چرا اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید؟
یک استاد دانشگاه گفت: اسرائیل پس از شصت سال از زمان تأسیس که با اشغال توام با خشونت نظامی سرزمین فلسطین بوده است، امروز در سراشیبی قرار گرفته و به سمت فروپاشی حرکت میکند.
به گزارش پارس، اساس شکل گیری رژیم صهیونیستی بر تشویق یهودیان به مهاجرت از سراسر جهان به فلسطین بود. با وجود آنکه صهیونیست ها موفق شدند جمعیت زیادی را در رژیم جعلی خود گرد هم بیاورند، اما امروزه این رژیم با پدیده ای به نام «مهاجرت معکوس» مواجه شده است. در این پدیده، ساکنان سرزمین های اشغالی به دلایل مختلف، به ویژه ناامنی مستمر و عدم تحقق رؤیای «رفاه اجتماعی»، اسرائیل را ترک و به کشورهای دیگر مهاجرت می کنند.برای تحلیل چالش های رژیم صهیونیستی و آینده آن به سراغ حجت الاسلام دکتر محسن محمدی، عضو هئیت علمی دانشگاه فرهنگیان و معاون علمی موسسه تاریخ تطبیقی رفتیم و با او در این باره گفت وگو کردیم؛
* آیا رژیم اشغالگر قدس ۲۵ سال آینده را خواهد دید؟
برخی فکر می کنند رژیم اشغالگر قدس فقط از عوامل بیرونی مانند جریان مقاومت تهدید می شود؛ در حالی که هم باید به عوامل درونی توجه کرد و هم نباید عوامل بیرونی را در جریان مقاوت محدود کرد بلکه حتی خود آمریکا که در نگاه اول به عنوان حامی اسرائیل غاصب محسوب می شود در برخی موارد می توان آن را در عوامل افول این رژیم جعلی کودککش نیز لحاظ کرد.
رهبر انقلاب اسلامی در دیدار اقشار مختلف مردم فرمودند: بعد از اتمام این مذاکرات هسته ای، شنیدم صهیونیستها در فلسطین اشغالی گفتند فعلا با این مذاکراتی که شد، تا ۲۵ سال از دغدغه ایران آسوده ایم؛ بعد از ۲۵ سال فکرش را می کنیم. بنده در جواب عرض میکنم اوّلاً شما ۲۵ سال آینده را نخواهید دید. ان شاءالله تا ۲۵ سال دیگر، به توفیق الهی و به فضل الهی چیزی به نام رژیم صهیونیستی در منطقه وجود نخواهد داشت.
بیش از شصت سال از اشغال سرزمین فلسطین توسط صهیونیستها و تشکیل دولت صهیونیستی "اسرائیل" میگذرد. البته سرزمین مقدس اسلامی فلسطین بیش از سی سال پیش از آن در اشغال دولت استعمارگر انگلیس بود و این دولت طی این سی سال زمینه اشغال فلسطین از سوی صهیونیستها را با آوردن یهودیان از اقصی نقاط دنیا به آنجا فراهم ساخت. واقعیت آن است که اسرائیل پس از شصت سال از هنگام تأسیس که با اشغال توام با خشونت نظامی سرزمین فلسطین بوده است، در سراشیبی قرار گرفته و به سمت فروپاشی حرکت میکند و صدای لرزیدن ستونهای این کاخ بلند و امن ادعایی صهیونیستها هر روز شدیدتر و بلندتر از پیش شنیده میشود.
*نظام رسانه ای غرب سعی می کند، اسرائیل را قوی نشان دهد. در این بین سخن رهبری در مورد از بین رفتن اسرائیل را چگونه ارزیابی می کنید؟
رسانه ها اساسا حاصل مدرنیته و در فضای اومانیستی غرب شکل گرفته اند و طبیعی است که در این فضا در راستای اهداف و برنامه های غرب باشند. اساسا نظام رسانه ای غرب که هیمنه فرهنگی و تکنولوژیکی خود را بر سایر کشورها تحمیل کرده است به دنبال این است که مردم جهان، دنیا را آن طور که غرب می خواهد ببینند و تصویر کنند. این موضوع هم از لحاظ فرهنگی است و هم از لحاظ سیاسی. جهانی شدن که به غربی کردن جهان نیز میتوان از آن تعبیر کرد در همین راستا قابل تحلیل است.
در این بین طبیعی است که رسانه ها در اختیار و در راستای منافع غرب عمل کنند. در این شرایط رسانه های همواره بر قدرت اسرائیل تبلیغ می کنند و در مقابل جریان مقاومت و اسلام را تضعیف می کنند و علیه آنها تبلیغ می نمایند.
فرمایشات حکیمانه و دوراندیشانه مقام معظم رهبری این تصویرسازی واهی را شکست و مسلمانان و آزادیخواهان جهان را به افق بلندی رهنمون کرد تا در مقابل این هجمه و جوسازی غرب مرعوب نشوند و با توکل به خدا و قدرت ایمان به هدفی کمتر از نابودی دشمن پیمانشکن فریبکار خود قانع نشوند.
*با توجه به این مطالب بحث افول و زوال رژیم صهیونیستی صرفا بحثی تبلیغاتی و رسانهای نیست بلکه مبتنی بر واقعیات و امری محقق شدنی است. بر این اساس چه مسائلی سبب افول رژیم صهیونیستی و از بین رفتن آن میشود؟
رژیم جعلی اشغالگر قدس با چالشهای بیرونی و درونی متعددی مواجه است که موجودیت او را به خطر می اندازد هر چند این رژیم قصد دارد بر این عوامل سرپوش بگذارد و بعضا فرافکنی کند.
نکته مهم این مسئله این است که برخی فکر می کنند رژیم اشغالگر قدس فقط از عوامل بیرونی مانند جریان مقاومت تهدید می شود؛ در حالی که هم باید به عوامل درونی توجه کرد و هم نباید عوامل بیرونی را در جریان مقاوت محدود کرد بلکه حتی خود آمریکا که در نگاه اول به عنوان حامی اسرائیل غاصب محسوب می شود در برخی موارد میتوان آن را در عوامل افول این رژیم جعلی کودککش نیز لحاظ کرد.
*جریان مقاومت را در تحقق افول صهیونیسم چگونه ارزیابی میکنید؟
رژیم صهیونیستی در نُه سال گذشته، در چهار جنگ مهم با حزب الله لبنان و گروه های مقاومت فلسطین شکست خورده است. نکته مهم در این مورد این است که اسرائیل توسط هم پیمانان غرب این رژیم به مدرن ترین سلاحها تجهیز شده بود. در جنگ ۳۳ روزه، ۲۲ روزه و هشت روزه، نیروهای مقاومت از لحاظ در اختیار داشتن تجهیزات نظامی در برابر اسرائیل، اوضاع چندان مناسبی نداشتند، اما با این وجود پیروز شدند.
اما در جنگ ۵۱ روزه در سال گذشته، اوضاع تغییر کرد و مبارزان فلسطینی با رونمایی از تجهیزات نظامی خود، اسرائیلی ها را غافلگیر کردند و شکستی دیگر را متوجه اسرائیل نمودند. اکنون که گروه های مقاومت اعلام نمودهاند به تسلیحات و موشک های پیشرفته تری نسبت به قبل دست پیدا کرده اند، تهدیدات امنیتی بیش از پیش موجودیت اسرائیل و بقای این رژیم را به چالش خواهد کشید. بی شک تهدیدات امنیتی یکی از مهمترین دلایل مهاجرت معکوس در اسرائیل است.
بنابراین نقاط ضعف اسرائیل و آمریکا در منطقه با مقاومت فلسطینی و لبنانی در مقابل تهاجم توسعهطلبانه اسرائیل آشکار شد. شکست چند مرحلهای این رژیم تنها در برابر جریان مقاومت در لبنان نشان داد که این رژیم و حامی اصلی آن یعنی دولت آمریکا چقدر شکننده هستند و اگر دولتهای اسلامی خوب سازماندهی شوند به راحتی نه تنها دشمن را از دستیابی به اهداف خود در تهاجم ناکام میگذارند بلکه میتوانند شکست سنگینی را بر آن تحمیل سازند.
در این بین شکست سه مرحله ای رژیم اشغالگر قدس در مقابل نیروهای حزب الله لبنان حائز اهمیت است. مرحله اول آن عقب نشینی نیروهای اشغالگر از لبنان پس اشغال آن از سال ۱۹۸۲ بود که با ضربات سنگین شهادت طلبانه مبارزان لبنانی علیه مراکز اشغالگران غربی و صهیونیستی انجام شد. مرحله دوم فرار صهیونیستها در سال ۲۰۰۰ از جنوب لبنان است. شکست بزرگ رژیم اشغالگر قدس در نبرد وعده صادق یا جنگ ۳۳ روزه در سال ۱۳۸۵ را میتوان شکست مرحلهسوم اسرائیل از مقاومت لبنانی دانست.
همچنین فرار از غزه پس از ۳۸ سال اشغال آن و مقاومت گسترده فلسطینیان در مناطق اشغالی و به ویژه در باریکه غزه علی رغم محاصره شدید آن، همه حاکی از قدرت جریان مقاومت و ناتوانی و ضعف اشغالگران است.
در این بین دو نکته مهم در دستاوردهای جریان مقاوت در راستای افول رژیم اشغالگر قدس قابل تبیین است:
کم رنگ شدن و از بین رفتن هراس از اسرائیل و درمیان گروههای مقاومت منطقهای و کشورهای منطقه و پیدا شدن و افزایش این احساس که اسرائیل را میتوان به راحتی در جنگها شکست داد که این خود مانع مهمی در پیشبرد سیاستها و برنامههای این رژیم در منطقه است.
ورود گسترده جوانان فلسطینی (اعم از زن و مرد) به صحنه مبارزات ضد اشغالگری که حاکی از تداوم و گسترش این مبارزات در آینده است. هدف قرار دادن کودکان و نوجوانان توسط صهیونیستها نیز حاکی از این نگرانی آنان است. همچنین شهادت کودکان و نوجوانان فلسطینی خود موج مخالفتهای ضدصهیونیستی را در سراسر جهان و حتی در میان صهیونیستها دامن زده است.
*به نظر شما جریان بیداری اسلامی در تقویت جایگاه مسئله فلسطین و جریان مقاومت در جهان اسلام تاثیر داشته است؟ آیا از این جهت میتوان گفت جریان بیداری اسلامی روند افول اسرائیل غاصب را تسریع کرده است و توجه بیشتری از مسلمانان را به این موضوع جلب کرده است؟
تا قبل از سال ۱۹۱۴ میلادی (۱۲۹۳ شمسی) اصطلاح فلسطین بدون اینکه محدوده معین و مشخصی را در برگیرد به صورتی مبهم به بخش جنوب غربی سوریه که یکی از ولایتهای تحت سلطه امپراطوری عثمانی بود اطلاق می شده و بیشتر ساکنان این سرزمین در آن زمان عربهای مسلمان بودهاند و اقلیتی مسیحی و یهودی نیز از دیر باز در آن دیار – به ویژه در شهر مقدس اورشلیم - زندگی میکردهاند.
این شهر از نظر سه مذهب یهود، مسیحیت و اسلام دارای ارزش و اعتبار مذهبی است. به طوری که پیروان تمام این مذاهب به علت مسائل تاریخی و مذهبی نسبت به این شهر ادعای مالکیت دارند. مرزهای فعلی فلسطین که با کشورهای مصر، اردن، سوریه و لبنان همسایه است در سال ۱۹۹۲ میلادی (۱۳۷۰ شمسی) یعنی زمانی که انگلستان پس از جنگ جهانی اول اجازه قیمومیت بر این سرزمین را از جامعه ملل دریافت کرد، مشخص شد.
از آن پس ملت فلسطین نیز به مردمی اطلاق شد که پس از تسلط انگلستان بر این سرزمین به منظور کسب استقلال علیه انگلستان و حضور روز افزون مهاجران یهودی در فلسطین سر به شورش برداشتند. پس از پایان جنگ اعراب و اسرائیل در مجموع حدود ۷۷ درصد از خاک فلسطین تحت سیطره رژیم صهیونیستی قرار گرفت.
فلسطین یکی از عناصر تشکیل دهنده هویت مسلمانان در خاور میانه است که از مبادی اصلی موج جدید بیداری اسلامی است.
مسأله فلسطین علاوه بر بعد مذهبی و سیاسی به مسأله حیثیت و هویت مسلمانان تبدیل شده است به طوری که ناتوانی رهبران عرب در پایان دادن به اشغال اسرائیل عامل تضعیف مشروعیت فرمانروایی حاکمان عرب و سرخوردگی، اضطراب و ناامیدی گسترده و احساس حقارت مسلمانان در مقابل سلطه اروپا، آمریکا و اسرائیل شده است.
بر همین اساس برنارد لوئیس از مسأله فلسطین به عنوان سرشکستگی تحمل ناپذیر برای دنیای عرب و اسلام یاد میکند. از این رو برخی مساله فلسطین را سرآغاز موج دوم بیداری اسلامی (۱۹۷۹ ـ ۱۹۴۵) میدانند و از مسئله فلسطین به عنوان دومین اولویت جنبشهای اسلامی یاد می کنند. مقام معظم رهبری نیز در اجلاس جهانی علما و بیداری اسلامی فرمودند: «درستی مسیر نهضتهای بیداری اسلامی را از جمله باید در موضعگیری آنان در قبال مسئله فلسطین جستجو کرد».
قضیه فلسطین فراتر از تصاحب سرزمین و موضوع خود فلسطین به عنوان یک کشور اسلامی پس از تقطیع امپراطوری عثمانی است چنان که سایر کشورها مثل لبنان و سوریه چنین هستند بلکه بحث جنبه بین الملل اسلامی و بین ادیانی دارد و با رویکردی تمدنی یادآور تقابل و اقتدار تمدنی اسلام در مقابل سایر ملل و تمدنهاست.
بیداری اسلامی نیز فراتر از موضوعات سیاسی و اجتماعی داخلی کشورها، با دیدی فرامرزی وجه مشترک و ارتباط دهنده این قیام و جنبشها گرایشات دینی و اسلامی است. به این ترتیب در پهنه و بستر تاریخ بشریت، این جریانهای اسلامی به هم پیوند می خورند و یادآور دوران عظمت و عزت تمدن اسلامی می شوند.
اصولاً شکل گیری جنبش مقاومت در مقابل رژیم صهیونیستی از نوعی بیداری اسلامی ناشی می شود که در غیر آن باید منتظر پذیرش در خواستها و برنامههای رژیم صهیونیستی و تسلیم در مقابل آن میبودیم. ایستادگی و نهضت در مقابل متجاوزین به ارزشها و سرزمین اسلامی حاکی از روحیه دینی و تعهد به ارزشهای اسلامی است که مسلمانان برای احیای آنها دشوارهای مبارزه را پذیرفتهاند و از عافیتطلبی فاصله گرفتهاند.
اگر مسلمانان در غفلت و خواب تمدنی باشند دیگر معنا ندارد برای احیای امت اسلامی و حفظ میراث فرهنگی ـ دینی خود با دشمن مجهز و پر قدرت که از جانبداری و طرفداری ابر قدرت برخوردار است، مبارزه کنند و از در سازشکاری وارد نشوند.
از دیدگاه تحلیلگران، مناقشه اعراب و اسرائیل که پس از اعتصاب عمومی احزاب در سال های ۱۹۳۶ ـ ۱۹۳۹ اوج گرفت، نقش مهمی در دگرگونی اخوان المسلمین و تبدیل آن از یک باشگاه جوانان به یک نیروی سیاسی مقتدر ایفا کرد و اعضای آن را وادار کرد تا ایدئولوژی خود را به نوعی تعبیر کنند که توانایی اسلام را برای تبدیل شدن به یک ایدئولوژی همه جانبه تأیید کند.
اثر جنگ ۱۹۶۷ اعراب و اسرائیل و افتادن بیت المقدس به دست اسرائیل بر توسعه و افراطی شدن جنبش اسلامگرایی، بسیار موثر بود. این شکست خرد کننده نشان داد که بیش از یک قرن تجربه نوسازی، غربگرایی و اسلامزدایی نسبی کوچکترین اثری در تغییر موازنه نامطلوب قدرت موجود بین غرب و جهان اسلام نداشته و برعکس به عمیقتر شدن شکاف قدرت بین این دو و افزایش دستاندازهای خارجی به کشورهای اسلامی منجر شده است.
به نظر میرسد این وضعیت به اعراب می گوید عربیت بدون اسلام به ظرفی خالی و جسمی بی روح می ماند و راه دوام آنها نیز از مسیر تقویت امت اسلامی می گذرد.
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران عاملی که فلسطینیان را به هم پیوند می داد، «عربیت» بود ولی پس از آن، اسلام عامل پیوند دهنده مبارزان شد به خصوص که انقلاب اسلامی به عنوان دشمن اسرائیل حامی بزرگ اسرائیل را در منطقه از بین برده بود.
به این ترتیب بیداری اسلامی سبب شد مسئله فلسطین فقط به عنوان یک مسئله سرزمینی یا قومی (عرب) باقی نماند بلکه جایگاه ویژهای در امت اسلامی بیابد و فراسرزمینی و فراملیتی شود. از این جهت می توان گفت جریان بیداری اسلام هم الگوی مقاومت را تقویت کرد و هم اینکه مسئله فلسطین را از موضوعی سرزمینی و نژادی به موضوعی کلان در سطح نظام و تمدن اسلامی تبدیل کرد.
*شما جریان مقاومت را که در جریان بیداری اسلامی تقویت شده است را مهمترین عامل خارجی افول اسرائیل می دانید. فراتر از این عوامل خارجی آیا در خود اسرائیل ظرفیتهایی برای مقابله با اسرائیل وجود دارد؟ به عبارت دیگر چالشهای درونی اسرائیل که اضمحلال آن را تسریع می کند چیست؟
اسرائیل از زمان تشکیل در سال ۱۹۴۸، همواره با دو مسأله اساسی و حیاتی مشروعیت و امنیت مواجه بوده و این دو مشکل پیوسته بقا و موجودیت آن را تهدید کرده است. این دولت از همان ابتدا، با بحران مشروعیت در داخل و عدم شناسایی بینالمللی به ویژه از طرف دولتهای اسلامی و عرب منطقه مواجه شد. فلسطین، مشروعیت رژیم اسرائیل را رد کرد و هستههای مقاومت را در مراحل متعددی شکل داد.
مهمترین چالشهای درونی اسرائیل غاصب را در موارد زیر می توان تحلیل کرد:
یکی از مهمترین شکافهایی که در سالهای اخیر جامعه اسرائیل را به سمت نوعی نارضایتی و بیثباتی سوق داده است، «تبعیض قومی-طبقاتی» است. جامعه صهیونیستی از دو گروه عمده تشکیل می شود که اشکنازی و سفاردی نامیده میشوند. سفاردیها یهودیانی هستند که در شبه جزیره «ایبریا» شامل اسپانیا و پرتغال می زیستند و پس از سقوط خلافت اسلامی اندلس در سال ۱۴۹۲ میلادی، از آن کشور گریختند و در جنوب اروپا، شمال آفریقا و شهرهای لندن، آمستردام و هامبورگ سکونت گزیدند.
امروزه واژه سفاردی از نظر معنایی توسعه یافته و تمامی جوامع یهودیان شامل آفریقا، عراق، سوریه، یونان، ترکیه و سایر یهودیان (غیراشکنازی) را شامل می شود. اشکنازیها نیز گروه قدرتمند دیگر اسرائیل هستند. واژه اشکناز نام عبری آلمان است و بنابراین اشکنازی در اصل به معنی یهودی آلمانی است که به تدریج بر همه یهودیانی که از تمام اروپا و آمریکا به فلسطین آمدند، اطلاق شد.
بین سفاردیها و اشکنازیها دشمنی دیرینهای وجود دارد؛ چراکه سفاردیها اشراف یهود بودند و از اینکه با اشکنازیها هم محل شوند، احساس شرم می کردند و همواره سعی داشتند فاصله خود را با اشکنازیها حفظ کنند و با آنان عبادت یا ازدواج نمی کردند. اما بعدها وضعیت کاملا برعکس شد. درحالی که سفاردیها تبدیل به اقلیت شدهاند، اشکنازیها در تمدن غربی و همچنین دولت رژیم صهیونیستی موقعیت برجستهای یافتهاند.
برخی از تحلیلگران معتقدند که شکاف میان سفاردیها و اشکنازیها بیشتر اقتصادی است تا ایدئولوژیک. به همین دلیل، قابل پر کردن است. اما عده ای دیگر معتقدند که این نابرابری نهادینه شده است؛ به گونه ای که نسل سوم سفاردیها هنوز جزء طبقه کارگر و طبقات پایین هستند، درحالی که همین نسل اشکنازیها به طبقات متوسط رو به بالا تعلق دارند.
برخی از رهبران رژیم صهیونیستی، یهودیان سفاردی را قرون وسطایی نامیدهاند که فاصله بسیار زیادی با یهودیان اشکنازی دارند. حتی اشکنازیها سفاردیها را از نظر عقلی، عقبمانده می نامند. سفاردی ها و اشکنازیها یکدیگر را نجس زاده میشمارند و ازدواج با یکدیگر را ممنوع میدانند.
از نظر اقتصادی نیز سیاستهای کلی به گونهای طراحی شده است که منجر به تقویت بنیان اقتصادی اشکنازیها و فقر و بیکاری و ناامیدی سفاردیها می شود. نتیجه این سیاستها، ایجاد دو طبقه فرادست و فرودست در میان جامعه یهودیان است. از نظر سیاسی هم راه نیل به مناصب عالیه حکومت صهیونیستی برای سفاردیها مسدود یا حداقل همراه با دشواریهای بسیاری است. آمار مربوط به تعداد سفاردیها در کنست یا کابینه، مبین تبعیض سیاسی حاکم بر این گروه است.
در حوزه مسائل نظامی نیز اکثر مناصب مهم تحت کنترل اشکنازیها قرار دارد و امور سخت و جانفرسای نظامی معمولاً به عهده یهودیان سفاردی است. این شکاف اجتماعی به مرور می تواند زمینه فروپاشی از درون این رژیم را فراهم آورد.
یکی دیگر از اختلافات اصلی در جامعه صهیونیستی، پیرامون مفاهیمی اساسی مانند یهودیت، صهیونیسم و دولت است. در یک طرف این تضاد، بنیادگرایان مذهبی طرفدار صهیونیسم و در طرف دیگر، سکولارهای منادی پست صهیونیسم قرار دارند. در جامعه صهیونیستی، در سه دهه گذشته، گرایشهای مذهبی تقویت و به تبع آن، شکاف میان مذهبیون و سکولارها نهادینه شده است. در چنین شرایطی، رژیم صهیونیستی قادر نیست منازعات مذهبی را به دلخواه خود مدیریت کند.
احزاب و جریانهای مذهبی، خواهان تعریف رژیم صهیونیستی به عنوان یک رژیم یهودی و نهادینه کردن تبعیض مذهبی هستند. حال آنکه احزاب و جریانهای سکولار با تأکید بر ماهیت سکولار این رژیم، میکوشند اقلیتهای غیریهودی را در این جامعه ادغام کنند. هویتی که بنیانگذاران صهیونیست آن را به ایدئولوژی غالب در حوزه شکافهای قومی-مذهبی تبدیل کرده بودند، چالشهای قومی-مذهبی ایجادشده در جامعه اسرائیل و تضادهای نهفته در ایدئولوژی صهیونیسم را بیشتر از هر زمان دیگری عیان کرده است.
تضادهایی که اقلیتهای قومی-مذهبی و حتی خود یهودیان به آن معترفاند. در حقیقت، با گذشت زمان، تضادها و تناقضات ایدئولوژیک بنیانهای رژیم صهیونیستی، خود را بیشتر نمایانده است؛ تا جایی که صدای موافقان این رژیم را درآورده است.
اساس شکل گیری رژیم صهیونیستی بر تشویق یهودیان به مهاجرت از سراسر جهان به فلسطین بود. با وجود آنکه صهیونیستها موفق شدند جمعیت زیادی را در رژیم جعلی خود گرد هم بیاورند، اما امروزه این رژیم با پدیدهای به نام «مهاجرت معکوس» مواجه شده است. در این پدیده، ساکنان سرزمینهای اشغالی به دلایل مختلف، به ویژه ناامنی مستمر و عدم تحقق رؤیای «رفاه اجتماعی»، اسرائیل را ترک میگویند و به کشورهای دیگر مهاجرت میکنند.
بنیان رژیم صهیونیستی بر مهاجرت گذاشته شده است. اهمیت مهاجرت تنها در تاثیر آن بر میزان جمعیت و نرخ رشد آن نیست، بلکه می توان گفت مهاجرت متغیر مهمی در تعیین ویژگیهای نژادی و فرهنگی و شکل دهی به ساختار طبقاتی جامعه اسرائیل محسوب میشود.
براساس گزارشهای رسمی این رژیم، در حال حاضر حدود ۷۵۰ الی ۸۵۰ هزار یهودی با تابعیت اسرائیلی در خارج از (فلسطین اشغالی) زندگی میکنند. پدیده مهاجرت معکوس تنها به این یک میلیون صهیونیست که عملا سرزمینهای اشغالی را ترک کردهاند، ختم نمیشود، بلکه هم اکنون بسیاری از شهروندان صهیونیست ساکن این رژیم درصدد دریافت گذرنامه ی خارجی هستند.
در نظرسنجی های انجام گرفته در این مورد، دو عامل «ضعف ایده صهیونیست» و «کاهش امنیت و رفاه اجتماعی» به عنوان دو عامل مهم مهاجرت ذکر شده است.
در سال ۲۰۱۴ میلادی شبکه تلویزیونی «العاشره» رژیم صهیونیستی نیز نتایج یک نظرسنجی در مورد مهاجرت معکوس در اسرائیل را منتشر کرد. بنابراین نظرسنجی، بیشتر از نیم میلیون نفر به دلیل شرایط بد معیشتی، آماده ترک اسرائیل هستند و پنجاه درصد از مردم ساکن در سرزمینهای اشغالی به فکر آماده کردن شرایط برای خروج از این رژیم هستند. این شبکه همچنین اعلام کرد که تاکنون هشت صد هزار نفر به صورت دائمی و همیشگی اسرائیل را ترک کردهاند.
در همین حال، شانزده مؤسسه و نهاد اطلاعاتی آمریکا در پژوهشی که انجام داده اند، به این نتیجه رسیده اند که اسرائیل تا سال ۲۰۲۵ فرومی پاشد. پژوهش نهادهای امنیتی آمریکا در ادامه، به دلیل این فروپاشی می پردازد و اعلام می کند که یهودیان به میزان بسیار بالایی در حال بازگشت از فلسطین به کشورهایی که از آنجا آمده اند هستند.
همچنین براساس تجزیه و تحلیل آینده پژوهان سازمان جاسوسی مرکزی آمریکا (سیا) که به نمایندگان سنای منتخب در امور اطلاعات و کمیته منتخب دائم مجلس نمایندگان در امور اطلاعات ارائه شده است، اسرائیل تا سال ۲۰۲۹ بیشتر دوام و بقا نخواهد یافت. وخامت اوضاع اقتصادی، تهدیدهای امنیتی و کاهش احساس تعلق به دین یهود، مهمترین دلایل مهاجرت معکوس در اسرائیل است.
علاوه بر نکات فوق مسائل زیر را نیز می توان از چالش های درونی اسرائیل غاصب دانست که فروپاشی آن را تسریع می کند:
کاهش ورود گروههای یهودی از دیگر نقاط جهان به فلسطین مشکل بنیادی اسرائیل به شمار میرود. زیرا موجودیت این رژیم براساس ورود و اسکان یهودیان تعریف شده است که اینک این اساس در حال فرو ریختن است.
پیدا شدن شکاف در میان صهیونیستها که هر روز بر عمق این شکاف و شقاق افزوده میشود از جمله اختلاف میان ارتش و دولت و عدم اعتماد به ارتش در حفظ امنیت نزد صهیونیستها و همچنین عدم اعتماد مردم به مسئولان و احزاب سیاسی از نشانههای این شکاف است.
دور شدن صهیونیستها از آرمانهای اولیه رژیم صهیونیستی و اهمیت دادن به منافع شخصی نزد آنان که این امر موجب پدیدار شدن موج گسترده فسادهای مالی و اخلاقی در نزد صهیونیستها و به ویژه مسئولان دولتی گشته است.
اسرائیل پس از شصت سال هنوز نتوانسته هویت ملی را برای صهیونیستها تعریف کند و این امر خود نوعی عدم علاقه به برنامههای احزاب و مسئولان را در نزد مردم گرد آمده از اقصی نقاط دنیا به وجود آورده است و گروههای مردم پیش از آنکه برای خود هویت اسرائیلی و یا حتی یهودی قائل باشند و به هویت ملی کشوری که از آنجا آمدهاند اهمیت میدهند. پیدا شدن احزاب مختلفی مانند روسی تبارها، مجاریها و غیره به واسطه فقدان هویت ملی در جامعه است.
پیدا شدن فاصلههای طبقاتی در میان صهیونیستها حاکی از تقسیم نادرست منابع و وجود تبعیض شدید در رژیم صهیونیستی است. این مسأله خود موجهای اعتراض را برانگیخته است.
به چالش کشیده شدن ادعای پاکی نژاد یهود از طریق جذب یهودیان جدید از کشورهای اتیوپی، هند، مراکش، چین و ... و طرح ادعاهایی که اینها از اسباط گم شده بنی اسرائیل هستند و اینک پس از قرنها پیدا شده اند و وارد کردن آنها به فلسطین اشغالی تا بحران کاهش جمعیت، که ناشی از عدم استقبال یهودیان اروپا و آمریکا و افزایش خروج یهودیان از فلسطین است، جبران سازند که البته این عدم استقبال برای ورود به فلسطین و افزایش خروج به دلیل افزایش مبارزات فلسطینیان و احساس فراگیر نا امنی گسترده در این سرزمین است.
شدتگیری و دامن گستری موج مخالفتهای سازمان یافته یهودیان جهان با تفکر صهیونیسم و تشکیل حکومت اسرائیل در فلسطین که با مبانی دینی یهود ناسازگار است، به یک مشکل اساسی برای اسرائیل تبدیل شده است.
ظهور جریانی درمیان نسل جدید صهیونیستها که با خشونت اسرائیلی به شدت مختلف هستند و به انحاء گوناگون با سیاستها و برنامههای دولت مخالفت میکنند و منادی همزیستی با فلسطینیان به عنوان به شهروند با حقوق مساوی هستند. فرار از خدمت در ارتش که اخیراً افزایش پیدا کرده و یا آتش زدن پرچم اسرائیل توسط جمعی از نظامیان نمونه بارزی از پیدایش جریان ضد دولتی در میان نسل جوان یهودی در اسرائیل است.
*فرمودید آمریکا به نوعی هم عامل قدرت گرفتن اسرائیل است و هم از طرفی میتواند اسرائیل را تضعیف کند. بر این اساس نقش آمریکا در قدرت گرفتن یا ضعف اسرائیل را چگونه ارزیابی می کنید؟
با توجه به اهمیت خاورمیانه آمریکا همواره تلاش کرده است در آن حضور فعالی داشته باشد. آمریکا پس از کودتای ۲۸ مرداد حضور خاورمیانهای خود را در خاورمیانه با محوریت ایران آغاز کرد. تئوری دو ستونی نیکسون نیز در این فضا و با محوریت ایران طراحی شد. در این مدت ارتباط مداخلهگرانه آمریکا با ایران ضمن تامین منابع انرژی آمریکا، اِعمال مدیریت و قدرت آمریکا را در این منطقه تسهیل کرده بود.
آمریکا برای حضور خود در خاورمیانه از جهتی هدف خود را تامین امنیت اسرائیل تعریف کرد و از طرفی از اسرائیل در راستای اهداف خود بهره برد.
هرچند صهیونیسم فرزند نامشروع استعمار بود، اما این فرزند مغرور به اندازهای قدرتمند شد که استعمارگران پیر را در مطامع خود به یاری گرفت. تشکیل حکومت صهیونیستی در خاک فلسطین که نقطه اتصال آفریقا و آسیا به شمار میرفت، میتوانست دیدهبانی مدیترانه، دریای سرخ و خاورمیانه را برای استعمارگران غرب میسر سازد و از همین رو است که غرب با اسرائیل همپیمان شده است. اما صهیونیستها از راههای دیگری نیز در حلقههای امپریالیستی سوداگران غرب سهم داشتند. شبکههای ماسونی و اعمال نفوذ در جریانهای سیاسی و حزبی و همچنین به کاربردن اهرمهای مالی و بانکی، به طور حساب شدهای استیلای غرب را بر ممالک محروم جهان فراهم میساخت.
حضور اروپا و آمریکا در منطقه نسبت به دیگر قدرتهای بزرگ در خاورمیانه پررنگ تر بوده است. آمریکا به دلیل تعهد نسبت به امنیت اسرائیل و نیازهای انرژی خود، در امور این منطقه دست دارد. اروپا نیز دلایل گوناگونی برای حضور در خاورمیانه دارد که برخی از آنها مشترک با آمریکا و برخی منحصر به خود است مانند تاریخ استعمارگری و وابستگی انرژی.
البته با وجود این همگرایی و همچنین قدرت زیاد حاصل از اجتماع بالقوه آنها ولی در منطقه قدرت اعمال نفوذ کمبنیهای دارند. این امر از عوامل زیر ناشی می شود:
در حالی که برخی کشورها دوران گذار را طی می کنند، بسیاری از شخصیتها و نهادهایی که ارتباطات با آنها شکل گرفته بود از صحنه محو شده اند.
تعامل با منطقه اکنون به دلیل ماهیت بسیار متغیر آن دشوار شده است و سیاست هنوز به شکل الگویی پیشبینیپذیر متبلور نشده است که افق برنامهریزی و اعتمادی را پیش روی خارجیها ترسیم کند.
میزان خشونت در خاورمیانه مانع اتخاذ سیاستی هماهنگ و منسجم می شود. به ویژه که اروپا باید خود را برای بازگشت افراطگرایانی آماده کند که شناسنامه اروپایی دارند.
در حالی که واشنگتن با گزینه های دشواری رو به رو است به نظر م یرسد این کشور بخش زیادی از اهمیت خود را از دست داده است. بروز این مسئله را در واکنشهای ناهماهنگ به تغییرات سیاسی، عقبنشینی از خطوط قرمز خودتعیین کرده، وعده برای اقدام نظامی در سوریه، نارضایتی عربستان و اسراییل از مذاکرات هسته ای می توان مشاهده کرد.
برایند کلی این شرایط نشان میدهد که خاورمیانه اکنون آزمایشگاه مهم جهانی برای اجرای سیاستهای جدید توازن قدرت است که ویژگی عمده دهه های آتی به شمار می آید. البته در این توازن قدرت، کنشگران خارجی نسبت به گذشته زمینه اعمال قدرت کمتری دارند و قدرتهای منطقهای جدید و جویای نامی در حال شکلگیری است که نقش آفرینی بیگانگان را محدود و حتی مدیریت خواهد کرد.
در این شرایط از طرفی با حضور قدرتهای جدید منطقه ای جدید در خاورمیانه مانند ایران قدرت کنشگری امریکا کم شده است و از طرف دیگر اهمیت خاورمیانه برای آمریکا کم شده است. این شرایط سبب شده است آمریکا جهت حضور در خاورمیانه انگیزه کمتری داشته باشد.
بر این اساس یکی از عوامل افول اسرائیل، کاهش قدرت آمریکا در منطقه خاورمیانه است در حالی که آمریکا همپیمان و حامی رژیم غاصب صهیونیستی است.
پایداری انقلاب اسلامی در عرصه مقابله با آمریکا، اختلاف آمریکا با هم پیمانان سنتی و جدیدش از انحادیه اروپا تا چین و روسیه، ظهور قدرت های جدید در منطقه و موج رو به گسترش بیداری اسلامی در بین ملتهای مسلمان از مهمترین علل افول قدرت آمریکا در منطقه است که مانع از قدرت گرفتن اسرائیل جنایتکار می شود.
سران استکبار به این نتیجه رسیدهاند که سیاستهای کهنه و نخنما شده آنان دیگر قابلیت تاثیرگذاری ندارد و چه بخواهند و چه نخواهند فروپاشی اقتدار آمریکا در منطقه اتفاق افتاده است. اقتدار بلامنازع منطقه، قدرت بینظیر انقلاب اسلامی ایران و آرمانهای رفیع آن است که تمام قدرتهای جهان به آن اعتراف دارند و آثار پر برکت آن به فضل پروردگار «دورهای جدید و عصری نوین در تاریخ بشریت» را رقم خواهد زد.
پیشبینی سازمان جاسوسی سیا مبنی بر نابودی رژیم جعلی صهیونیستی تا سال ۲۰۲۵، نه به جهت نگرانی درباره امنیت این رژیم، بلکه ترسیمکننده سیاست خارجی جدید آمریکا در کماهمیت دانستن منطقه غرب آسیا است. به نظر میرسد اختلافات سران تلآویو و واشنگتن بر سر توافق هستهای با ایران نیست و این موضوع بیشتر ابزار و بهانه است. اختلاف اصلی در اینجاست که آمریکا به تدریج منافع خود را در منطقه اقیانوس آرام و شرق آسیا میبیند و انتقال مرکز ثقل سیاستهای راهبردی این کشور، امنیت همه جانبه رژیم صهیونیستی را به خطر میاندازد.
بنابراین با قدرت گرفتن ایران در منطقه آمریکا دیگر نمی تواند به راحتی در خاورمیانه برنامهریزی کند و کنشگری فعال باشد. در این شرایط این ایران است که خاورمیانه را با ماهیتی ضداسرائیلی ساماندهی و چیدمان میکند نه آمریکا بر اساس امنیت و موجودیت اسرائیل. به این ترتیب با قدرت گرفتن ایران در منطقه اسرائیل در منطقه محدود میشود.
*با توجه به مطالبی که فرمودید لطفا در یک جمع بندی این شرایط را در یک چارچوب و سازمان مفهومی تحلیل نمایید.
حاصل همه این شرایط و مراحل این است که از جهتی عامل طرد بیرونی اسرائیل با تقویت محور مقاومت در منطقه شکل می گیرد. از طرف دیگر عوامل درونی زیادی اسرائیل را از درون متلاشی می کند حتی اگر عوامل بیرونی فعال نباشد. از سوی دیگر عوامل تقویت اسرائیل رو به افول است؛ یعنی آمریکا که از عوامل خارجی تقویت اسرائیل است با قدرت گرفتن ایران، نمیتواند قدرت بلامنازع منطقه باشد.
در واقع اسرائیل غاصب از طرفی حامی خود را از دست می دهد و از طرف دیگر عامل تهدید بیرونی دارد. عوامل تضعیف و انحطاط درونی نیز در این بین نقشآفرینی میکند. حاصل همه این شرایط این است که اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید.
ارسال نظر