گفتگو با همسر مدافع حرم
لحظه ديدن سربريده همسرش در دستان تكفيريها+ تصوير
ابوجعفر نامي كه از فرماندهان اين گروه تروريستي بود سر از تن بيجانش جدا كرد و تصاوير آن را در فضاي مجازي منتشر ساخت.
پايگاه خبري تحليلي «پارس»- صغري خيل فرهنگ- سردار شهيد حاج عبدالله اسكندري هرچند رزمندهاي نامآور در جنگ تحميلي بود، اما نام او وقتي سرزبانها افتاد كه پيكر مطهرش پس از شهادت به دست گروه تروريستي «اجناد الشام» افتاد و ابوجعفر نامي كه از فرماندهان اين گروه تروريستي بود سر از تن بيجانش جدا كرد و تصاوير آن را در فضاي مجازي منتشر ساخت. البته طولي نكشيد كه وعده خدا محقق شد و با كشته شدن ابوجعفر به دست ارتش سوريه، اين بار تصوير لاشه او بود كه در معرض ديد جهانيان قرار گرفت و دل همه دوستداران شهيد را شاد كرد. سردار اسكندري از مدافعان حرم در سوريه و رئيس سابق بنياد شهيد استان فارس بود كه در نهايت پس از سالها مبارزه و مجاهدت به آرزوي قلبياش رسيد و در دفاع از حرم حضرت زينب كبري(س) به شهادت رسيد. آنچه در پي ميآيد حاصل همكلامي ما با اعظم سالاري همسر شهيد و عليرضا اسكندري فرزند شهيد مدافع حرم است.
اعظم سالاري همسر شهيد
خانم سالاري فصل آشناييتان با شهيد اسكندري چگونه رقم خورد؟
من و شهيد با هم پسر خاله و دختر خاله بوديم. براي همين شناخت كافي داشتيم. من آن زمان 16 سال داشتم و بعد از خواستگاري و مراسمي كه معمولاً وجود دارد، در نهايت اول خرداد سال 1360با هم ازدواج كرديم. سالگرد ازدواج ما با سالگرد شهادت ايشان يكي شده است كه نميدانم چه حكمتي دارد؟ حاصل ازدواج ما سه فرزند، دو دختر ويك پسر است. شهيد اسكندري يك سال قبل از ازدواج با من، يعني در سال 1359 در جبههها حضور پيدا كرده بودند. براي همين از همان ابتداي زندگي مشتركمان ميدانستم زندگي با ايشان ورود به جهاد است. البته عبدالله در زمان مبارزات انقلابي هم فعاليتهاي زيادي داشت براي آگاهي مردم و دوستان نسبت به امام و آرمانهاي انقلاب همه تلاش خود را كرده بود. ايشان بعدها برايم تعريف كردند كه آن ايام اعلاميههاي امام را براي مردم ميخوانده تا راه انقلاب به درستي و از زبان خود امام براي مردم تبيين شود.
زندگي با يك رزمنده آن هم در شرايط جنگي چطور بود؟
شهيد در تمام هشت سال دفاع مقدس در جبهه حضور داشت. يكي از شرايط ازدواجشان با من نيز حضور مستمرشان در كارزار نبرد بود. من هم پذيرفتم. يك سالي نامزد بوديم. مراسم ازدواجمان هم خيلي ساده برگزار شد و خدا هم به من توفيق داد تا همراهياش كردم. ما چهار سال از دوران جنگ تحميلي را در اهواز بوديم. در تمام دوران مأموريت ايشان و جابهجاييهايي كه به شهرهاي مختلف داشتند من هم در كنارشان بودم وخدا را شاكرم كه سهمي در مجاهدتهاي ايشان داشتهام. ايشان شخص خيلي وارستهاي بودند. من بعد از ازدواج ايشان را بهتر شناختم و به اين نتيجه رسيدم كه همسرم فردي وارسته و خدايي است و با بقيه فرق دارد. از همان زمان تصميم گرفتم هر طوري كه ايشان ميخواهند باشم. نميدانم تا چه حد موفق بودم. خداوند هم ياري كرد كه در اين مسير با ايشان همراه باشم. از لحاظ عشق، اخلاق، ايمان و دينداري زندگي ما در ميان آشنايان و بستگان سرآمد بود. اين را هم بگويم كه شهيد اسكندري تنها يك هفته بعد از ازدواج راهي مناطق عملياتي شدند. من نامههاي ايشان را كه از جبهه برايم ميفرستاد، نگه داشتهام. نامههاي بامحبت كه همه را بايگاني كردهام. او در نامههايش به ما دلگرمي و اميدواري ميداد. جنگ كه تمام شد نگراني ايشان جاماندن از قافله شهدا بود. هميشه يك دلواپسي داشتند كه از دوستان شهيدشان جاماندهاند. در مدت حضور ايشان در جنگ من و مادر شهيد در ستاد پشتيباني جنگ فعاليت داشتيم. مادر ايشان خيلي فعال بودند، از پختن نان بگيريد تا بافتن پليور براي رزمندگان اسلام هر آنچه در توان داشتيم انجام ميداديم. سردار مدت 84 ماه در جنگ و جبهه حضور داشتند. در اين مدت 9 بار مجروح شدند و 25 درصد جانبازي داشتند.
شهيد اسكندري چه مسئوليتهايي در دفاع مقدس داشتند؟
شهيد در سال 1358 وارد سپاه شدند و در كردستان و مريوان حاضر بودند. اولين حضور ايشان در جبهه سوسنگرد بود. همسرم همرزم سردار جاويدالاثر حاج احمد متوسليان بودند. سردار اسكندري در مدت حضورشان در جبههها تكتيرانداز، تيربارچي، نيروي اطلاعات شناسايي و... بودند. در عمليات خيبر فرمانده سپاه لار بودند. در عمليات بدر جانشين فرمانده گردان، در والفجر 8 جانشين رئيس ستاد تيپ الهادي بودند و در عملياتهاي كربلاي 1، 3، 4، 5 و 8 رئيس ستاد تيپ الهادي بود. شهيد در عمليات والفجر 10 جانشين تيپ مهندسي و در عمليات بيتالمقدس4 فرماندهي تيپ مهندسي را بر عهده داشتند. از ديگر مسئوليتهاي ايشان، فرماندهي مهندسي رزمي 46 امام هادي (ع)، فرماندهي تيپ 46 امام هادي(ع)، فرماندهي مهندسي رزمي قرارگاه مدينه منوره، فرماندهي مهندسي تيپ 42 قدر و فرماندهي مهندسي رزمي جبهه مقاومت بود. همسرم در عرصههاي سازندگي هم فعاليت داشتند كه در احداث سد كرخه احداث جاده نيريز در استان فارس، طرح توسعه نيشكر، اجراي طرحهاي سد و بسياري ديگر از فعاليتهاي جهادي سهيم بودند. طي سالهاي جنگ نيز كمتر فرصت ميكرد به ما سربزند و مرتب در مناطق عملياتي بودند.
بعد از اتمام دفاع مقدس و فراغت از جنگ، جبران نبودنهاي ايشان شد؟
در پايان جنگ و همزمان با قبول قطعنامه من و دو دخترم در اهواز زندگي ميكرديم. پيشتر هم كه اهواز در محاصره بود، در آنجا بوديم و تا آنجا كه ميتوانستيم در ستاد پشتيباني جنگ همسران و فرزندان ايران اسلامي را ياري ميكرديم. بعد از پايان جنگ سردار دو سالي در منطقه فعاليت داشتند اما بعد به شيراز آمديم. مسئوليتهاي زيادي به ايشان واگذار شد. در پنج سال اخير ايشان مديريت بنياد شهيد و امور ايثارگران شيراز را بر عهده داشتند. شهيد خيلي با خانواده شهدا و جانبازان مأنوس شده بودند تا آنجا كه ميتوانستند در رفع مشكلات و مسائل آنها كوشش ميكردند. صبر، خوشرويي و متانت ايشان زبانزد بود خيلي تحمل داشتند. ابتدا هم اين مسئوليت را نميپذيرفتند و نگران بودند نكند نتوانند حق مسئوليت را ادا كنند.
از دوران حضورشان در بنياد شهيد شيراز بگوييد.
وقتي اين پست به ايشان پيشنهاد شد، خيلي طول كشيد تا همسرم اين مسئوليت را بپذيرد اما وقتي كه قبول كرد، خيلي تلاش كرد تا خدايي ناكرده در اين مسئوليت كوتاهي نداشته باشد. خوب به خاطر دارم، ساعت 11 تا 12 شب سر كار بودند. يك بار به ايشان گفتم آقا اگر شما يك مقدار از كارتان كم كنيد و استراحت كنيد، بهتر است. روح سالم و جسم سالم خيلي بهتر كار ميكند. اما ايشان با همان مهرباني و لبخند هميشگيشان گفتند: اين مسئوليت زمان محدودي به من واگذار شده است، فرصت من براي استراحت خيلي كم است. نميخواهم شرمنده شهدا باشم. ميخواهم در روز حساب و كتاب جوابگوي كسي نباشم. شايد در طول يكي دو ساعت اگر خداوند ياري كند، بتوانم گره از كار كسي باز كنم. ديدار با خانواده شهدايشان هر پنجشنبه بود كه من هم در اين ديدارها شركت ميكردم. ايشان من را همسر شهيد معرفي ميكردند و وقتي از ايشان ميپرسيدم كه چرا ؟در پاسخ من ميگفتند: شما همسر شهيد آينده هستيد.
دغدغه ايشان در پست رياست بنياد شهيد شيراز كه قاعدتاً با خانواده شهدا و ايثارگران سر و كار داشتند، چه بود؟
اتفاقاً در يك مصاحبه تلويزيوني از سردار اسكندري همين سؤال را پرسيدند ايشان هم در پاسخ گفتند: سختترين و تلخترين دغدغه و نگراني من زماني است كه يك ايثارگر يا يك فرزند شهيد يا پدر و مادر شهيد به بنياد مراجعه كنند و خواستهاي داشته باشند كه من به عنوان مسئول نتوانم آن خواسته را برآورده كنم. آن زمان برايم دشوار خواهد بود. بركات معنوي خدمات ايشان به خانواده شهدا را من به عينه در زندگي شخصيام ديده بودم. ايشان الفتي خاص با خانواده شهدا داشتند.
از مأموريت آخرشان و حضور در جمع مدافعان حرم بگوييد.
كمي قبل از اعزامشان به سوريه به من گفتند كه احتمالاً سفري به لبنان داشته باشند. من هم ساك ايشان را آماده كرده بودم. مأموريتهاي ايشان هميشگي بود اما اين بار همه چيز رنگ و شكلي ديگر داشت. كمي بعد يعني نزديك مراسم اعتكاف بود كه به من گفتند دوست دارند در اين اعتكاف شركت كنند و بعد راهي شوند. هنوز دستور اعزام ايشان صادر نشده بود كه شهيد به مراسم اعتكاف رفتند. روز دوازدهم ماه رجب سال 1393 بود، خيلي خوشحال بود كه ميتواند در اعتكاف شركت كند. زماني كه در اعتكاف بودند، دلتنگشان ميشدم و چند باري گوشي را بر داشتم تا زنگ بزنم، اما پشيمان شدم گفتم مزاحم نشوم.
بعد از بازگشت به من گفتند كه سفر ايشان به لبنان نيست. بلكه ايشان بايد راهي سوريه شوند. من هيچ حرفي به نشانه اعتراض نزدم. چون اصولاً هرگز روي حرفها و تصميمات ايشان حرفي نميزدم. من همسرم را كامل قبول داشتم و هر تصميمي كه در طول 33سال زندگي گرفته بودند من هم همراهيشان ميكردم. دو سه روز بعد از اعتكاف بود كه صبح زود از خانه خارج شدند. يك ساعت بعد تماس گرفتند و به من گفتند: ساك من را آماده كن ميخواهم به تهران بروم. به خانه آمدند ساكشان را برداشتند من هم همراهشان تا فرودگاه رفتم. بچهها هم همراه ما بودند. در مسير تا فرودگاه دائم ذكر ميگفتند و من ميخواستم حرف بزنم اما ايشان در حال ذكر بودند نگاهشان ميكردم و ديدم در حال و هواي خودشان هستند. براي همين حرفي نزدم. زمان خداحافظي در فرودگاه به ايشان گفتم: كي بر ميگرديد؟ گفتند: دو ماه ديگر. گفتم: نه، من تاب نميآورم؛ شما دو هفته ديگر يك سري به من بزنيد بعد برويد، گفتند: ببينم خدا چه ميخواهد. به ايشان گفتم: اگر بگويم هرروز با من تماس بگيريد برايتان مشكل خواهد بود اما از شما خواهش ميكنم يك روز در ميان با من تماس بگيريد. گفتند: حتماً.
ميدانستم اين رفتن با همه رفتنهاي اين چند ساله تفاوت دارد. دل من هم با او رفت. خاطرات زمان جنگ يادم ميآمد و... اما خودم را دلداري ميدادم كه اتفاقي نميافتد... رفتند و ساعت 4 و 20 دقيقه همان روز پيام دادند «با توكل بر خدا من پريدم. »
طبق وعده يك روز درميان با من حرف زدند. درست شب قبل شهادت زنگ زدند و با تك تك بچهها صحبت كردند. فرداي آن روز كه با من صحبت كردند گفتند من سوريه هستم. به خانوادهام هم بگوييد، روزي كه خبر شهادت ايشان را به ما دادند خواهرها و برادرهايش نميدانستند كه ايشان كجا رفتهاند.
آخرين جمله ايشان را هميشه به ياد دارم، در همان تماس آخر به من گفت تصدقت شوم برايم دعا كن، اتفاقاً همرزمانش هم خنديدند. من با خنده گفتم: دوستانت ميخندند !گفت اشكال ندارد بگذار بخندند. آخرين جمله ايشان به من همين بود؛«تصدقت شوم برايم دعا كن.»
چگونه از نحوه شهادت ايشان مطلع شديد ؟
از طريق يكي از دوستان متوجه شديم كه با پسرم تماس گرفته بودند. من از پسرم خواستم تا به خواهرهايش حرفي نزند. دو روز تحمل كرديم و به دخترها چيزي نگفتيم. روز سوم بود كه از صحت خبر شهادت همسرم مطمئن شديم، به دخترها هم گفتيم. همان لحظه من دعا كردم كه خدايا يك صبر زينبي به من عطا كن. خدا ميداند از آن لحظه به بعد خدا به من آرامشي داد تا بچهها را آرام كنم. مردم و فاميل و دوستان نگران بودند و ناراحت اما وقتي آرامش من را ميديدند آرام ميشدند و من اين را از بركت وجود خانم زينب(س) ميدانم. عكسهاي شهادت همسرم را هم با بچهها همان شب نگاه كردم. آن لحظه فرموده خانم حضرت زينب(س) در ذهنم تداعي شد كه: ما رايت الا جميلا. خدا را شاهد ميگيرم مصداق جمله ايشان در وجود من متبلور شد. من غير زيبايي چيزي نديدم. بچهها خوشحالند كه پدر به آرزويشان رسيد.
امروز كه 10 ماهي از شهادت همسرم ميگذرد تنها فراق از ايشان است كه كمي من را آزار ميدهد و دلتنگ ميشوم. اما همين كه فكر ميكنم، ايشان به آرزويش رسيده آرام ميشوم. اين جمله هميشه ذكر زبانشان بود كه از خداوند ميخواهم كه سرنوشت من را به بهترين نحو رقم بزند. بارها اين جمله را گفتند و خداوند هم دعايشان را مستجاب كرد. دل نوشتههاي خيلي زيبايي از ايشان براي من به يادگار مانده است، كه خواندنشان آرامم ميكند.
عليرضا اسكندري فرزند شهيد اسكندري
از آخرين ديدار و لحظات وداع با پدر برايمان بگوييد.
آن روز به همراه خانواده براي بدرقه پدر به فرودگاه رفتيم. دو ساعتي تا پرواز زمان داشتيم. پدر بيصبرانه منتظر پرواز به سمت تهران بودند. در نهايت لحظه وداع فرا رسيد. قبل از اينكه پدر سوار هواپيما شوند، چند قدمي به سمت من آمدند و كارت شناسايي سپاهشان را به من دادند و گفتند: اين را بگير. ديگر نيازي به اين ندارم. پدر دست روي شانههاي من گذاشتند و گفتند: از اين به بعد شما مراقب خانواده باش. يك هفتهاي در سوريه بودند تا اينكه اول خرداد ماه 1393 در اوج دلدادگي به معبود به آرزوي قلبي خود كه سالها در راه رسيدن به آن مجاهدت ميكردند، يعني شهادت رسيدند.
از نحوه شهادت سردار اسكندري در رسانهها و فضاهاي مجازي عكسهايي منتشر شد كه شايد ديدن آن دل هر مسلماني را ميلرزاند، شما كه فرزند شهيد بوديد چگونه مطلع شديد؟ديدن اين تصاوير شما را اذيت نميكرد؟
پدر اول خردادماه به شهادت رسيده بود. خبر شهادت را در عيد مبعث به ما دادند. قبل از شنيدن خبر شهادت، همكاران پدر تماس ميگرفتند و اين تماسها ما را كمي مشكوك كرد. بعد هم يكي از دوستان با من تماس گرفت كه من شنيدهام پدرتان به شهادت رسيده است. از ما خواستند تا خواهر و مادرم به اينترنت دسترسي نداشته باشند تا تصاوير شهادت بابا را ببينند. همان شب عكسي در سايتها منتشر شد كه پيكر ايشان با لباس رزمشان بود و سر از بدن جدا شده بود كه خاكي و زخمي و خوني بود. من از لباس و. . . سر پدر را شناختم.
ما اينگونه از شهادت پدر مطلع شديم. اولين مراسم ايشان با روز پاسدار ولادت امام حسين(ع) همسو شد. شهادت پدرم پاداش كارها و مجاهدتهايي بود كه با نيت الهي و براي رضاي خدا در طول 36 سال انجام داده بود.
گويي چندي پيش با امام خامنهاي ديداري داشتهايد، مايليم از آن ديدار برايمان بفرماييد؟
بعد از شهادت پدر پيكر ايشان به ما بازگردانده نشد. اما صحبتهايي بود كه با مبادله اسير، يا پرداخت هزينهاي بتوانيم پيكر پدر را بازپس بگيريم. اما ما به مادرمان گفتيم كه مادر جان به كساني كه ميخواهند پيكر پدر را بازگردانند، بگوييد ما راضي نيستيم كه يك ريالي از پول بيتالمال صرف اين گروه خبيث شود. حتي يك اسير هم نبايد آزاد شود. پدر رفته بود تا آنها را به درك واصل كند. ما براي آنچه در راه خدا دادهايم، توقعي نداريم و حاضر نيستيم كه به ازاي پيكر پدرمان ريالي از بيتالمال هزينه شود. زيرا هر اقدامي كمك به آنها محسوب ميشود. مدتي بعد شهادت زيارت نايب امام زمان( عج) روزي خانوادهمان شد. در اين ديدار مادر، اين روايت را براي آقا بازگو كردند، آقا بسيار مسرور شدند و فرمودند: آفرين به اين روحيه بچهها، آفرين به اين استقامت. خيلي ما را مورد تشويق قرار دادند.
بعد هم آقا از وضعيت تحصيلي وكاري ما پرسيدند. بعد هم رهبر از حماسهآفريني مدافعين حرم و دفاع از حرم شريف حضرت زينب (س) برايمان صحبت كردند. بيانات رهبر، آرامشي خاص به ما داد. اين ديدار صميمانه با رهبر انقلاب، خاطرهاي شد كه تا هميشه در ذهنمان باقي خواهد ماند. جهاد پدر و شهداي كشورمان همچنان ادامه خواهد داشت. اين چراغ تا زماني كه روحيه ايثارگري پا بر جاست هرگز خاموش نخواهد شد. (جوان)
درود خدا بر شهداء... خوشا به سعادتشان
ایول ا...
درود به سرداران بزرگ ایران زمین.لعنت به داعش و حامیانش.
سردار فداییتیم.
خوش به حال این شهید عزیز و والا مقام که حسنی شد و رفت و بدا به حال ما ها که در سکون و واماندگی خویش داریم می پوسیم در این زندگی بی معنی .
وقتی عکس این شهیدوالا رو دیدم.ناخداگاه به یاد کربلا افتادم.انشال...باشهدای کربلا محشورشوند.شهدا شمع جاودانه اسلامند.برای شادی ارواح شهیدان صلوات....
سر یاران ابا عبدالله بر نیزه
ای شهید. ترا. به جان. رهبرم. در. روز قیامت. وقتی. از. پل. صراط. رد. میشویم. شفاعت. ما یادتان. نرود
خداوند این شهید را بااماحسین ع محشور گرداند و در قیامت شفیع شما همسر وفرزندانش قراردهد به خدای واحد قسم تا بایان مصاحبه خانوادگی شما یک لحظه اشک امانم نداد دعا کنید این گونه شهادت نصیب من رزمنده جا مانده از قافله هم بشود التماس دعا
لعنت برگروه تکفیری داعش
درود بر شهدای عزیز خواهشمندم شافع من در روز جزا باشید. سالار و سرور شهیدان میزبان شما شهید بزرگوار باشد.
انشاالله ریشه داعش و وهابیت کنده بشه و شهدا جایی رفتن که محفوظ هستش خانواده هیچ نگرانی نباید داشته باشن خوش بحالشان یک شفیع دارن که در اخرت ازشون شفاعت میکنه
لعنت بر مسببان اصلی ومرگ بر داعشیان افراطی
انا مجنون الحسین
مرگ بر داعش و داعشی
لعنت برحامیان داعش وزنده باد ایران بااین سرداران
انشاالله این شهید با امام حسین در بهشت با هم همنشین باشد مرگ بر داعش وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد لبک یا خامنه ای
درود بر شهید اسکندری .. درود خدا و فرشتگان و بندگان صالح .. که شاهدان حق هستند به شهید اسکندری و خانواده اش
اینگونه با شکوه مردن ، یاد اور شهیدان صدر اسلام است . درود بر خانواده شهید
روحش شاد و یادش گرامی مرد بزرگی بود