از تحریم تا شکنجه عکس العمل بعثیها
از اقدامات بعثیها در مقابله با اسرا، تحریم و شکنجه آنها همزمان با شروع عملیات رزمندگان ایران در جبههها بود تا به خیال خود به این وسیله اسرا را به رزمندگان بدبین کنند.
از اقدامات بعثیها در مقابله با اسرا، تحریم و شکنجه آنها همزمان با شروع عملیات رزمندگان ایران در جبههها بود تا به خیال خود به این وسیله اسرا را به رزمندگان بدبین کنند.
دکتر حمیدرضا قنبری از آزادگان دوران هشت سال دفاع مقدس است که در عملیات والفجر مقدماتی به اسارت دشمن درآمد. وی در یادداشتهای کوتاهی خاطرات روزهای جنگ و دوران اسارت خود را به رشته تحریر درآورده است. در ادامه بخشی از خاطرات این آزاده از روزهای اسارت را میخوانید.
«اولین اقدام بعثی ها در مقابله با «تشکیلات مخفی» در اردوگاه قاطع ٢، تحریم بود، هیچکس حق نداشت با افراد تحریم شده ارتباط برقرار کند. حتی به اندازه گفتن یک سلام. بعثی ها فشارهایشان را با تحریم شروع کردند و در اواسط سال ۱۳۶۲ بود که در قدم نخست سه نفر را تحریم کردند؛ «سیدکمال موسوی»، «سیدجمال الدین زهرایی» و من و البته در گام های بعدی سایر افراد را هم تحریم کردند.
تحریم افراد به این صورت بود که یعنی آن چند نفر تحریم شده با هیچ کس حق ارتباط نداشتند و هیچ کس هم حق نداشت با آنها ارتباط برقرار کند.
تحریم ما سه نفر نزدیک دو سال طول کشید. هر کدام از ما در محوطه خاکی باید تنها قدم می زدیم، بارها افرادی را برای شکنجه بردند که جرمشان تنها گفتن یک «سلام» در حین قدم زدن در محوطه خاکی به یکی از ما بود.
جوری شده بود که در آن بازه زمانی درون آسایشگاه هم برای ارتباطات ضروری مجبور می شدیم از بچه های خودمان نگهبان بگذاریم. با این تصمیم بعثی ها شرایط کار خیلی سخت شده بود.
و اما اقدام دیگر بعثی ها، هم زمان کردن شکنجه ها و اعمال فشارها با شروع عملیات های رزمندگان اسلام بود. وقتی رزمندگان اسلام در مناطق جنگی به بعثی ها حمله می کردند و زور بعثیها به رزمندگان ما نمی رسید تلافی آن را بر سر ما خالی می کردند. بعثی ها با بهانه یا بدون بهانه شکنجه می کردند ولی زمانش را با شروع عملیات های رزمندگان هماهنگ می کردند.
والفجر ۱ تا والفجر ۸، کربلای ۱ تا کربلای ۵، بیت المقدس ۱ تا خیبر و عملیات بدر و غیره… هر وقت خبر حمله رزمندگان اسلام از طریق اخبار رادیو با بلندگوهای اردوگاه به گوش ما می رسید، منتظر بردن شبانه گروهی از خود بودیم و این اتفاق هم همیشه می افتاد. گاهی هم بر عکس می شد یعنی این که هرگاه صدای بلندگوها به دلایل نامعلوم قطع می شد و همزمان شکنجه های گروهی شبانه داشتیم، می فهمیدیم رزمندگان اسلام عملیات داشته اند.
اگرچه همزمانی شکنجه ها با عملیات های رزمندگان اسلام موضوعی اثبات شده بود اما بعثی ها برای شکنجه بهانه های متنوع داشتند، مثل انداختن آب دهان بر زمین در مقابل بعثی ها، دیدن یک کفش یا دمپایی به وضعیت دمر جلوی در ورودی آسایشگاه، پیدا کردن اشیای ممنوعه در تفتیش های گاه گاه از آسایشگاه ها نظیر جزوه، خودکار و کاغذ، لو رفتن یک برنامه داخل آسایشگاهی بر اثر غفلت نگهبان خودمان، داشتن جلسه سخنرانی، کلاس، دعا، نماز جماعت، سرود، تئاتر و… و شکستن قوانین.
بعثی ها آنقدر احمق بودند که می خواستند با این هماهنگی زمان شکنجه ها با شروع عملیات های رزمندگان اسلام، به خیال خام خودشان ما را به رزمندگان بدبین کنند تا از آن ها متنفر شویم و آنها را از چشم و دیدگان ما بیاندازند در نتیجه ما به خودشان، منطق و فرهنگ شان نزدیک شویم.
ما هر وقت هم زمان با شروع عملیات ها شکنجه می شدیم اولا از نظر روحی خودمان را به رزمندگان مان نزدیک می دیدیم ثانیا رقت قلب مان باعث می شد بیشتر و بیشتر برای آنها و پیروزی عاجلشان دعا کنیم. از طرف دیگر عظمت و وسعت برنامه های قاطع ٢ آنقدر در مقاوم سازی بچه ها تأثیر گذاشته بود که شب های شکنجه، بعد از آنکه بدن های بی جان و نیمه جان ما را به آسایشگاه برمیگرداندند با ریکاوری سریعی که اتفاق می افتاد و فوق تصور هم بود همه تلاش های آنها بی اثر می شد.
ما بعد از هر جلسه شکنجه شبانه، همین که بعثی ها از آسایشگاه و اردوگاه پایشان را بیرون می گذاشتند برای دوری آنها از حق و عدل و انصاف تأسف می خوردیم و به نادانی و حماقت آنها دقایقی می خندیدیم.
انسجام و یکپارچگی بچه ها در قاطع ۲، هم تحریم های ظالمانه آنها را بی خاصیت کرده بود و هم این که آن شکنجه ها به عاملی برای استحکام دینی و ایمانی و انقلابی ما تبدیل شده بود.»
ارسال نظر