وقتي به عكس‌هاي صفحه‌ي اول كتاب‌هاي دوران مدرسه فكر مي‌كنم، تصویر مشخصی توی ذهنم می‌آید. عكس‌هايي رسمي از بزرگترین شخصيت كشور كه لبخندي ملايم گوشه لب دارند، با جمله‌اي كوتاه و حكمت آموز كه بايد چيزي را در ذهن مخاطب بسازد يا حركت دهد. احتمالا بيشتر آنها را عكاس از جلسات رسمي گرفته است. وقتي ابتداي اخبار ساعت دو، ساعت هفت، ساعت نه و ساعت دوازده را نگاه مي‌كنم كه رهبر انقلاب در حسينيه امام خميني(ره) نشسته‌اند و براي گروهي سخنراني مي‌كنند يا وقتي به عكس‌هاي ثابتي از ايشان كه در اداره‌ها بالاي سر كارمندان نصب كرده‌اند فكر مي‌كنم حس مي‌كنم تصويرها دارند تكراري مي‌شود. انگار كه اصلا تصويري وجود ندارد و اين‌ها جداي از احترام و علاقه به چنين شخصيتي است و شايد بودنشان هم ضروري باشد، يك كشور به حافظه تصويري جدي و رسمي هم نياز دارد ولي تصويرهاي ثابت تكرار، تكرار و تكرار مي‌شوند و عادي مي‌شوند.

اما اين وسط ما به حافظه تصويري غيررسمي هم نياز داريم تصاويري كه عادي نيستند و دلربايي مي‌كنند. ما مخاطبان رسانه‌ها معمولا تصاوير غيررسمي را بيشتر مي‌پسنديم و وقتي كسي را دوست داريم و به خاطر مي‌آوريم بيشتر با  آنهاست. مثل يك خاطره‌ي تماما مخصوص. مثلا عكس‌هايي از امام(ره) در پاريس، زير درخت سيب وقتي خبرنگاران دوره‌شان كرده‌اند يا  فيلمي از امام(ره) بدون عبا و امامه با لباسي سفيد و خانگي وقتي كه عروسشان با يك دوربين هندي‌كم از ايشان گرفته‌اند و يكي از زيباترين و غير رسمي‌ترين لبخندهاي امام(ره) را از آن مي‌توان دريافت كرد يا عكسي از رهبري در خانه پدري‌شان در مشهد.

اين روزها تصاوير غيررسمي و متفاوتي از رهبري منتشر شدند با لباسي سفيد و عرقچینی بر سر، انگار كه در حج باشند... اما چقدر تلخ. ما آدم‌هاي اسير تصويرهاي رسمي رسانه‌ها وقتي خبر كسالت رهبر انقلاب را شنيديم، نگران شديم، لب گزيديم و توي سايت‌شان هي دكمه f5 كيبورد را زديم تا خبر سلامتي‌شان را بگيريم.

از طرفي نگرانشان بوديم و از طرفي آن تصاوير زيباي غير رسمي را مي‌ديديم. مثلا وقتي با همان پارچه سفيد و عرق‌چین توي بيمارستان راه مي‌رفتند و يا وقتي با عيادت كنندگانشان گپ و گفت مي‌زدند و اين تصاوير غيررسمي توي ذهن ما نقش بست هر چند كاش اين تصاوير جاي ديگري غير از بيمارستان ثبت مي‌شد.