داستان کشاورزي و چوپاني با چاشني اينستاگرام+ عكس
يا يکسري قابهاي کارت پستالي و فانتزي از زندگي روستايي ارائه دادهاند يا با يک جور سياه نمايي، روي کمبودها و نداشتهها دست گذاشتهاند.
پايگاه خبري تحليلي «پارس»- يک جوان روستايي ساده و بي ريا اين روزها به يکي از چهرههاي شاخص يکي از شبکههاي اجتماعي تبديل شده است، جواني که تصاوير سادهاي از زندگي روزمره اش در روستا را منتشر ميکند و از قضا اين کارش با ذات شبکههاي اجتماعي يعني به اشتراک گذاشتن تجربههاي متفاوت همخواني دارد و جالب اين که صفحه اين جوان روستايي که چوپان هم هست در حالي پربازديد است که خود او ناشناخته است، اما برخلاف خيلي از هنرمندان و ورزشکاران شناخته شده، در شبکههاي اجتماعي تصاويري از آخرين شام لوکسي که خورده و آخرين سفري که رفته و آخرين کالاي لوکسي را که خريده به اشتراک نميگذارد، اما همچنان مورد توجه است. اين جوان روستايي ثابت کرد که بستر شبکههاي اجتماعي ميتواند باعث ديده شدن دغدغه ها، رنج ها، کاستيها و شيريني و زيباييهاي زندگي باشد و مخاطبي که تصاويرش را ملاحظه ميکند هم احساس نخواهد کرد که وقتش را به بطالت گذرانده است؛ چون در تجربه هايي سهيم شده که در زندگي معمولي برايش در دسترس نيست. در اين پرونده با او و اقداماتش همراه ميشويم:
درباره صفحه پرطرفدار جواني روستايي در شبکهاي اجتماعي
آذر صدارت- براي ما ساکنانِ شهرهاي بزرگ که در ترافيک و راه بندانِ مناسبات و مشغلههاي ناگزير زندگيِ شهري «آرامش» را گم کردهايم، براي ما آدمهاي خاکستري که گاهي در حصار معماريِ مدرن و بي روحِ شهري، «احساسِ خفگي» داريم، براي ما آدمهاي گرفتار روزمرگي که «يک اتفاق غيرمنتظره خوب!» مثل يک آرزوست، براي ما که صبح هايمان را با سردرد و آلارم و قهوه شروع ميکنيم و شبها با استرسِ کارهاي انجام نشده و برنامههاي ناتمام و مُسکن، به خواب ميرويم، تجربه «زندگي روستايي»، شبيه يک روياست. بيشتر ما شهرنشينهاي نديد بديد، طعم زندگي روستايي را از دريچه چشمِ رسانهها چشيدهايم که اغلب، تصاويرِ واقع بينانهاي نيستند؛ يا يکسري قابهاي کارت پستالي و فانتزي از زندگي روستايي ارائه دادهاند يا با يک جور سياه نمايي، روي کمبودها و نداشتهها دست گذاشتهاند. اينطوري هاست که معمولا تصور روشني از چگونگي و ابعادِ زندگي در روستا نداريم. با اين همه، غير از عده معدودي که تحمل و حوصله فاصله گرفتن از نظم و آدابِ شهرنشيني را ندارند، اغلبمان، گاهي دلزده از امکانات و فناوري و بايد و نبايدهاي شهري، براي کشيدنِ يک نفسِ راحت زيرِ آسمانِ آبي و بدون دود و دم طبيعت بکر، دويدن در يک دشتِ سبزِ بي انتها و کتاب خواندن زيرِ سايه يک درخت، بي تابانه مشتاقيم.
سفري مجازي به يک روستاي زيبا!
غير از سفرهاي يک روزه يا طولاني تر به طبيعت و غير از اقدام به خريد يا ساختنِ يک آلونک در يکي از روستاهاي دورافتاده، اما سبز و سالم و خوش آب و هوا براي تجديد روحيه در آخرهفتهها و تعطيلات، يک جوانِ روستاييِ گمنام که اخيرا به برکتِ رسانه ها، ديگر خيلي هم گمنام نيست، امکانِ ديگري براي مشاهده و تجربه حال و هواي زندگي روستايي را برايمان فراهم کرده است. آن هم با استفاده از رسانه و شبکهاي که به واسطه ارائه شباهتها و تقليدها و تکرار زندگي ها، مدت هاست جذابيت چنداني براي مخاطبان و علاقه مندانش ندارد.
يک روستايي خلاق و خوش ذوق!
يک جوانِ روستايي به نامِ محمد، ساکنِ روستاي گز شرقي از توابع بندر گـزِ استان گلستان، که گرچه خودش را «يک دهاتيِ بي سواد» معرفي کرده، ولي به برکتِ «عصر ارتباطات»، به خوبي از تکنيکهاي اينستاگرام و منوپاد و سِلفي و قاب بندي و اصلاح رنگ و کپشن تصاوير سردرمي آورد، با چاشنيِ ذوق و خلاقيت، ضيافتي تصويري از تجربههاي جالب و عجيبِ سبکِ زندگيِ روستايي اش، با تمامِ سختيها و شيريني هايش ترتيب داده است. صفحه محمد در اينستاگرام با 598 پُست و دوازده هزار دنبال کننده، يک صفحه خاص و جذاب و حسرت برانگيـز و شگفت انگيز از ابعادِ مختلفِ زندگي در دلِ طبيعت است.
ما چقدر فقيريم!
حتما شما هم آن قصه کوتاه را شنيدهايد که: روزي يک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به يک ده برد تا به او نشان دهد مردمي که در آنجا زندگي ميکنند چقدر فقير هستند. آن دو، يک شبانه روز در خانه محقر يک روستايي مهمان بودند. در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيد: نظرت در مورد مسافرتمون چي بود؟ پسر جواب داد: عالي بود پدر. پدر پرسيد: پسرم! به زندگي شون توجه کردي؟ پسر جواب داد: بله پدر. و پدر پرسيد: چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي؟ پسر کمي فکر کرد و بعد به آرامي گفت: «فهميدم که ما در خانه يک سگ نگهبان داريم و آنها چهار تا سگ گله. ما در حياطمان يک فواره داريم و آنها يک رودخانه دارند که نهايت ندارد. ما در حياطمان فانوسهاي تزييني داريم وآنها ستارههاي درخشان دارند. حياط ما به ديوارهايش محدود مي شود، اما باغ آنها بي انتهاست.» با شنيدن حرفهاي پسر، زبان مرد بند آمده بود. پسر بچه اضافه کرد: «متشکرم پدر، تو به من نشان دادي که ما چقدر فقير هستيم!» با ديدنِ صفحه اينستاگرامِ محمد که لبريز است از تصاوير پرنور و خوش رنگ از لحظههاي غني و تجربياتِ شگفتي که هر کدامش، ميتواند يک «قابِ سينمايي» يا «پيرنگِ» يک قصه باشد، پي ميبريم: ما آدمهاي شهرنشين چقــدر فقيريم! فقرِ حالِ خوب، ايده، رنگ، احساس، تجربه، هيجان، ذوق و خلاقيت، يک جاي خاليِ عميق در زندگيِ اين روزهاي ماست! از همه مهم تر ميفهميم براي ديده شدن لازم نيست ژست گرفت، حرفهاي قلمبه زد و ادعا داشت، کافي است زندگي را از زاويه ديد زيبايي معرفي کنيم. کافي است واقعي باشيم، حتي اگر يک جوان روستايي باشيم.
داستان کشاورزي و چوپاني با چاشني اينستاگرام
مازيار حکاک- اگر نام salarpolad را در شبکه اجتماعي اينستاگرام جست و جو کنيد ميرسيد به صفحهاي پر از عکسهاي زيبا و دلنشين از طبيعت. عکسها کار محمد قاسم ترابي جوان روستايي در استان گلستان است که در معرفي خودش نوشته است: «يک دهاتي بي سواد کشاورز و چوپان شمالي». اما اين بي سوادي او شايد فقط گاهي در متن زير عکس هايش به چشم بيايد در حالي که عکسهاي او بسيار خوش رنگ و لعاب هستند و خلاقيت در عکاسي بخشي از عنصر وجودي اوست. او اين روزها با عکس سلفي اش با منوپادي از جنس تنه درخت معروف شده است و داستانهاي شنيدني از زندگي و کارش دارد:
يک نقطه روي مرز مازندران و گلستان
قهرمان داستان ما متولد 1365 است و در روستاي گز شرقي جايي نزديک بندرگز زندگي ميکند جايي که يک نقطه روي مرز مازندران و گلستان است. روستاي 4000 نفري که حالا به واسطه او به بسياري از علاقه مندان به طبيعت معرفي شده است. محمد قاسم يک خانواده 8 نفري دارد که متشکل از 4 دختر و دو پسر به همراه پدر و مادرش است.
آشنايي او با شبکههاي اجتماعي و کلا موبايل هم به واسطه لطف برادرش بوده است. طوري که او در گفت و گويي درباره پيوستن اش به شبکههاي اجتماعي و گوشي به دست شدنش گفته است: «برادرم يک سال و نيم پيش که تازه کارمند شده بود با اولين حقوق اش براي من گوشي گرفت. قبلش گوشي نداشتم. اصلا از اينترنت و فضاي مجازي، اينستاگرام و واتس اپ و وايبر سر در نميآوردم. اصلا صفحه لمسي نديده بودم. برادرم چون علاقه داشت اين گوشي را براي من خريد. گفت چون تو همه اش توي زمين و مزرعه و جنگلي، عکس بگير و بگذار در صفحات اجتماعي تا ديگران بتوانند استفاده کنند. هنوز هم همان گوشي را دارم.»
از پيوستن به اينستاگرام تا سوژه پردازي براي داستان ها
او درباره پيوستن به اينستاگرام هم گفته است: « اکانت اينستاگرام را برادرم «حسين» برايم راهانداخت. من اصلا نميدانستم چنين چيزي هست. دو سه روز هم يادم داد که عکس ميگيرند و به اشتراک ميگذارند و شير ميکنند و ديگران هم نظر ميدهند. من هم علاقه مند شدم. اول علاقه نبود و يک چيزي براي سرگرمي بود اما الان ديگر به صورت جدي پيگيري ميکنم. چون ميبينم خيليها که در شهر هستند و موقعيتش را ندارند که از طبيعت استفاده کنند، صفحه من را پيگيري ميکنند و ميگويند حتما عکس بگذار و مطلب بنويس. من هم به طور جدي ادامه ميدهم.» کشاورز و چوپان خوش ذوق درباره عکسهاي پررنگ و لعابش اين گونه ميگويد: « شايد استعداد است. چون نه کلاس عکاسي رفتم، نه کسي آموزشم داد. ميگيرم ديگر. تجربه است. آدم هر کاري کند، تجربه اش بيشتر ميشود. ما هم که سر لنز دوربين را هر طرف بگردانيم سوژه است. البته 99 درصد مردم اينجا استفاده نميکنند. کسي در روستاي ما اينستاگرام ندارد در حالي که در روستاي ما بچه 6 ساله گوشي اندرويد و تبلت دارد.» او درباره سوژه هايش و متنهاي خواندني هم اين طور ادامه ميدهد:«بيشتر اين داستانها واقعي هستند و ماجرايي را ميگيرم و به آن دامن ميزنم. مثلا روي يک ماجراي روزانه داستان پردازي ميکنم.»
عکاسي بين روز و بالاي تراکتور
«معمولا وقتي روي تراکتور نشستهام و مشغول شخم زدن هستم، يک دستم گوشي است و يک دستم فرمان. يا موقع چرخاندن گوسفندها و دوشيدن گاوها. گوشي ام اينترنت دارد وقتهاي ديگر هم از واي فاي خانه برادرم استفاده ميکنم.» او درباره شرايط کاري اش ادامه ميدهد: «کارم براي من تفريح است. اصلا نميفهمم روز چطور ميگذرد. در طبيعت بودن و آتش درست کردن و پيش گوسفند و مرغ و خروس بودن تفريح است. سر و کله زدن با علفهاي هرز سرگرمي من است. چه چيزي زيباتر از شکوفههاي درختان و ميوههاي تابستانه و برفهاي زمستانه. طبيعت اينجا با شهر فرق ميکند و اينجا فصلها با هم فرق ميکنند و خودشان تفريح و زندگي هستند.»
او درباره ساعت فعاليتش در شبکههاي اجتماعي ميگويد: در خانه گوشي را غدغن کردهاند و با خانمم عهد بستهام که گوشي را بگذارم کنار و صد در صد به خانوادهام تعلق داشته باشم. در اين زمان، بيشتر با دختر کوچکم نيلوفر بازي ميکنم.»
ارسال نظر