روایتی تلخ از کشتار سربرنیتسا
کشتارِ «سربرنیتسا» پس از جنگ جهانی دوم بزرگترین کشتار قاره اروپا بود. هنوز هم میتوان استخوان کشتهشدگان آن اتفاق تلخ را در اطراف این شهر پیدا کرد.
به گزارش پارس به نقل از فرادید روزها به سرعت سپری میشوند و رامیز نوکیچ (Ramiz Nukic) هر روز به دل جنگل میرود تا شاید چشمش به استخوانهای انسان بخورد. 20 سال از بزرگترین کشتار اروپا پس از جنگ جهانی دوم میگذرد. روزی نیست که او به جنگل برود و به اسکلت یک مرد یا یک کودک برنخورد.
حدود 8000 جسد در میدان جنگی سربرنیتسا (Srebrenica) به جای ماند. قاتلینِ سربرنیتسا حتی برای پنهان کردن شواهد نسلکشیشان به مشکل برخوردند. آقای نوکیچ سال از 1999 به شهر خالی از سکنه خودش «کامِنیس» بازگشت و از همان لحظه تلاش خود برای یافتن بقایای پدر و برادر کشتهشدهاش را شروع کرد. او تنها بازمانده مذکر خانوادهشان بود و تمایل داشت تا بقایای جانباختگان را پیدا کند.
رامیز نوکیچ هر روز موفق میشد اسکلت یک شخص را پیدا کند و آن را به خانوادهاش برساند. البته این کارِ او هدیهای بزرگ به آن خانواده بود، چرا که میتوانستند مراسم عزاداریشان را برگزار کنند؛ اما این موهبت هرگز نصیب خودش نمیشد. تلاش روزانه او اما به تدریج به رکوردی باورنکردنی تبدیل شد. آقای نوکیج به تنهایی به موسسه افراد مفقودالاثر بوسنی کمک کرد تا 300 قربانی سربرنیتسا را پیدا کند. اما انگار هیچ اثری از پدر و برادر کوچکترش دیده نمیشود.
سربرنیتسا شهری مسلماننشین در شرق بوسنی و هرزگوین است که در طول جنگ قومیتی بوسنی (1995-1992 میلادی) توسط نیروهای صرب محاصره شد. نیروهای صرب قصد داشتند مسلمانان بوسنی و کروات را کنار بزنند تا آنجا نیز تصاحب کنند. نیروهای صرب به فرماندهی ژنرال راتکو ملادیچ (به اتهام نسلکشی در دادگاه لاهه در حال محاکمه است) در ژوئیه 1995 میلادی به منطقه تحت محاصره یورش برده و حدود 15000 مرد سربرنیتسایی به کوهها گریختند.
هنوز حدود 25000 نفر در شهر مانده بودند. آنها از نیروهای حافظ هلندی سازمان ملل در حومه «پوتوکاری» درخواست کمک کردند. اما نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد، موسوم به کلاه آبیها، که تعدادشان هم بیشمار بود فقط نظارهگر این اتفاقات بودند. نیروهای صرب شهر سربرنیتسا را تصرف و مردان و پسران را از زنان جدا میکردند و سپس آنها را سوار اتوبوس و کامیون میکردند.
کشتار سربرنیتسا
نیروهای صرب بیدرنگ در همان 11 ژوئیه 1995 (مصادف با 20 تیر 1374) حدود 2000 مرد و پسر را کشتند. سپس به دنبال افرادی که درون جنگلها فرار کرده بودند راه افتاده و حدود 6000 نفر دیگر را کشتند.
اجساد بیش از 7000 قربانی در 93 گور دستهجمعی در مناطق شمال شرقیِ بوسنی پیدا شده است، اما هنوز اجساد 1000 نفر دیگر یافت نشده است.
پس از آنکه ابعاد آن نسلکشی فاش شد، رامیز با همسر و فرزندانش در مقابل پایگاه سازمان ملل خداحافظی کرد و همراه پدر و برادرش به جنگلها رفت تا به دیگر مردان فراریِ سربرنیتسا بپیوندند.
نیروهای صرب اما در کمین نشسته بودند. همین که مسلمانان بوسنیایی روی تپهای بر فراز روستای نوکیچ نشسته بودند، نیروهای مسلح صرب و چندین تانک به آنها حمله کردند. حدود هزار نفر در دم جان باختند که پدر و برادر نوکیچ هم بین آن جانباختگان بودند. نوکیچ در طول تیراندازیها در بوته یک گیاه سرخس پنهان شده بود و به همین دلیل جان سالم بدر برد. او با جغرافیایی منطقه آشنایی کامل داشت و به همین دلیل توانست مخفیانه از آنجا فرار کند. در نهایت نیز نزد همسر و فرزندانش در یک کمپ رفت.
آقای نوکیچ 4 سال بعد یعنی در سال 1999 به روستای خالی از سکنه خود در کامنیس بازگشت. رامیز آنقدر شجاع شده بود که برای یافتن بقایای عزیزانش به بالای آن تپه برود. همین که چشمش به آن تپه افتاد، بدنش یخ کرد. رامیز میگوید: «وقتی لباسها و چکمههای پراکنده شده در تپه را دیدم دیگر نای رفتن نداشتم.» او درست جلوی پایش سه اسکلت کامل را پیدا کرد.
رامیز از آن موقع هر روز به جنگل میرود و شاخهها و برگهای درختان را به امید پیدا کردن پدر و برادرش کنار میزند. اگر اسکلتی پیدا میکرد، مشخص نبود آن اسکلت متعلق به چه کسی بوده است. رامیز میگوید: «استخوان، استخوان است. نمیتوانی حدس بزنی متعلق به چه کسی است.»
هر بار که او استخوان یا اسکلتی را پیدا میکند مستقیم با موسسه افراد مفقودالاثر بوسنی تماس میگرفت. آنها نیز میآمدند و آن چند تکه استخوان را میبردند تا از طریق آزمایش دی ان ای بفهمند متعلق به چه کسی است. رامیز بر روی یک کنده درخت، جایی که آخرین استخوان را پیدا کرده، نشسته و میگوید: «به ندرت دستخالی برمیگردم.» او از نظر قانونی مجاز نیست به استخوانها دست بزند، زیرا صحنه جرم است.
کارشناسان جرائم جنگی بررسیهای خود را بر روی اجساد درون یک گور دستهجمعی انجام داده و نتایج آن را به دادگاه لاهه اعلام میکنند
آقای نوکیچ در حال حاضر شغلش کشاورزی است. او میگوید: «وقتی استخوان یا اسکلتی را پیدا نمیکنم حس بدی دارم، اما به محض اینکه موفق میشوم خیلی خوشحال میشوم. چون یک خانواده به عزیز خود میرسد.
سیگارش را با آرامشی خاص روشن میکند. گوشی همراهش را از جیبش درآورده و با موسسه افراد مفقودالاثر تماس میگیرد. او توضیحات کامل را به آنها ارائه داده و آنها نیز نماینده خود «سِدیک سِلیموویچ» را به محل اعزام میکنند.
آقای سلیموویچ میگوید: «کمکهای آقای رامیز نوکیچ را نمیتوان به پول جبران کرد. اگر به خاطر او نبود، هنوز چندین اسکلت به نام و نشان در اینجا افتاده بود. من واقعا نمیدانم موسسه چگونه زحمات او را جبران خواهد کرد. دیگر واژهای مناسب برای تشکر از او را در اختیار نداریم.
امسال رویایِ دیرینهی رامیز رنگ واقعیت به خود گرفت، چرا که او توانست استخوانهای پدر و برادرش را پیدا کند. اما کسی که استخوانهای آنها را پیدا کرد خود رامیز نبود. در واقع اسکلت نصف و نیمه آنها در یک گورستان دستهجمعی پیدا شد.
او قرار است چند روز دیگر در روز 11 ژوئیه پدرش را دفن کند. رامیز میگوید: «حس خوبی است. هرچند کامل نیست اما آنها را دفن خواهم کرد و دیگر میدانم آرامگاه ابدیشان کجا است.» اما ماموریت او هنوز به اتمام نرسیده است. آقای نوکیچ قصد دارد تا آخرین روز زندگیاش به دنبال اسکلتها و استخوانهای باقیمانده بگردد.
ارسال نظر