آقاخان هم که باشی، اینجا آخر خط است....مرگ

دیشب اون لحظه ای که میکاییل پرده جنازه آقاخان رو کنار زد و با تعجب نگاه می کرد شبیه یه تیکه از فیلم مختار بود. توی دو سه قسمت اولش اونجا که عمر سعد و زنش اومدن خونه مختار و عمره...بعدش کیان و شیرین بانو اومدن خونه مختار.. و کیان خبر مرگ معاویه رو داد...یهو مختار شوکه شد و تعجب کرد...تعجبی شبیه تعجب دیشب میکاییل از دیدن جنازه بی جان آقاخان.

حالا دلیل تعجب... دلیل تعجب که اونجا مختار هم یه اشاره کوچولو کرده بود اساسا خود مرگ معاویه بود. اینکه اساسا معاویه هم با همه شوکتش باید یه روز می مرد. و اینکه خود معاویه هم با همه قدرت طلبی ها و جنایتها و نهایتا امپراطوری عظیم چند سال آخر عمرش هرگز انتظار مرگ رو نمی کشید.

و مختار متعجب از اینکه واقعا معاویه هم مرده است! و اساسا کسی با اینهمه قدرت مگر قرار بود آخر کار، روزی بمیرد..؟!

و شاید اگر معاویه می دانست که آخر کارش این است آنهمه قتل و غارت نمی کرد.

بله دوستان سیاست باز ما...آقاخان هم که باشه و ۶۰ کیلومتر در تسخیر تو باشد...معاویه هم که باشی و امپراطور نیمی از جهان باشی.. آخر کار خواهی مرد...فقط ببین امروز چه معامله ای انجام میدهی!