حضور خانواده شهید رفیعی بر مزار عزیزشان؛
وصال پس از 34 سال/ سنگ قبری که دیگر گمنام نیست
مشهد- پس از گذشت 34 سال گمنامی، سنگ قبری دوباره نشان گرفت و خانواده ای چشم انتظار با چشمانی اشک بار و بغضی در گلو در کنار مقبره عزیزشان آرام گرفتند.
ساعت پنج و چهل و پنج دقیقه عصر هفدهم تیر ماه 1396 مزار شهدای گمنام دانشگاه فردوسی مشهد. آفتاب در سراسر مسجد الزهرا (ص) سایه گسترانیده و اطراف قبور دو شهید گمنامی که در این دانشگاه آرمیدهاند جمعیتی حلقه زدهاست.
از کنار جمعیت که عبور کنی، یکی از قبرها مزین به نام شهیدی است که هویتش شناخته شده و امروز را به یاد و بزرگداشت او گرامی داشته اند.
همین چند روز پیش بود که پس از انجام آزمایشهای DNA مشخص شد پیکر یکی از شهدای گمنام مدفون در دانشگاه فردوسی مشهد متعلق به شهید «ابوالفضل رفیعی سیج» متولد 11 فروردین 34 در روستای سیج از توابع شهرستان کلات است که در دوران دفاع مقدس طلبه رزمنده و معاون فرمانده لشکر 5 نصر بوده است.
این شهید والا مقام در هشت سال دفاع مقدس از جبهههای کردستان گرفته تا جنوب رشادت های زیادی به انجام رسانده بود و سرانجام در 12 اسفند 62 به آرزویش رسید و در عملیات خیبر و در آبراه شط علی جزیره مجنون جان خود را فدای اسلام و آرمان های انقلاب اسلامی ایران کرد.
حالا پس از گذشت 34 سال گمنامی، سنگ قبری دوباره نشان گرفت و خانواده ای چشم انتظار با چشمانی اشک بار و بغضی در گلو در کنار مقبره عزیزشان آرام گرفتند.
ساعت شش و پنجاه و پنج دقیقه عصر. حالا شانه به شانه، قدم به قدم جمعیتی که تعدادشان فضای بیرونی مسجد دانشگاه فردوسی را پر کرده با در دست داشتن شاخه های گل به استقبال همسر و فرزندان شهید می روند تا این افتخار رابه خمسر و فرزندان شهید تبریک بگویند.
نبود پدرم غربت را معنا میکرد
در بین جمعیت دو چشم مات به اطراف خود نگاه میکند، هرازگاهی پلکی میزند و اشکی از چشمش جاری میشود. او دختر شهید است. دختری که از پدر تنها نامش را شنیده، اما امروز در پایین قبر پدرش خیمه زده است. یکی از پسران شهید در کنار خواهرش ایستاده و نظارهگر قبر پدر و بیتابیهای خانوادهاش است. به کنارش میروم و چند کلمهای با او همصحبت میشوم. او که جعفر نام دارد در باب شخصیت پدرش میگوید:این چند سال، دلتنگی و غربت را به معنای واقعی حس کردم.
وی ادامه میدهد: آن چیزی که از پدرم در خاطرم مانده مردم داری و مهربانی است زیرا او از صمیم قلب با مردم همراهی و بدون منت به همه کمک میکرد. تا وقتی مادربزرگم زنده بود چشمش به در و منتظر پسرش بود و مدام از خاطرههای پدرم برایم میگفت و با تعریف خاطراتش دلتنگی خود را نیز تسکین می داد.
همرزمی با شهید در عملیات خیبر
عباس پارسایی بسیجی دوران دفاع مقدس، همرزم شهید است که در عملیات های والفجر یک و سه حضور داشته و در چهارم اسفند ماه 62 نیز در عملیات خیبر به همراه شهید رفیعی با عبور از جزیره الصخره در خاک عراق وارد منطقه الکساره میشوند.
وی به خبرنگار مهر می گوید: صبح هنگام با این شهید همراه بودم ،به نحوی گردان ما تحت فشار قرار گرفت و در بازگشت به همراه شهید آزمایش و شهید رفیعی بودیم. شهید آزمایش با تک تیری که به گلویش اصابت کرد، به شهادت رسید. بعد از آن، سریعا از آن منطقه عبور کردیم. به شهید گفتم ممکن است جلوتر عراقیها باشند و او گفت بعید نیست. گفتم یعنی امکان دارد اسیر شویم؟ این جمله من نمیدانم چه حالی را در او ایجاد کرد که سکوت کرد و بعد از چند ثانیه تیر به سرش اصابت کرد و به شهادت رسید. چند دقیقهای بالای سرش بودم که عراقیها نزدیک ما شدند و جسد او همانجا باقی ماند و من هفت سال اسیر شدم.
بعد از این مدت که به ایران بازگشتم به گروههای تفحص، محل شهادت شهید آزمایش و رفیعی را نشان دادم و سال 90 جسدی پیدا شد اما نتوانستند نشانی پیدا کنند. به همین دلیل ایشان به نام شهید گمنام دفن شده بود.
دلسپردگی، بارزترین ویژگی شهدا
محمدکمال سرویها رئیس شورای اسلامی شهر مشهد نیز از که همرزمان شهید رفیعی بوده است با بیان اینکه بارزترین ویژگی شهدا، دلسپردگیشان به این مسیر بود اظهار میکند: شهیدان تمام وقت خود را صرف آرمانهای خود میکردند.
وی به بیان خاطرهای از شهید رفیعی میپردازد و میگوید: خوب به خاطر دارم شهید رفیعی از مرخصی به مشهد آمده بود تا چند روزی را با خانوادهاش باشد و دوباره به عملیات برگردد. در همان فاصله خبر رسید که در کلات درگیری اتفاق افتاده است. او همان دو سه روز مرخصیاش را رها کرد و به کلات رفت تا به مردم رسیدگی کند. بعد از چند روز قبل از نماز صبح به خانهاش رسید و بچههایش خواب بودند. حتی فرصت بیدار کردن آنها را نداشت، پیشانی آنها را بوسید و به عملیات برگشت و شهید شد.
وی تاکید می کند: من فکر میکنم اینها فهمیدند چه معامله ارزشمندی را با خدایشان انجام میدهند.
ارسال نظر