به گزارش پارس به نقل از جام جمشما چه فکری می‌کنید؟ کلاغ سیاه بدشانسی می‌آورد؟ جغد شوم است؟ اگر دختری بین چارچوب در بنشیند بختش بسته می‌شود؟ اگر به تخته بزنیم چشم نمی‌خوریم؟ نعل اسب خوش‌شانسی می‌آورد؟ شکستن آیینه باعث بدبختی می‌شود، اما اگر تکه‌های آن زیر نور ماه در خاک مدفون شود، نحسی‌اش می‌پرد؟ خواب بد را نباید برای کسی تعریف کرد؟ یا به جای عدد سیزده باید بنویسیم 1+12؟

مطمئنم هر ‌قدر هم که درهای ذهنتان را روی خرافات بسته نگه داشته باشید، بالاخره به یکی از انواع آن دچارید. مثلا در خانه، سنگ‌های آبی مخصوص چشم زخم دارید یا هرازگاهی اسفند دود می‌کنید و بعضی وقت‌ها پشت سر مسافرتان آب می‌ریزید. به خرافات می‌گویند موهومات؛ یعنی چیزی که با وهم و خیال مخلوط است، یعنی باوری که اساس درست و حسابی ندارد و چیزی است که عقل قبولش نمی‌کند، اما خیلی نیرومند است درست مثل یک تکیه‌گاه محکم. مثل جادویی باطل نشدنی و طلسمی که قدرتی جاودانه دارد. مردم به آدم‌های خرافاتی می‌خندند چون فکر می‌کنند آنها به هیچ چنگ می‌زنند، اما همان‌ها که به دیگران می‌خندند، خودشان اسیر خرافاتند. البته شدت و ضعف اعتقاد به خرافات در آدم‌های مختلف فرق دارد یعنی آدم‌ها هر چقدر قوی‌تر و محکم‌تر باشند و فکرشان ورزیده‌تر، کمتر به سمت چیزهای غیرواقعی که کسی نمی‌تواند درستی‌شان را ثابت کند، کشیده می‌شوند.

اما چه بخواهیم و چه نخواهیم، آدم‌های خرافاتی همه جای دنیا هستند؛ در قاره همسایه‌مان، در مرز دو شهر، در محله‌ای که زندگی می‌کنیم و حتی درست کنار صندلی‌مان زیر درختان یک پارک.

خرافه یعنی خوره، یعنی وسواس

اگر قرار باشد دائم از وقوع یک پدیده بترسیم، اگر بنا داشته باشیم که مرتب حوادث مختلف را کنار هم بچینیم و به زور آنها را به هم ربط دهیم یا یک تصور را به عمق لایه‌های درونی ذهنمان ببریم و آنقدر به درستی‌اش ایمان داشته باشیم که همه چیزمان شود، فکر می‌کنید زندگی دلچسبی خواهیم داشت؟ به نظر اینطور نمی‌آید مخصوصا اگر مثل آدم‌های خرافاتی به موهومات دل بسته باشیم.

کسی که شخصیتی خرافاتی دارد، زندگی‌اش ملغمه‌ای از روح، سحر، جن و پری است با ولوله‌ای از آدم‌هایی که بدخواهند و چشم‌هایی خطرناک برای چشم زخم زدن دارند و حوادثی که سلسله‌وار اتفاق می‌افتند تا تاییدیه‌ای بر افکار خرافی باشند. تعریف علمی‌اش، اما کمی پیچیده‌تر از این است یعنی آنچه ‌ روانشناسان و روانپزشکان می‌گویند. آنها معتقدند در جوامع مترقی امروز نیز درست مثل روزگار باستان تصمیم‌های عقلانی و تکیه بر قدرت عقل و بصیرت شخصی جای خود را به ترس ناشی از باور یک خرافه داده است؛ حالتی که می‌تواند آدم‌های خرافاتی و اطرافیانشان را دچار هراس و آشفتگی روحی کند. بیایید حرف متخصصان را یک جور دیگر تعریف کنیم. آنها نام خرافه پرستی را اختلال وسواس اجبار گذاشته‌اند یعنی همان ocd. کسی که دچار این اختلال رفتاری می‌شود، به انجام برخی اعمال خاص در زندگی‌اش عادت می‌کند و گمان می‌کند اگر از یکی از این عادات دست بردارد حتما اتفاقی ناگوار برایش می‌افتد درست مثل کسی که اعتقاد دارد اگر در صندلی ثابتی در یک رستوران ننشیند و مجبور شود جایش را عوض کند، حتما به دردسر می‌افتد.

اما این وسواس حالت شدیدتری هم دارد یعنی مبتلایان به آن فکر می‌کنند اگر در مورد وقوع یک اتفاق بد، نگران نباشند حتما آن اتفاق روی می‌دهد برای همین همیشه ترجیح می‌دهند ناراحت و نگران باشند تا بلکه بتوانند جلوی پیشامدهای بد را بگیرند.

البته در میان این تعابیر منفی از خرافات، دانشمندانی هم هستند که کمی به خرافاتی‌ها حق می‌دهند درست مثل اسپینوزا. او می‌گوید اگر آدم‌ها قواعد مشخصی برای اداره امور زندگی خود داشتند یا بخت همیشه با آنها یار بود، هرگز به خرافات روی نمی‌آوردند ولی چون بیشتر وقت‌ها به مشکل برمی‌خورند و قواعد موجود پاسخگویشان نیست، بین ترس و امید سرگردان شده و سخت زودباور می‌شوند.

از خرافاتی بودن آدم‌ها تعابیر دیگری هم می‌توان داشت یعنی برداشت‌هایی که ملایم‌تر است و بیشتر از تعابیر دیگر به دل می‌نشیند. گفته می‌شود وقتی امکان کنترل محیط برای انسان کمتر می‌شود گرایشش به خرافات بیشتر می‌شود یعنی وقتی او احساس می‌کند نمی‌تواند برای تغییر زندگی و رسیدن به رضایت، کاری انجام دهد آن‌وقت به افکار خرافی متوسل می‌شود. البته تحقیقات انجام شده حرف‌های دیگری هم دارند که نشان می‌دهد انواع رفتارهای خرافی در طبقه پایین جامعه و‌ بین افراد با سطح هوشی و تحصیلاتی پایین و آنهایی که والدین مستبد و خشن دارند، بیشتر است. اگر کمی به آدم‌های خرافاتی اطرافمان با دقت بیشتری نگاه کنیم، حتما درستی این تحقیقات را تایید خواهیم کرد.

بفرمایید خرافات!

تاریخ دقیقش به درستی معلوم نیست اما می‌شود حدس زد از وقتی آدم‌ها خودشان را شناخته‌اند و فهمیده‌اند که گاهی وقت‌ها حوادث آزاردهنده‌ای برایشان اتفاق می‌افتد که تحت کنترلشان نیست، ترجیح داده‌اند آسمان و ریسمان به هم ببافند و افکار خرافی را شکل دهند. می‌گویند در زمان جاهلیت، اعراب هنگامی که می‌خواستند به سفر بروند شاخه‌ای از گل رتم را گره می‌زدند و وقتی از سفر برمی‌گشتند به سراغ آن گل می‌رفتند و اگر می‌دیدند گره آن باز نشده مطمئن می‌شدند همسرشان در غیاب آنها خیانت نکرده است. یا این‌که هرگاه خشکسالی می‌شد، قسمی از چوب درختان سلع و عشر را که خاصیت آتش‌زایی داشت، به دم گاو می‌بستند و او را به بالای کوه می‌بردند و آتش می‌زدند تا بلکه باران ببارد. آنها هنگام شیوع وبا هم کارهای خرافی خاصی داشتند به طوری که وقتی به شهر یا روستایی وبا زده وارد می‌شدند، پس از ورود به این مکان‌ها صدایی شبیه چارپایان از خود درمی‌آوردند و استخوان خرگوش به گردنشان آویزان می‌کردند تا از شر وبا و جنیان در امان بمانند.

البته شاید عرب‌های جاهلی در خرافه‌‌پرستی سرآمد همه اقوام باشند ولی از آنها که بگذریم، سایر ملل دنیا نیز در طول قرن‌های متمادی به شکل‌های مختلف به عقاید خرافی پایبند مانده‌اند. در همین ایران خودمان در عصر قاجار وقتی ناصرالدین شاه به قتل رسید و حکومت به پسرش مظفرالدین شاه رسید، او ترجیح داد تاجگذاری در سال 1313 را به 1314 موکول کند تا از شر نحسی عدد 13 خلاص شود. کمی بالاتر از مرزهای ایران در کشور همسایه‌مان روسیه هم عقاید خرافی رواج زیادی دارد. گفته می‌شود هم اکنون نیز در برخی روزنامه‌های این کشور آگهی‌های زیادی درباره فالگیری یا آدم‌هایی که شیطان را از‌آدم‌‌ دور می‌کنند، وجود دارد و برخی از روس‌‌ها به تصاویر مقدس در ماشینشان بیشتر از کمربند ایمنی اعتقاد دارند. آنها همچنین معتقدند اگر دختری مجرد زنجیری را که تمام روز در گردنش بوده موقع خواب زیر بالش خود بگذارد، شوهر آینده‌اش را حتما در خواب خواهد دید.

رد پای خرافات را حتی در بین مردم کشورهای پیشرفته دنیا هم می‌توان دید. می‌گویند در ژاپن اگر کسی در مسیرش با یک مار سفید برخورد کند، نشانه خوشبختی است یعنی مار سفید خوش‌یمن است و با خودش خوشبختی می‌آورد. این در حالی است که تلفظ واژه مربوط به رنگ قرمز در زبان ژاپنی درست مثل تلفظ واژه شانس است برای همین آنها در آغاز سال جدید همه چیز را قرمز می‌کنند تا سال خوب و خوش‌یمنی داشته باشند.

اما در این میان، هندی‌ها افکار خرافی پر آب و‌تابی دارند. از نظر عامه مردم این کشور، روزهای سه‌شنبه مبارک نیست. همچنین بهترین راه برای دور کردن ارواح و نیروهای منفی از خانه و محل کار به نخ کشیدن چند لیموترش یا فلفل قرمز و آویزان کردن آن در محل است. از نظر هندی‌ها قارقار کردن کلاغ یعنی خوش‌شانسی و خبر آمدن مهمان، دیدن فیل در سفر یعنی داشتن سفری خوب و بی‌خطر، شنیدن صدای طاووس هنگام شب یعنی شنیدن خبر بد و افتادن مارمولک روی سر یعنی ترس از مرگ تا آخر عمر.

جادوی اعداد

آدم‌های خرافاتی روی اعداد هم وزن گذاشته‌اند یعنی هر کدام از عددها را به یک اتفاق خوب یا بد ربط داده‌اند. در بیشتر فرهنگ‌ها عدد 13 نحس است حتی در کشور خود ما، ولی در ژاپن و کره عدد 4 نحوست دارد. این در حالی است که چینی‌ها به خوش‌یمن بودن عدد 8 ایمان دارند و حتی المپیک سال 2008 را هم در ساعت 8 و 8 دقیقه افتتاح کردند. چینی‌ها البته بجز عدد 8 به اعداد 6، 7 و 9 هم علاقه دارند درست همان‌طور که از اعداد 1، 3 و 4 دوری می‌کنند. حالا تقصیر اعداد در روی دادن اتفاقات بد چیست؟ این موضوعی است که شاید مردم این کشورها هم نتوانند آن را به درستی توضیح دهند.

خوره خودتان نشوید

زندگی با آدم خرافاتی دست کمی از نوشیدن زهر ندارد، آن هم وقتی به کشنده بودن زهر اعتقاد داری، اما چاره‌ای جز سر کشیدنش نداری. آدم خرافاتی همیشه حرف خودش را می‌زند چون یک باور قلبی به او می‌گوید کسی که درست می‌گوید و پیش‌بینی می‌کند کسی غیر از او نیست. او همیشه از آینده نگران است و دنبال نشانه می‌گردد فقط کافی است کلاغی قارقار کند یا عنکبوتی از سقف خودش را پرت کند و روی شانه‌اش بیفتد یا مارمولکی سر و کله‌اش در خانه پیدا شود، آن وقت معلوم است که چه می‌شود، اصلا در خانه حکومت نظامی می‌شود و چشم‌ها و گوش‌ها گوش به زنگ آمدن خبرهای خوب یا بد

می‌شود.

البته انگار خرافاتی که تاکید دارند خبرهای خوشی در راه است، بهتر از خرافه‌هایی است که آمدن اتفاقات بد را نوید می‌دهند، چون به هر حال حتی فکر کردن به چیزهای مثبت حتی اگر واهی باشند، به آدم‌ها انرژی مثبت می‌دهند، اما مشکل اینجاست که بیشتر خرافه‌ها انرژی منفی دارند.

حالا تصور کنید کسی که سخت پایبند افکار خرافی آن هم از نوع افکار منفی و دلهره‌آور است شریک زندگی یا از اعضای خانواده است. به نظر شما زندگی با چنین آدمی چه طعمی دارد؟ حتما وقتی حس خرافه‌پرستی این آدم‌ها اوج می‌گیرد زندگی با آنها دشوار می‌شود مخصوصا اگر دیگران با او هم عقیده نباشند و حرف‌ها و افکار او را بافته ذهن بیمار خودش بدانند. به نظر شما زندگی با فردی که سخت روی این عقیده پافشاری می‌کند، چه حسی دارد؟ اگر شمع، خودش خاموش شود یا در حالی که کسی آن را در دست دارد و راه می‌رود، خاموش شود نشانه بداقبالی است و از مرگ یا پایان غیرمنتظره یک ارتباط خبر می‌دهد، اما اگر کسی تصادفا شمعی را خاموش کند بزودی به مراسم ازدواجی دعوت می‌شود .

فکر می‌کنید تحمل آدمی که این گونه فکر می‌کند چه حسی می‌تواند داشته باشد؟ اگر از دوستی بخواهید با حلقه نامزدی‌تان آرزویی کند خوش‌یمن است، اما هرگز نباید حلقه نامزدی را به دوستی بدهیم که می‌خواهد آن را در انگشتش کند، پیش از نامزدی خوش‌یمن نیست حلقه دستمان کنیم یا اگر یک قطعه الماس برش‌خورده روی حلقه نامزدی‌مان باشد، نشانه تک بودن ما در زندگی طرف مقابلمان است.

مسلما هیچ شمع روشن یا خاموشی خبر از اتفاقات خوب یا بد نمی‌دهد، حتی الماس هم نمی‌تواند وفاداری یک انسان را تضمین کند یا اگر عروس در لباس عروسی‌اش هنگامی که کیک را برش می‌دهد آرزویی را بر زبان بیاورد تاثیری در برآورده شدن خواسته‌اش ندارد. باید باور کرد که زندگی ما آدم‌ها چیزی فراتر از این حرف‌ها و باورهاست. باید باور کرد خوشبختی ما به عملکرد خودمان بستگی دارد و اتفاقات بد ناشی از کارهای نادرست ما یا اطرافیان‌مان است حالا چه چند روز قبل از وقوع آن، اتفاق کلاغی آواز خوانده باشد و چه سر و کله‌اش در این حوالی پیدا نشده اشد.

شاید قبول کردن این حرف‌ها برای طرفداران خرافات کمی سخت باشد اما واقعیت این است که بین اشیا و اتفاقاتی که در زندگی رخ می‌دهد، نمی‌تواند ارتباط منطقی برقرار باشد چون هر کدام از اشیا و موجودات اطراف ما کاربردی دارند و هیچ کدام ذاتا بد یا نحس نیستند؛ هرچند که ما آدم‌های مضطرب اصرار داریم چنین ارتباطی را برقرار کنیم. پس مشکل اصلی ما آدم‌های خرافاتی چیزی نهفته در درون‌مان است، شاید همان اضطراب یا ترس از آینده و این‌که می‌بینیم هیچ نیروی از بیرون نمی‌تواند به ما اطمینان خاطر بدهد، اما باید باور کرد هیچ کدام از پدیده‌های اطراف ما تاثیر بدی در سرنوشت ما ندارند مگر این‌که ما اصرار داشته باشیم چنین نقشی را به آنها تحمیل کنیم.