدی بود که تازه از لندن برگشته بود… زندگی همه ی ما را از هم جدا کرد. »

و بعضی از دوستی ها هم ادامه یافته است: « نادر ابراهیمی مرا به شوق آورد که دوباره برای بچه ها بنویسم. نادر ابراهیمی شاید تنها کسی بوده که بعد از انقلاب، دست مرا گرفت تا بتوانم کارم را ادامه دهم. »

یکی از اشکالاتی که سنت گرایان به شعر بی وزن وارد می دانند، این است که نمی توان این نوع شعر را به حافظه سپرد، اما احمدی می گوید: « نادرپور خیلی از شعرهای من را از حفظ بود یا مثلا شهرنوش پارسی پور… » و « گاهی هم آیدین آغداشلو از آن ها مثال می آورد. »

احمدرضا احمدی از کسانی یاد می کند که در دوره هایی که کسی تحویلش نمی گرفت، او را دیده اند: « باید از به آذین یاد کنم. او در دوره ای در « کتاب هفته» از نسل ما مطالبی چاپ کرد که هیچ کس جرأتش را نداشت. او از محسن یلفانی، سپانلو، نادر ابراهیمی و احمد محمود مطلب چاپ کرد… الآن که نگاه می کنم، می بینم که به آذین چقدر دقیق آدم ها را می دیده. او ما را به سمت جلو هل می داد، آن هم در دوره ای که کسی ما را تحویل نمی گرفت. »

و کسانی که تحت تأثیرشان بوده است: « من بیش تر از هرکسی تحت تأثیر کلمات و رفتار فریدون رهنما بودم. یعنی بسیار آدم جذابی بود از این نظر، خیلی توان داشت راه هایی در ذهن آدم بگشاید که آدم خودش شاید خبر نداشت. اون موقع شاملو رو هم تعقیب می کردم. البته شاملو رو در زمان ما هیچ کس نمی شناخت، یعنی خیلی آدم های معدودی می شناختن شاملو رو. »

نادر نادرپور که شعرهایش را در یک مجله ی دانشگاهی چاپ کرده است: « کسی که شعر منو چاپ کرد و ادعای مدرنیستی هم نداشت، نادرپور بود در مجله ی « سخن» ، موقعی که چاپ کرد، بسیار هیاهو شد و سعیدی سیرجانی یه مقاله ی خیلی تندی علیه من نوشت که مثلا این ها مأمورند زبان فارسی رو تخریب کنند که نادرپور یک جواب بسیار زیبایی داد و جالبه که خانلری هم طرف من و نادرپور رو گرفت و گفت که من به نادرپور اعتقاد دارم و حتما درست دیده که چاپ کرده… »

دیگرانی هم بوده اند که به او روحیه داده اند: « کسانی هم به من کمک کردند و روحیه دادند. مثل ابراهیم گلستان و بهمن محصص و پرویز دوایی و امیر نادری یا خود تو (خطاب به عنایت سمیعی) . از اولین کسانی که فهمید من چه کار می کنم، شما بودی. یعنی داخل آن تقسیم بندی ها نرفتی و گفتی خود این آدم را باید جداگانه مطالعه کرد. »

احمدی در جایی هم گفته است: « شاعر باید قلمرو هایی را در عمق زمین پیدا کند تا حتا اگر شده برای زمان محدودی، ما را از این واقعیت های هولناک دور کند. به نظرم، در کار شاعری ام، تمام اعضای بدنم درست برعکس بوده اند و همین باعث شده شعرم تا همین امروز سوء تفاهم بیافریند و کسی به شعر من توجه نکند. البته چهار نفر شعرم را جدی گرفتند؛ ضیاء موحد، علی محمد حق شناس، حسین معصومی همدانی و سهراب سپهری» .

پی نوشت: در نگارش این مطلب از مجموعه گفت وگوهای احمدرضا احمدی با مطبوعات با عنوان « یک ضیافت خصوصی» که به کوشش رسول رخشا از سوی نشر قطره منتشر شده، استفاده شده است.