جنگهای نیابتی در میدان سینما
تحقق تمام رویاهایی که درباره سینمای ایران داریم، فقط با حضور مخاطب واقعی امکانپذیر است و این مضمون که از فرط ساده بودنش گاهی به زبان نمیآید، هنوز که هنوز است برای ما محقق نشده است.
تحقق تمام رویاهایی که درباره سینمای ایران داریم، فقط با حضور مخاطب واقعی امکانپذیر است و این مضمون که از فرط ساده بودنش گاهی به زبان نمیآید، هنوز که هنوز است برای ما محقق نشده. سینمای ایران از جا برنخواهد خاست مگر اینکه دست یاری به سمت مخاطبش دراز کند؛ وگرنه، نه آمارسازی و مهارت در طراحی بیلانها خواهد توانست واقعیتی را تغییر دهد و نه جوایز جشنوارههای فرهنگی را میشود چیزی جز مخدری دانست که ضعفهایمان را در سکرات خوشبینانهترین توهمات پنهان میکند.
اکران سینمای ایران در داخل کشور بسیار ضعیف است و شاید در چنین وضعیتی، صحبت از مخاطبان آن سوی مرزها مقداری زودهنگام و عجولانه به نظر برسد. اما اگر خوب دقت کنیم، ضعف ما در سیستم داخلی اکران، پیرو شرایطی است که شاید اکران شدن آثار ایرانی در خارج از کشور بتواند تا حدودی اصلاحشان کند. سالنهای پرظرفیت سینمای ایران اکثرا در شمال شهر تهران ساخته شدهاند و در واقع تنها حدود یک هشتادم از مردم کشور به سینما دسترسی آسان دارند. در چنین شرایطی طبیعی است که تولیدات سینمای ایران هم منحصر به سلیقه همان جماعت محدودی خواهد شد که معمولا پایشان به گیشهها باز میشود. این یعنی فرو رفتن فزاینده سینمای ما در قهقرای خودپسندی؛ و دوری هر روز بیشتر شوندهاش از طبع و سلیقه مخاطب به معنای فراگیر آن.
چنین شرایطی به شدت جوی مافیایی هم ایجاد خواهد کرد؛ چون قاضی طبیعی، که همان مخاطب حقیقی باشد، حالا در میانه نیست تا حکم بدهد که کدام فیلم جذابتر است و کدام نیست و اولیای مافیا میتوانند همه چیز را خودشان تعیین کنند. اما اگر فیلمهای ایرانی قرار بود در خارج از مرزهای ایران اکران شوند، میشد امید داشت که چنین بازارهایی از شعاع نفوذ چند پدرخوانده اکران داخلی خارج باشند و اینچنین، آثاری ساخته بشوند که بیشتر بشود آنها را مطابق سیستم طبیعی عرضه و تقاضا دانست؛ آثاری که طبق همان معامله قدیمی بین سینماگر و مخاطب پدید آمده باشند؛ همان معاملهای که در آن مخاطب تعیین میکند باید چطور قصهای روایت بشود تا او مشتریاش باشد. ما تا بهحال جز از رهگذر چند جشنواره خارجی، هیچوقت نتوانستهایم فیلمی را آنچنان که بایسته است به نظر مخاطبان خارجی برسانیم.
مسلم است که آثار جشنوارهای هم در همه جای دنیا مخاطبان محدودی دارند و نمایش آنها در خارج از کشور، حتی در بهترین حالات نمیتواند چرخ سینمای ما را به لحاظ اقتصادی بچرخاند. تا به حال جز چند فیلم مجید مجیدی -بهخصوص بچههای آسمان- و چند فیلم از آثار اصغر فرهادی، هیچکدام از فیلمسازان جشنوارهای ما هم نتوانستهاند در آن سوی مرزها در گیشه چنان موفق باشند که معنای حقیقی «سود اقتصادی» رخ دهد. این دو نفر هم در حال حاضر هیچکدامشان داخل کشور فیلم نمیسازند و میشود سرنوشت استثناهای احتمالی بعدی را هم بعد از کسب چند موفقیت جهانی، چنین پیشبینی کرد. در ضمن، چنانکه اشاره شد فروش آثاری از این دست، استثنا بوده نه قاعده و تکرار آن در مصداقهای بعدی هم اگر محقق شود، بیشتر به سود همان فیلمسازهای خوششانس خواهد بود؛ نه کلیت سینمای ایران. سینمای ایران یکسری اکرانهای خارجی دیگر هم دارد که مربوط به مخاطبان ایرانی ساکن در آن سوی مرزهاست؛ یعنی مخاطبانی که دلشان هوای وطن دارد و از طریق تماشای این فیلمها یاد بلاد میکنند. طبع و پسند طیف ایرانیان مهاجر هم در امتداد طبع و پسند همان مخاطبان شمال شهر تهران است که اکثر سالنها و پردیسها برای همانها ساخته شده و طبعا تمام این جماعت رویهمرفته تعدادشان به حدی نمیرسد که اگر همهشان هم سالی چند بار به سینما بروند، باز بشود با حساب آنها یک صنعت پررونق فیلمسازی داشت. پس باید به مخاطب عام فکر کنیم؛ مخاطبی که شاید برخلاف عادات و اخلاقیات طبقاتی سینمای ایران، دلش بخواهد که قیصر پاشنه کفشش را ور بکشد و برای انتقام به سمت برادران آبمنگل برود یا حاج کاظم، یک آژانس هواپیمایی را به گروگان بگیرد؛ مخاطبی که به عشقهای پاک در کوچهباغها و در مجاورت شرشر آبهای روان علاقه دارد، نه مرور تنهایی انسانی که از پنجره اتاقش در شهرک غرب، به پوچی بیانتها خیره شده؛ مخاطبی که با قصص تاریخی حظ میکند، معماهای پلیسی را دوست دارد، دوست دارد با وحشت کشتی بگیرد و خلاصه خیلی چیزهای دیگر اینچنینی را میخواهد که در پیشخوان فعلی ما نیست. ما یک راه داریم برای خلاص شدن؛ باید از اکران منطقهای شروع کنیم. در منطقهای که همه، فرزندان شهرزاد قصهگو هستند و داستانهای هزار و یک شبهاش، میل به بیشتر و بیانتها شدن دارند، ما باید آن زبان مشترک را بگشاییم و از همین مردم دعوت کنیم تا پردههای سینماهایشان را با فیلمهای ایرانی روشن کنند؛ از مردم خاورمیانه.
اولین گام؛ صنعتی شدن سینما
30کشور در جهان صاحب صنعت تولید فیلم هستند که ایران هم جزء آنهاست؛ ولی به لحاظ سالنهای نمایش، سرمایهگذاری تولید و سود حاصله از سرمایهگذاری، ما جزء کشورهای صاحب سینما محسوب نمیشویم.
در کل یکهزارم از درآمد کل سینمای جهان از آن ایران است، این در حالی است که ما یک درصد جمعیت دنیا را داریم و تنها در یک ششم از کشورهای جهان فیلم ساخته میشود. آمارها همه نومیدکننده هستند. متوسط هزینه تولید یک فیلم سینمایی در هند، 15میلیون دلار است و در ایران یک میلیارد تومان؛ یعنی برای هر فیلم هندی، عملا 75برابر هر فیلم ایرانی هزینه میشود. آنها جمعیتشان 15 برابر ماست و تعداد فیلمهایی که در سال تولید میکنند هم حدودا 15 برابر ما میشود؛ یعنی نسبت جمعیتی ما با تعداد فیلمهایمان یکی است اما هر فیلم هندیها در حالی 75برابر یک فیلم ایرانی هزینه برمیدارد که تقریبا تمام این آثار به مرحله سوددهی مالی میرسند و در ایران تنها 15فیلم در سال هستند که هزینههای اولیهشان برمیگردد و فقط پنج فیلم به سوددهی میرسند.
هر شهروند هندوستان در سال 5/2 بار به سینما میرود و هر شهروند ایرانی هر چهار سال یک بار؛ یعنی یکدهم هندیها و این البته به آن معنا نیست که مردم ایران یکدهم کمتر از هندیها فیلم میبینند؛ بلکه به این نسبت کمتر از آنها برای تماشای فیلم به سالن سینما میروند. مردم ایران زیاد فیلم میبینند اما فیلم ایرانی زیاد نمیبینند و این یعنی اگر سالنهای سینما را همین امروز در ایران افزایش بدهیم، بیاینکه کیفیت آثار تغییری بکنند و البته اگر رقابت کاملا آزاد باشد و آثار ما با آثار دیگر کشورها در گیشههایمان پهلو به پهلو بایستند، ما در زمین خودی بازی را واگذار خواهیم کرد.
رقبای منطقهای ایران در عرصه فرهنگ و ظرفیتهای موجود و مغفولمانده
بسیاری از کشورهای آسیایی همین امروز در حال توسعه صنعت فیلمسازیشان و تلاش برای جذب مخاطب خارجی هستند که کرهجنوبی، تایوان، تایلند و ویتنام در شرق آسیا و ترکیه در منتهاالیه غربی این قاره، از نمونههای آن هستند. البته در میان کشورهای خاورمیانه، آسیای میانه، منطقه قفقاز و حواشی شبهجزیره هند (غیر از خود هندوستان)، به غیر از ترکیه هیچکدام از کشورها صنعت فیلمسازی پررونقی ندارند و حرکتها رو به جلو نیست. مصر و سوریه که هرکدام روزگاری یکی از قطبهای تولیدات سینمایی و تلویزیونی در منطقه و به طور کل جهان عرب بودند، امروز هیچکدام فعالیت سابق را ندارند و کشورهایی که 30 سال پیش از اتحاد جماهیر شوروی مستقل شدند هم امروز همان نوابغ تکوتوکی را که روزگاری برایشان آثار هنری جشنوارهپسند میساختند، در میدان نمیبینند. افغانستان جنگزده و پاکستان هم از این لحاظ وضعشان روبهراه نیست.
شیخنشینهای عربی جنوب خلیج فارس هم هیچکدام صاحب صنعت فیلمسازی قائمبهذاتی نیستند و فعالیتشان بیشتر این است که به عوامل خارجی پول بدهند تا برایشان فیلم بسازند و حتی خیلی از این کارها هم آخر سر به نام خود آنها ثبت نخواهد شد؛ مثلا «فروشنده» اصغر فرهادی که نهایتا از طرف ایران به جشن آکادمی رفت و جایزه اسکار گرفت. اما این کسادی مرگبار در راسته تولیدکنندهها، حسابی به کام ترکیه خوش آمده. ترکها امروز به دومین تولیدکنندگان سریالهای جهان، بعد از آمریکا تبدیل شدهاند و سینمای این کشور هم بعد از افولی که در 1970 و سالهای پس از آن تجربه کرد، حالا حتی پررونقتر از گذشتهاش به میدان برگشته است. ترکیه امروز یک سینمای هنری بسیار سرپا هم دارد که بدونشک از سینمای روشنفکری ایران در محافل جهانی خیلی موفقتر ظاهر میشود؛ اما چنین چیزی مانع فعالیتهای تجاری آنها نشده و این کشور توانسته است این دو خط را به طور موازی سیر صعودی بدهد. اگر ایران را مایل به حضور در بازارهای منطقهای فیلم فرض کنیم، رقیب اصلی او را باید ترکیه و هند دانست. البته سینمای آمریکا در این منطقه هم مثل سایر نقاط جهان حضور پررنگی دارد، اما آنچه مقصود این بحث است، استفاده از ظرفیتهای مشترک فرهنگی است؛ چیزی که هند و ترکیه بهشدت در مورد آن موفق بودهاند.
ظرفیت سینمایی در پاکستان
مثلا در این زمینه میشود به بازار فیلم پاکستان توجه کرد که صنعت فیلمسازیاش مدتی است دچار افول شده و تنش در مناسبات سیاسی این کشور با هندوستان هم راه را برای ترکیه، بیش از پیش هموار کرده است. پاکستان بعد از استقلال از هند، نام مجموعه صنعت فیلمسازیاش را لالیوود گذاشت که این نامگذاری در تقابل با بالیوود هند صورت گرفته بود. مدتی بعد بنگلادش هم از پاکستان جدا شد و بخشی از سینمای کشور را با نام جدید دالیوود از پیکره اصلی جدا کرد و به هر حال هر دوی این کشورها به دلیل همزبانی با هندوستان، ناخواسته در حرارت فوقالعاده بالای سینمای شبهقاره ذوب شدند. پاکستانیها خودشان هم با وضع قوانین عجیب و غریب از دهه 90 میلادی به این سو، به ضعف صنعت سینماییشان شتاب بیشتری دادند و کمکم لالیوود از هم پاشید. اما آنها اخیرا یک قانون جدید به قوانین اکران در کشورشان اضافه کردهاند که آن هم ممنوعیت اکران فیلمهای هندی در پاکستان است.
در پی ممنوعیت اکران فیلمهای بالیوود در سینماهای شهرهای لاهور، کراچی و اسلامآباد پاکستان، مدیران سینمایی این کشور، به فکر راههایی جایگزین برای پر کردن سالنها افتادند و اقدام به نمایش فیلمهای ایرانی و ترکیهای اولین و تنها گزینهای بود که توسط آنها مطرح شد.
به دنبال اجرایی شدن این قانون، امجد راشد، مدیر عامل شرکت پخش فیلم IMGC و محسن یاسین، رئیس سینماهای زنجیرهای Cinepax پاکستان در گفتوگو با رسانههای محلی این کشور اعلام کردند که کمبود ناشی از ممنوعیت پخش فیلمهای بالیوود را با فیلمهایی از سینمای ایران و ترکیه جبران خواهند کرد. امجد راشد در مصاحبهای با یکی از نشریات پاکستان گفت: «سریالهای تلویزیونی ترکیه محبوبیت بسیاری در پاکستان دارند و معتقدیم سینمای آن هم به همان میزان علاقهمند خواهد داشت.»
احتمالا اشاره او به سریالهایی از قبیل «عشق ممنوع»، «قرن باشکوه» و «گناه فاطمهگل چیست» بوده که کارشان حسابی در پاکستان گل کرد. اما سینمای ایران تا این لحظه نهتنها حتی قدمی برای بهره بردن از ظرفیت بازارهای پاکستان برنداشته است، بلکه به آن لحظهای فکر هم نکرده، همانطور که پیش از این به پخش سریالهای تلویزیونی در پاکستان و طبیعتا به تولید بر مبنای ذائقه مردمی که سرود ملیشان هم به زبان فارسی قرائت میشود، توجهی نشده بود.
ظرفیت سینمایی در تاجیکستان
وضعیت تولید در کشورهایی که بعد از فروپاشی رژیم شوروی استقلال پیدا کردهاند همچنان کساد است. سینما در نظام کمونیستی از اهمیت و پشتیبانی خاصی برخوردار بود؛ چون کمونیستها سینما را یک دستگاه تبلیغی حساب میکردند و در همه شهرها و نواحی و حتی در روستاهای خیلی دوردست، سیستم پخش فیلم سینمایی به راه انداخته بودند. امروز در تاجیکستان تنها یکی، دو سالن نمایش فیلم وجود دارد که در آنها هم فیلمهای ویدئویی هندی و غربی به نمایش درمیآیند؛ این درحالی است که بعد از فروپاشی بلوک شرق، دولتمردان تاجیک با از میان رفتن نظام کمونیستی در این کشور، در مقام جایگزینی یک ایدئولوژی جدید برآمدند و در نتیجه حرکتی در جهت احیای سنتهای باستانی و پارسی این سرزمین صورت گرفت. 15 سال بعد از استقلال تاجیکستان، فیلمسازان این کشور نتوانستند حتی یک فریم فیلم را روی حلقههای نگاتیو ضبط کنند و پس از آن هم جنگی داخلی در گرفت که مدتی این کشور را عقب انداخت.
سینمای تاجیکستان به لحاظ مالی پشتوانهای ندارد و تولید در این کشور به این زودیها پا نخواهد گرفت؛ اما تاجیکستان را میشود یک بازار بسیار مناسب برای فیلمهای ایرانی، بهخصوص آنها که روی فرهنگ پارسی تاکید ویژهای دارند دانست. وضع در کشورهای مختلفی که از اتحاد جماهیر شوروی جدا شدهاند اگرچه گوناگون است اما همه این بازارها به تولیدات سینمای ایران چشمک میزنند، بیآنکه کسی وقعی بگذارد. مثلا جمهوری آذربایجان سالنهای سینمایی متعددی دارد اما به دلیل روابط تیره و تار آذریها با ترکیه، 800 هزار نفری که سالانه در این کشور به سینما میروند، آثار هالیوود یا بالیوود را تماشا میکنند. اما با اینکه دلیل عدمنمایش آثار ترکیهای در آذربایجان مشخص است، دلیل اینکه تابهحال حتی یک فیلم ایرانی هم در زادگاه نظامی گنجوی و خاقانی شروانی نمایش داده نشده، مشخص نیست. ارمنستان، ترکمنستان و تقریبا تمام کشورهای آسیای میانه هم چنین وضعی دارند.
ظرفیت سینمایی در افغانستان
در میانه آسیایمیانه و قفقاز، افغانستان هم تا بهحال علاقه بسیاری به سینمای ایران نشان داده که این نکته خیلی هم طبیعی به نظر میرسد. افغانستان تا بهحال لوکیشن فیلمسازی بسیاری از کارگردانهای ایرانی بوده و خیلی از کارگردانهای افغان هم در ایران فیلمهای کوتاه، مستند و بلند ساختهاند. اما امروز که از 20سالن شهر کابل تنها چهار سالن آن مشغول به کار هستند، ایرانیها نهتنها چراغ آن 16سالن مسدود و متروک را با فیلمهایشان روشن نکردهاند، بلکه تقریبا هیچ سهمی از نمایشهای آن چهار سالن را هم ندارند. ذائقه مردم افغانستان با فیلمهایی که درباره مهاجرت و جنگ و رنج و به طور کل بیان آلام مردم این سرزمین همراه باشد، بسیار همخوان است اما این تمام ماجرا نیست و مخاطبان بسیاری در این کشور هستند که تابهحال به طبع و پسند آنها توجهی نشده است.
نوید محمودی که موفقترین اکران یک فیلم ایرانی در افغانستان را تجربه کرده، درباره فضای ارتباط مخاطبان افغان با سینما میگوید: «چیزی که امروز پیداست این است که افغانیها فیلمهای هندی را خیلی دوست دارند، چون مردم جنگزدهای هستند و فضای رقص و موسیقی و شادی، حداقل میتواند ساعاتی ذهنشان را سرگرم کند.» محمودی درباره اینکه آیا مردم افغانستان هم مثل فیلمسازان این کشور به مضمون مهاجرت در فیلمها علاقه دارند یا نه، میگوید: «من درباره «چند متر مکعب عشق» که به افغانستان بردم و نمایش دادم (با همین مضمون)، تجربه خوبی داشتم؛ اما ما داریم درباره اکرانهای محدودی حرف میزنیم.
اینکه شما بین مردم باشید و نبضشان را بگیرید، فیلمهای مورد علاقهشان را بشناسید و با آنها زندگی کنید و درباره مفاهیم مختلف به گفتوگو بنشینید، بحثی دیگر است.» او اعتقاد دارد که در حال حاضر و با وجود تنها چند سالن فعال در شهر کابل، نمیشود چندان به سودآوری اکران یک فیلم در افغانستان امیدوار بود؛ اما اینکه آیا در صورت وجود فیلمهایی که مخاطبان افغان را جذب کنند، میشود آن سالنهای متروک را هم راهاندازی کرد یا نه، باید با مقامات وزارت فرهنگ افغانستان مذاکره و گفتوگو صورت بگیرد.»
ظرفیتهای سینمایی کشورهای عربی
اما وقتی به کشورهای عربی میرسیم، با زمینه متنوع و پرفرازونشیبی مواجه خواهیم شد. ممالک حاشیه خلیجفارس که از رفاه مالی نسبتا مناسبی برخوردارند، سالنهای سینمایی متعددی دارند و در مصر، سوریه و عراق هم علیرغم تحولات پرتنش سیاسی که طی سالهای اخیر رخ داده، هنوز بازار نمایش و فروش فیلم رونق دارد. معروفترین فیلمساز ایرانی در کشورهای عربی (و البته در کل خاورمیانه و آسیای میانه) نه اصغر فرهادی یا عباس کیارستمی، بلکه فرجا... سلحشور است و محبوبترین هنرپیشه ایرانی در این منطقه هم نه شهاب حسینی یا محمدرضا گلزار؛ بلکه مصطفی زمانی است.
دلیل این مطلب کاملا روشن است؛ سریال یوسف پیامبر، سریالی که دارای تمام فاکتورهای لازم برای برقراری ارتباط با مخاطبان تودهای منطقه است، تم تاریخی داشت و ماجراهای خانوادگی آن هم در دربار میگذشت.
چنانکه دیدهایم از سریالهای کرهای گرفته تا خیلی از آثار ترکیه، معمولا کارهایی که در قالب تاریخی ارائه میشوند، قادر هستند تفاوتهای خرد و کلان فرهنگی بین کشورهای مختلف را به قفا بیندازند و ارتباط راحتتری با مخاطبان خارجی برقرار کنند. «یوسف پیامبر» روایتی از یک عشق هم داشت که از جمله فاکتورهای بسیار موثر در جذب چنین مخاطبانی است. قصهگویی سرراست و ساده و هیجانهایی که مخاطب عام میپسندند، دیگر عوامل موثر در توفیق این سریال بودند؛ اما نهتنها این موفقیت تبدیل به الگویی در جهت ساخت فیلمهای سینمایی ما نشد، بلکه سریالسازی ایران هم دیگر این مسیر را پی نگرفت و «یوسف پیامبر» هم به کلکسیون استثناهای حسرتبرانگیز در تاریخ فیلمسازی ما پیوست. برای ساخت فیلمهایی که قرار است در کشورهای عربی نمایش داده شوند، بهتر است بسیاری از حساسیتهای قومیتی و مذهبی بیشتر مدنظر قرار بگیرند؛ اما ذکر این نکته خالی از لطف نیست که تنها همین بازارها برای تضمین یک صنعت فیلمسازی پرسود در ایران کافی هستند.
تابهحال چه کردهایم؟
اگر از فیلمسازان سینمای بدنه ایران راجعبه اکرانهای خارجی آثارشان بپرسیم، پاسخهای امیدوارکنندهای دریافت نخواهیم کرد. عبدا... علیخانی مدیر دفتر «پویافیلم» میگوید: «در دهههای 70و 80چند فیلم را برای اکران به آمریکا فرستادیم که هر فیلم را حدود پنج تا هشت هزار دلار خریدند. پخشکننده هم آنها را در شهرهایی از آمریکا که ایرانیان مهاجر زندگی میکردند، نمایش داد که البته هیچکدام موفق نبودند. علت موفق نبودن فیلمهای ایرانی در آنجا را هم میشود همذاتپنداری نکردن بینندگان خارجی با آنها عنوان کرد.»
البته بعضی از فیلمسازان سینمای بدنه ایران از نمایش آثارشان برای هموطنان خارجنشین راضی بودهاند. نمونه بارز آن هم تهیهکننده «من سالوادور نیستم» است که میگوید برای کشور ارزآوری هم داشته است. منصور سهرابپور، تهیهکننده این فیلم میگوید: «اکران «من سالوادور نیستم» در کشورهای آلمان، کانادا و برزیل با استقبال ایرانیهای مقیم این کشورها روبهرو شد و ما در ادامه با دفاتر پخش فیلم در 10 کشور اروپایی دیگر هم جهت اکران فیلممان رایزنیهای موفقیتآمیزی داشتهایم.»
سینمایی که سهرابپور به آن تعلق دارد با سینمای علیخانی و امثال او متفاوت است. «من سالوادور نیستم» در فضای توریسم و سرگرمی و بیغمی سیر میکند و متعلق به طبقهای از جامعه است که در داخل ایران هم اکثر سالنهای سینما در دسترس آسان آنها قرار دارد. اما سینمای بدنه ایرانی به آن معنا که ریشه در سنت 70 سالهاش داشته باشد، به امثال علیخانی نزدیکتر است و عجیب نیست اگر این دو نفر، دو نتیجه متفاوت را بیان میکنند. سینمایی که امثال علیخانی در آن فعالیت میکنند، به طبع مردم جنوب شهر نزدیکتر است و طبیعتا برای ایرانیان خارجنشین هم چندان جذاب نخواهد بود اما در اکران گسترده منطقهای، قطعا معادله فرق خواهد کرد.
علی قویتن در این باره میگوید: «با توجه به بازار و شرایط سینمای داخل فکر میکنم بهتر است فیلمهایم را در خارج از کشور به نمایش بگذارم زیرا از آنها استقبال بیشتری میشود، بازگشت سرمایه دارد و اینکه ما مشکل سینماهای ایران را نداریم؛ زیرا در اینجا سینماها بیشتر به دنبال فیلمهای سرگرمکننده هستند. فکر میکنم فیلمهایی مثل آثار من در اکران داخلی موفق نباشند. از همین رو من چند وقتی است که تمرکزم را روی اکران در خارج از کشور گذاشتهام.» ظاهرا قویتن ازجمله فیلمسازانی است که عبدا... علیخانی دربارهشان میگوید: «اغلب اوقات، فیلمهای هنری میسازند. فیلمهایشان در خارج از کشور و در سالنهای کوچک سینما که بین 50 تا 100 صندلی دارد، اکران میشوند که آنها هم بازدهی مالی ندارند.»
تا اینجای کار، بررسیها خبر از اکران فیلمهای ایرانی در منطقه نمیدهند و گروه مخاطبان هدف، آنچنان که پیداست، بیشتر ایرانیان خارجنشین یا مخاطبان فیلمهای روشنفکری در کشورهای اروپایی و آمریکا بودهاند. اما پرفروشترین فیلم سینمای ایران در منطقه، «محمد رسولا... (ص)» ساخته مجید مجیدی بود. اگرچه پخشکننده فیلم تلاش مطلوب برای حفظ شرایط اکران فیلم را نداشت، این فیلم بیشترین فروش خود را در خانه رقیب، یعنی در کشور ترکیه تجربه کرد. البته حساسیتهایی که حول و حوش این فیلم پدید آمد، مانع از اکران موفق آن در کشورهای عربی شد و در کل «محمد رسولا...(ص)» هم یک پروژه سودآور سینمایی نبود. پس بیراه نیست اگر بگوییم طی این 40 سال گذشته، ما برای حضور در بازارهای سینمایی منطقه و جذب میلیونها علاقهمند سینما که ظرفیت سوق پیدا کردنشان به سمت فیلمهای ایرانی وجود دارد، تقریبا هیچ کاری نکردهایم. حضور در بازارهای منطقهای یکی از چند راهحل بدیهی و تابهحال مغفولماندهای است که با آن میشود کشتی به گل نشسته سینمای ایران را مجددا به حرکت واداشت.
منبع: فرهیختگان
ارسال نظر