نماز و روزه این افراد تا چهل شبانه روز پذیرفته نمیشود!
سرمایه انسان در زندگی حیثیت و آبرو و شخصیت اوست و هر چیزی آن را به خطر اندازد؛ گویی جان او را به خطر انداخته، بلکه گاه می شود که ترور شخصیت از ترور فیزیکی مهمتر است و این جاست که گناه آن از قتل سنگین تر می شود.
به گزارش پارس به نقل از قدس، در باره چیستی غیبت نقل شده است که حضرت محمد (صلى الله علیه و آله) فرموده اند: آیا مى دانید غیبت چیست؟ عرض کردند: خدا و پیامبر او بهتر مى دانند. فرمودند: این که از برادرت چیزى بگویى که دوست ندارد. عرض شد: اگر آنچه مى گویم در برادرم بود چه؟ فرمودند: اگر آنچه مى گویى در او باشد، غیبتش را کرده اى و اگر آنچه مى گویى در او نباشد، به او تهمت زده اى.
همچنین پیامبر (صلى الله علیه و آله) در باب فردی غیبت کننده بیان داشته اند: مَنِ اغتابَ مُسلِما أَو مُسلِمَةً لَم یَقبَلِ اللّه صَلاتَهُ وَ لا صیامَهُ أَربَعینَ یَوما وَ لَیلَةً إِلاّ أَن یَغفِرَ لَهُ صاحِبُهُ؛ هر کس از مرد یا زن مسلمانى غیبت کند، خداوند تا چهل شبانه روز نماز و روزه او را نپذیرد مگر این که غیبت شونده او را ببخشد، و نیز در جایی دیگر بیان داشته اند: روز قیامت فردى را مى آورند و او را در پیشگاه خدا نگه مى دارند و کارنامه اش را به او مى دهند، اما حسنات خود را در آن نمى بیند. عرض مى کند: الهى! این کارنامه من نیست! زیرا من در آن طاعات خود را نمى بینم! به او گفته مى شود: پروردگار تو نه خطا مى کند و نه فراموش. عمل تو به سبب غیبت کردن از مردم بر باد رفت. سپس مرد دیگرى را مى آورند و کارنامه اش را به او مى دهند. در آن طاعت بسیارى را مشاهده مى کند. عرض مى کند: الهى! این کارنامه من نیست! زیرا من این طاعات را بجا نیاورده ام! گفته مى شود: فلانى از تو غیبت کرد و من حسنات او را به تو دادم، و علاوه بر این رسول گرامی اسلام می فرمایند: هر که در مجلسی بشنود که از برادرش غیبت می شود و آن غیبت را از او دفع کند خداوند هزار باب بدی را در دنیا و آخرت از او دفع می کند.
همچنین پیامبر (صلى الله علیه و آله) در باب راه جبران غیبت افراد دیگر بیان می دارند: کَفّارَةُ الاِغتیابِ أَن تَستَغفِرَ لِمَنِ اغتَبتَهُ؛ کفّاره غیبت این است که براى شخصى که از او غیبت کرده اى، آمرزش بطلبى.
منابع:
1-علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج75: 258.
2-یافعی، الترغیب و الترهیب، ج3: 515.
3-طوسی، امالى: 192.
4-جامع الأخبار: 412.
5-شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج4: 15.
ارسال نظر