از صفحه اجتماعي عمار ذابحی
دیدی ماهم بدرد خوردیم
يه ذره تپل بود. کمي هم بيشتر از يه ذره.
مي گفتيم :« سيد مجتبي ، تو نيا ، نمي توني خوب بدوئي»
مي گفت :« خدا رو چه ديدي شايد ما هم بدرد خورديم »
هر کسي چند تا دونه بيشتر نمي تونست مين با خودش برداره، اما سيد مجتبي کلي مين بر ميداشت و حمل مي کرد.
اونشب، مين ها رو کاشته بوديم و بايستي ديگر بر مي گشتيم . نمي دونم مسير را اشتباه بر ميگشتيم يا يه علت ديگه، که به هر حال به يک رديف سيم خاردار برخورديم . چند دقيقه ديگه هوا روشن مي شد. مانده بوديم مستاصل .
فرصتي براي چيدن سيم ها نبود. يکباره سيد مجتبي خوابيد روي سيم خاردار. همين طور که از روي او مي گذشتم گفت:« ديدي ما هم بدرد خورديم .......
هدیه به روح شهید سید مجتبی ها
ارسال نظر