پرویز پرستویی: از روی بغض قضاوت میکنیم
پرویز پرستویی در این سالها با حضور متفاوت در نقشهای مختلف، خود را به عنوان بازیگری توانمند به اثبات رسانده است. اما ظاهرا این برای او کافی نبوده. در حیطه سینما به دلیل بحران تهیهکنندگی گاهی اوقات به دلیل ماهیت فیلمها وارد این حوزه هم شده است.
همکاری شما با آقای میرکریمی در فیلم «امروز» چطور شکل گرفت؟
آقای میرکریمی طبق روال، کاری را شروع کرده بودند و قرار هم نبود من در این فیلم بازی کنم. حتی خانم سهیلا گلستانی قبل از من برای این کار انتخاب شده بودند و شاید نظر آقای میرکریمی فردی جوانتر یا شخصی دیگر برای نقش یونس بود. تا به زمانی رسید که نریشن انیمیشن «چمران» ﺑﻪ ﮐﺎرﮔﺮداﻧﯽ ﺳﯿﺪرﺿﺎ ﻣﯿﺮﮐﺮﯾﻤﯽ را میگفتم که روایتی از زندگی شهید دکتر مصطفی چمران بود. متوجه شدم آقای میرکریمی درگیر انتخاب بازیگر برای نقش یونس برای فیلم داستانی هستند. بهدلیل ارادتی که به ایشان داشتم و دارم، به آقای میرکریمی پیشنهاد کردم اگر بتوانم کمکی کنم، خوشحال میشوم چنین کاری کنم، چون در حال حاضر بیکار هستم. ایشان هم گفت برای این نقش به شما فکر کرده بودم، اما نمیدانم با سنوسال نقش جور درمیآیید یا نه. به ایشان گفتم حتی حاضرم تست بدهم تا خیالتان راحت شود. قصدم فقط کمک به ایشان بود. همین پیشنهاد برای ایشان خوشایند بود و حتی شاید میخواست این حرف را بزند اما نمیتوانست. فیلمنامه را خواندم و قصه را واقعا دوست داشتم. روال معمول کار طی شد و وقتی درگیری ذهنی ایشان تمام شد، کار را شروع کردیم.
نکتهای که در مورد شما گفته میشود، این است که جدا از مهمبودن نقش، ارتباط و احترام متقابل میان کارگردان و بازیگر برایتان نقش تعیینکنندهای دارد. منتها با توجه به اینکه جزو بهترین بازیگران سینمای ایران طی این سالها هستید، در فیلم «امروز» انعطاف داشتید و پیشنهاد تستگرفتن دادید. یعنی احترام متقابل تا این حد روی انتخاب شما موثر است؟!
صددرصد موثر است. تا به حال نشده برای فیلمی از من تست گریم بگیرند تا ببینند به آن نقش نزدیک هستم یا نه. بعضی اوقات از پیشنهادهایی که به من میشود و فیلمنامههایی که مجبور به خواندنشان هستم سرسام میگیرم! همیشه گفتهام عطش برای کارکردن به هر قیمتی ندارم و کاری که به من پیشنهاد میشود باید چنگی به دل من بزند تا برای آن ترغیب شوم. در مورد آقای میرکریمی باید بگویم، مقطعی که دبیر یازدهمین جشن «خانه سینما» بودم، رفاقتمان نزدیکتر شد و دیدارهایی با هم داشتیم. وقتی ایشان انیمیشن «چمران» را به من پیشنهاد کرد با جان و دل پذیرفتم که در کار ایشان همکاری کنم؛ چون دیدم سبک و سیاقی که کار میکنند از کارهای دیگران متفاوتتر است و فکرکردم فرصت مناسبی است ادای دینی به شهید چمران داشته باشم. بنابراین با گفتن نریشن که نمادی از گویش شهید چمران بود، احساس خوبی پیدا کردم. آنجا هم به پاس احترام متقابل خیلی راحت این کار را پذیرفتم. اعتماد و حرمت متقابل باعث شد بدون مکث کار را در این پروژه قبول کنم. حتی بهدلیل وسواس آقای میرکریمی چندبار این کار را تکرار و استقبال کردم چون نفس کار مهمتر بود. تا بهحال در زندگیام در سینما (از سال ۱۳۶۲) به کسی نگفتهام که برایم نقشی در نظر بگیرد. چون اگر بگویم آن روز، روز مرگ من است.
هیچگاه نه به دفتر کسی رفتهام و نه کسی من را به جایی معرفی کرده است. من روی صحنه کشف شدهام. همیشه سینما بهدنبال من آمده و هیچگاه خودم بهدنبال سینما نرفتهام. چون مناسبات سینما را میدانم که تا چه حد نابسامان است. اصلا علاقهای به بازیکردن در سینما ندارم، نه اینکه نخواهم بازیگر باشم، این حرفه عشق من است و به عشق سینما زندهام. اما در چند سال اخیر واقعا مناسبات سینما به جایی کشیده شد که حاضر نیستم به هر قیمتی در سینما کار کنم. تا به حال به کسی در سینما باج ندادهام و نمیدهم. اما در کار آقای میرکریمی دیدم آنقدر درگیر انتخاب بازیگر نقش یونس است که خودم پیشنهاد دادم. در بدو امر ایشان دنبال فردی بود که کمتر شناخته شده باشد. انگار من ذهن ایشان را ناخودآگاه خوانده باشم و گفتم همیشه از من خواستهاند که بازی کنم و هیچگاه خودم پیشنهاد ندادهام. اگر کاری هست که بتوانم، انجام میدهم تا ذهن شما خلاص شود حتی حاضر هستم تست گریم بزنم.
در این چندسال اخیر چیدمان اتفاقات به گونهای بوده که باعث شده شما به برخی مسایل پشتپرده اشاره کنید. واکنشهای شما سوالاتی را مطرح کرد؛ از جمله اینکه چه اتفاقاتی افتاده که امروز شاهد سربازشدن زخمهای کهنه هستیم؟
بههرحال این اتفاقات بیتاثیر از شرایط اجتماعی نبوده و نیست. طی هشت سال اتفاقاتی در خارج و داخل کشور افتاده است؛ وارد اتفافات خارج نمیشوم ولی در داخل برخی مسایل باعث شد افراد احساس کردند زیر پایشان در حال خالیشدن است و مهمتر اینکه حقشان تضییع شده است. گاهی اوقات افراد هویت خودشان را گم کردند؛ اتفاقاتی همچون بستهشدن «خانه سینما»، دودستگیها و چنددستگیها که میان سینماگران ایجاد شد بهطوری که به جان هم افتادند. مثلا واکنشهایی را از کسانی که قبلا با آنها کار کردم دیدم و گفتم شاید اصلشان همین بوده و شرایط نابسامان، رگه اصلی و پنهانی آنها را آشکار کرده است. البته ادعا ندارم که صاحب یا بزرگ سینما هستم، هنوز در حال تجربهام؛ اما یک چیز را یاد گرفتهام که شاید ناشی از غرورم است یا زیستگاهی که در آن بزرگ شدهام. بارها هم گفتهام که تربیتشده دهه ۴۰ و کسانی هستم که آنها به من یاد دادند، حرف آدم، همانی است که از دل برمیآید. به همین دلیل من حرفم را عوض نمیکنم. با توجه به شرایط تغییررنگ نخواهم داد. شرایط باعث نمیشود که صحبتها و مواضعم تغییر کند. یکی از معضلاتی که الان در سینمای ما وجود دارد که به نظرم فیلم «امروز» چوب آن را خورده، همین رنگ عوضشدنهاست.
تحلیل شما از نادیدهگرفتهشدن فیلم «امروز» در جشنواره فیلم فجر چیست؟
میتوانم در این مورد مصداق بیاورم. یکی از اعضای محترم هیات انتخاب جشنواره که قبلا با ایشان در فیلمی همکاری کرده بودم، گفته است چه شده که پرویز پرستویی از این فیلم به آن فیلم میرود؟! حال سوال من این است زمانی که دوسال کوهپیمایی میکردم و یک نفر حال من را نپرسید، شما کجا بودید؟ همان زمان شایع کردند که بازیگری را رها کردم و در حال کشاورزی هستم! در حالی که من در حال لذتبردن از زندگی بودم. با ایشان تماس گرفتم، خودم را که معرفی کردم، ایشان گفتند شنیدهام امسال پرکار شدهاید؟ با صراحت گفتم حالا شما چرا ناراحت شدید؟ گفتم دوسال که کار نمیکردم، کجا بودید؟ پس با همین نگاه فیلمها را انتخاب میکنید؟!
شما که در جشنواره امسال در سه فیلم بیشتر حضور نداشتید؛ «میهمان داریم»، «امروز» و «بیداری در سه روز» که فیلم آخر در بخش «هنر و تجربه» حضور داشت و خیلی هم دیده نشد!
خب به نظر برخیها پرکار به نظر رسیدم!
با این حال به نظر شما حواشی فیلمها در انتخابهای برخی تاثیرگذار است؟
لابد ایشان فیلمها را اینطور انتخاب میکند! یادم میآید در یکی از دورههای جشنواره فیلم فجر عضو هیات داوری بودم و آقایان مجیدی، یشایایی، جمشید ارجمند، مرحوم بابک بیات و مرحوم نعمت حقیقی نیز حضور داشتند. در آن جلسه پیشنهاد دادم فیلمها را بدون تیتراژ نشان بدهند؛ چرا باید فکر کنیم عوامل فیلم امثال ایرج قادری زحمت نمیکشند یا بازیگران و دستاندرکاران فنیشان خوب نیستند؟ این نوع نگاه خیلی ظالمانه است. فیلمها را بدون تیتراژ ببینیم، بعد نگاه کنیم که فیلم متعلق به کیست. حتی عهد بستیم که در سینمافرهنگ هرکسی جداگانه بنشیند و فیلم ببیند. اینکه همه هنگام فیلمدیدن در مورد فیلم نظر بدهند، باعث میشود ذهنیت منفی در مورد فیلم به وجود بیاید و همه موضع بگیرند. خب ما در چنین سینمایی کار میکنیم. ولی در چندسال اخیر چه اتفاقی افتاد؟ بهطوری که تماشاچی هم بهنوعی عصیانزده شده و بهراحتی به سینما نمیآید، البته خوشبختانه اینروزها وضع سینما دارد بهتر میشود ولی باید بپذیریم که آن چندسال تاثیر سوء خودش را گذاشت. چون پیش از اینها تماشاچی ما پیگیر فیلمهای ایرانی بوده ولی ما متاسفانه فیلمهای غیرقابلقبولی ساختهایم و آنها را تاراندهایم. چون آنها همان تماشاچیهایی بودند که زمستان صف میبستند، ضمن اینکه الان با نسل آگاهی از تماشاگران روبهرو هستیم. مطمئنا در کار ما مشکل وجود دارد که نیازهای آنها را برآورده نکردهایم.
اما این گفته به آن معنی نیست که چون خودم در فیلم «امروز» بازی کردم، بگویم به این فیلم توجه شود. من به دلیل فیلمبرداری سرصحنه فیلمی بودم و نتوانستم فیلم را در جشنواره فیلم فجر ببینم. اما تازگی در اکران خصوصی در تالار شمس فیلم را در یک سالن خوب دیدم و متوجه شدم، اگر منتقدان یک مقدار در دیدن آن صبوری به خرج میدادند و دایما نمیگفتند ریتم فیلم کند است، بهتر درک میشد. حالا چرا ریتم فیلم کند است؟ چون این فیلم عین خود زندگی است. شاید خیلیوقتها حتی وقتی میهمان هم دعوت میکنیم، حوصله صحبتکردن با او را هم نداشته باشیم. به نظرم فیلم «امروز» حرف روز ماست. با این فیلم میتوان آدمها را دعوت کرد تا همدیگر را ببینیم و بههم توجه کنیم.
برای اینکه احتیاج داریم مقداری سکوت کنیم تا بهتر ببینیم و بشنویم. چون شنیدن و دیدن هم یادگرفتنی است؟
بله. با سکوت هم میتوان حرف زد. اتفاقا برای من جذابیت فیلم همین حرفنزدنش بود. حساب کنید یک راننده تاکسی از صبح تا شب مسافرکشی میکند و خسته میشود و در این مدت همه طیف آدمها و نمونههای بسیاری از مشاغل، مسافران این تاکسی هستند. اگر یک دوربین یا ضبط در این تاکسی بگذارید، میتوانید شرایط جامعه را بررسی کنید. ما به این داستانها گوش میدهیم و حال یک دختر بختبرگشته که آنطور هراسان خودش را به داخل تاکسی میاندازد. اما پرسیده میشود که آیا همه راننده تاکسیها اینطور هستند؟ خب اگر هم نیستند، باید باشند. نمیخواهیم مدام شعار بدهیم و بگوییم هستند. اتفاقا رسالت و وظیفه هنر این است که اینطور افکار را اشاعه دهد.
شاید چون به قضاوتکردن عادت کردهایم، توقع این است که شخصیت مرد فیلم هم باید آن زن را قضاوت کند؟
بله. اما مرد او را قضاوت نمیکند و تا انتها با زن پیش میرود. حتی سیلی میخورد، کتک میخورد اما حرف نمیزند. یکجا هم تصمیم میگیرد که فرار کند. صحنهای از فیلم به پرستاری که در بیمارستان است پول میدهد و از مسیر دیگری فرار میکند. اما بعدا در تاکسی از طریق تلفن مددکار متوجه میشود که همسرش رفته و زن بیپناه است. آنجاست که یونس وجدانش به درد میآید و برمیگردد. یکباره زن سوار بر ویلچر انتهای راهروی بیمارستان میبیند که مرد دوباره برگشته و پای تمام چیزها هم میایستد. متاسفانه ما فقط یک مهر برداشتهایم و به پیشانی افراد میزنیم. مثلا اگر چهارنفر در سینما با هم کار میکنند هزارجور قضاوت میکنیم که چرا اینها مدام با هم کار میکنند؟ در تمام دنیا رایج است که هرکسی بهدنبال تیم خودش است و مشکلی در این مورد وجود ندارد. خوشبختانه تاریخ نشان داده افرادی که تفکرات منفی و کوتهنظرانه دارند ایزوله شده و به کنار خواهند رفت. منتها عادت کردهایم قضاوتهای نادرست و ناجوانمردانه کنیم.
به نظرم فیلم «امروز» بهخاطر آقای میرکریمی و افرادی که در آن بازی کردند دیده نشد. در این مدت شاهد بودیم که برخی از منتقدان اشک کیومرث پوراحمد را درآوردند و با آقای مهرجویی رفتارهای بدی کردند. این فیلمسازان شاید فیلمشان مشکل داشته باشد، اما این نوع نحوه برخورد با آنها درست نبود و متعلق به جامعه فرهنگی ما نیست. الان با وجود مسایل مختلف در جامعه فرهنگی، فیلمساختن، جذب سرمایه، تهیه فیلم و جمعکردن عوامل و... آنقدر سخت است که اگر فیلمها هم ناجوانمردانه و غیرواقعی قضاوت شوند در صورت اکران لطمات زیادی خواهند خورد. همیشه وقتی میخواهم فیلمی را ببینم اگر در آن هم بازی کرده باشم خودم را کنار میکشم و بهعنوان یک تماشاچی نگاه میکنم.
فیلم «امروز» به نظرم فیلم شریفی است و حرفش همانند آتش زیر خاکستر است که میگوید افراد جامعه ما بههم کمک نمیکنند و یکدیگر را نمیبینند و فقط از کنار هم رد میشوند. اگر هم کمک میکنند با امتیازگرفتن و توقع این کار را انجام میدهند. اما چطور میشود کسی مثل یونس، تکوتنها پایهمه مسایل این زن میایستد و هرازگاهی با خانوادهاش هم در تماس است و آنها را از نگرانی خارج میکند. به راننده دوم هم پول میدهد و میگوید برو تو الان درس داری. خودش را در مخمصه میاندازد. این افراد در جامعه ما وجود دارند. خیلی از این افراد را من خودم با چشمانم دیدهام. خودم برای اعزام جانباز به آلمان (ناصر افشاری) خیلی تحت فشار قرار گرفتم و نهادهای مرتبط که باید این کمک را به ما میکردند، هیچ کاری انجام ندادند. ایشان سابقه ۷۵ عمل جراحی و دو سرطان داشت، چهار خانه فروخته و مدت ۲۵۰ ماه بستری شده بود. مثل فیلم «امروز» ایشان هم در جبهه به شکل دیگری ماسکش را به دیگری داده بود، در حالی که میتوانست این کار را نکند. از خودش گذشته بود و میخواست که دیگری زنده باشد. ولی الان خودش دچار این مخمصه است. بعد در این مورد که حرف زدم، درباره من گفتند دفاع تمامقد پرستویی از دکتر قالیباف! من از روز اول که بازیگری را شروع کردهام، برای هنرپیشهشدن نیامدم.
میخواهم بدانم چطور میتوانم انسان باشم؟ وقتی کاری میکنم میبینم چه جملهای به من اضافه میکند. اول به این فکر میکنم که چه اتفاقی برای خودم میافتد. بهدنبال پیداکردن خودم در زندگی و بازیگری هستم و میخواهم نگاهم را عوض و این نگاه را در جامعه جاری کنم. نه اینکه جلو دوربین انسان مشتگرهکردهای باشم و در زندگی روزمرهام بویی از جوانمردی نبرده باشم. یک کارگردان تا این حد زحمت کشیده و فیلمی را ساخته و قبل از اینکه با تامل این فیلم را نگاه کنیم، اولین کارمان این است که چطور میتوانیم او را تخطئه کنیم!
فکر کنم نقد شما به برخی از منتقدان است؟
بله. اینطور است که نمیتوانیم همهچیز را سر جای خودش قرار دهیم. از روی بغض قضاوت میکنیم. درگذشته یکی از هم وغمهایم در تئاتر و سینما این بود که ببینم اولین نقد را چه کسی در مورد کارم مینویسد و آیا نمره قبولی گرفتهام یا نه تا بتوانم مشکلات کارم را مرتفع کنم. اما الان اصلا گیر نقد نیستم. چون میدانم متاسفانه برخی از نقدها آلوده شده است.
نکتهای که به آن اشاره کردید نقش اجتماعی هنرمند و تاثیرش روی جامعه را مطرح میکند که خیلی جاها نادیده گرفته میشود. آیا یکی از دغدغههای شما هم این است که بتوانید نقش اجتماعی داشته باشید؟
صددرصد. به خدای احد و واحد به این دلیل بازیگر نشدهام که مرا ببینند و پز بدهم.
به دغدغههای شما در کتاب زندگینامهتان «ستاره بینقاب- من پرویز پرستویی» به تفصیل پرداخته شده. این کتاب هم در همان مسیر فکری شما که آگاهیبخش است، به چاپ رسیده است؟
بله. در همان کتاب، سوالی که شاید بشود از همه عوامل هنر کرد مطرح میشود؛ اینکه که چه چیزی تو را وسوسه کرد بازیگر شوی؟ آیا میخواستی جای فلان هنرپیشه باشی؟ سالهاست میشنوم که فلانی چرا و چطور وارد سینما شده است؟ اگر ریا نباشد میگویم درد بود که باعث شد به سمت بازیگری بیایم. احساس کردم در من بغضی فروخورده شکل گرفته و بهترین ابزاری که میتواند من را رها و تخلیه کند بازیگری است. اول هم روی خودم کار کردم. بعد دیدم تاثیرات متقابلی وجود دارد و این ارتباط با همذاتپنداری مخاطب میتواند شکل کاملی بگیرد. ما کنار هم در جایی زندگی میکنیم که روزمرگیهایمان شباهتهای زیادی دارد. تا الان هم دنبال حرفهای مشترک هستم که بتوان آنها را انعکاس داد.
البته به نظر میرسد در فضای امروز حرف شما خیلی قابل لمس نیست. شاید عدهای در بدو امر به سمت سینما میآیند تا معروف شوند و به این فکر میکنند که پول خوبی در این حوزه وجود دارد؛ البته منظورم بعضیهاست و نه همه!
شاید در مورد برخی اینگونه باشد ولی هدف من این نبوده و نیست. با این حال برخی فکر میکنند که جایشان را گرفتهام! همه دوستان میدانند که نه تنها جای کسی را نگرفتهام، بلکه برای خیلیها هم جا باز کردهام. شاید نادرترین فردی هستم که نقشی به من پیشنهاد شده و گفتهام به درد فلان آقا میخورد. تازه الان خیلیها خدا را شکر از من پرکارتر هستند.
اصلا سینما آنقدر بیرحم است که کسی نمیتواند جای کسی دیگر را بگیرد.
کتاب زندگینامه شما که حاصل ۴۰سال تلاش و کوششتان بود، امسال منتشر شد؛ اما مشکل کتاب قیمت بالایش است، مخصوصا برای کسانی که واقعا عاشق سینما و طالب این کتابند، مبلغ ۹۹ هزار تومان زیاد است. علتگران بودن این کتاب چیست؟
من در این کار ذینفع نیستم. منتها حدود ۱۰، ۱۲ سال طول کشید تا کتاب چاپ شود و خیلی برای چاپ آن هزینه شده است.
چرا این قدر زمان بُرد؟
در ابتدا آقای امید روحانی کارها را پیگیری میکرد و ایشان بهخاطر مشکلات و دغدغههایشان کار را رها کرد و چون من از اول مایل به چاپ آن نبودم دنباله کار را دیگر نگرفتم. به فکر این بودم کسانی که پیشکسوت هستند باید کتاب داشته باشند، نه من. اما دومساله من را به این کار ترغیب کرد؛ یکی علاقهمندان به بازیگری که در طول روز با خیلیهایشان برخورد میکنم. گفتم اگر این کتاب چاپ شود علاقهمند به این هنر، این کتاب را خواهد خواند. ضمن اینکه فکر کردم من به نمایندگی از کل بازیگران ایران حرفی را بزنم که برای جوانان علاقهمند کتابی مرجع باشد. کسانی که به بازیگری علاقهمند هستند با خواندن این کتاب به یک نتیجه کلی خواهند رسید. آنها یا دنبال بازیگری میروند یا نمیروند. حد وسطی ندارد. مورد دوم هم اینکه فکر کردم کسانی که به سینما علاقهمندند و قرار نیست وارد این حیطه شوند ولی تماشاگر حرفهای سینما هستند و چند کار از من دیدهاند و بخواهند این کتاب را بخوانند متوجه میشوند که گریاندن و خنداندن آدمها واقعا کار سختی است، البته نه گریاندن و خنداندنی که امروز رایج شده و به سخره گرفتن افراد است. بله، من هم قبول دارم که قیمت کتاب خیلی بالاست و خیلیها میخواهند این کتاب را بخرند اما نمیتوانند. چون کتاب پکیج خاصی دارد؛ یک عدد DVD تصویری یک ساعت و نیمه که آقای کارن همایونفر موسیقی آن را ساخته و من هم کارنامه هنریام را با صدای خودم گفتهام. در مجموع اگر بخواهیم به دلیل کارهایی که انجام شده در نظر بگیریم کتابگران نیست. اما درک میکنیم که برای خریداران این قیمت بالاست. در این مورد با آقای عزیزی، مدیریت انتشارات توفیقآفرین که بانی این کار بودند صحبت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که شاید بتوان با یک جلد شومیز کتاب را ارزانتر ارایه کرد.
در واقع با خواندن کتاب فرصت انتخاب برای مخاطبان به وجود میآید. چندی پیش در تلویزیون برنامهای دیدم که از کسی پرسیدند چرا میخواهی بازیگر شوی؟ گفت چون توانایی دارم و تواناییاش این بود که میتوانست صدای خروس دربیاورد! متاسفانه برخی نمیدانند که بازیگری تحلیل روانی و شخصیتی انسانهاست و به نظرم خواندن کتاب شما باعث میشود واقعبینانه به بازیگری نگاه کنیم...
کاملا. دوست دارم مخاطبان این کار بدانند که بازیگری واقعا کار سختی است.
تمایل ندارید در مورد پروژه «چ» صحبت کنید؟
خیر. چون پروژهای است که تمام شده. پیشنهادی شد و شرایط برای کار من مهیا نبود و کار نکردم. ضمن اینکه متاسفانه از صحبتهای من سوءبرداشتهایی شد که دلم نمیخواهد گذشته را شخم بزنم.
در مورد شخصیت یونس در فیلم «امروز» میتوان به این نتیجه رسید که بهلحاظ تاثیر روانی که روی تماشاگر میگذارد، بازیگر از همان ابتدا فکتهایی ارایه میدهد که میخواهد تماشاگر از سطح به عمق وجود او حرکت کند. مثل صدای شما که از انتهای حنجره خارج میشود و انگار صدا از اعماقی شنیده میشود که سالهاست فراموش کردهایم...
بله. همان حکایت حضرت یونس(ع) است که در دل نهنگ جای گرفته بود. آن صدا هم از همانجا میآید.
لنگبودن پای یونس، گذشته و جبهه رفتن او را تداعی میکند. از همینرو ناگزیر است که قدری آرامتر حرکت کند. البته این مورد در یکی، دو کار قبلیتان هم وجود داشته. میخواستم دراینباره نظرتان را بدانم...
عمیق و خستهبودن این فرد در صحبتهایمان با آقای میرکریمی مطرح شده بود. البته من به لحاظ ظاهری قضیه لنگ بودن این فرد را نمیپسندیدم. چون کارهای دیگرم را تداعی میکرد. مثلا در فیلم «دیوانهای از قفس پرید» یا سریال «رعنا» شخصیتهایی که بازی کردم لنگ بودند. تماشاچی هم معمولا زود قضاوت میکند و میگوید این آدم که همان آدم قبلی است! از آقای میرکریمی خواستم این لنگ بودن را حذف کند. چون ایشان به صراحت هم نمیخواست بگوید این فرد یکی از همان افراد از جنگ برگشته است، در حالی که واقعا چنین بود اما در حد یک نشانه. اما همین اشاره هم به آن قضیه عمق میداد.
خب چطور شد که این نشانه باقی ماند؟
نشانه لنگ زدن در واقع به این دلیل باقی ماند که این فرد از جنگ برگشته است. در موارد دیگر به این تحلیل رسیده بودیم که این فرد قهرمانی خسته است و احساس میکند باید دیگر آرام باشد و سکوت کند. روزگار و شرایط بهگونهای است که او را وادار کرده بیشتر شنونده باشد. مثل کسانی که بیشتر حرف میزنند و عمل نمیکنند، نباشد.
انگار روزگار به او یکبار دیگر فرصت داده که زندگی کند. حتی درپلان اول فیلم با مسافری که به او ناسزا میگوید، یکی به دو نمیکند و حتی از او کرایه نمیگیرد؟
یا وقتی موتورسوار آینه بغل ماشین را میشکند اهمیت نمیدهد و بهنظر میرسد در دنیای دیگر سیر میکند...
البته به قول شما تماشاگر باید قدری صبوری کند و منتظر اتفاقات پیش روی او بماند...
شاید تصور کنید که این فرد خسته به معنای بریده از جهان است؛ اما نه، در واقع در حال گوش کردن و اتفاقا در حال زندگی است. ما در طول زندگیمان بیشتر حرف زدهایم. اما همین فرد که مدام سکوت میکند یکباره در عمل، خودش را در جریانی وارد میکند که سخت است و هر کسی خودش را در این موقعیت قرار نمیدهد. مثلا در همان جنایت سعادتآباد تهران، کسی حاضر نشد جلو بیاید و نگذارد قاتل طرف را بکشد. اگرچه آن قاتل باید درنهایت اعدام شود، چون از روی عمد کسی را کشته. اما الان وقتی شما صحنهای از زدوخورد در خیابان را میبینید، کسی دخالت نمیکند چون این فرهنگ همزیستی و کمک به دیگری در حال منسوخ شدن است. همه میگویند به ما چه مربوط است، من زندگیام را میکنم و به این کارها، کاری ندارم. اما فردی مانند یونس که در لاک خود فرو رفته یا در دل نهنگ است، در جایی که لازم است از خود واکنش نشان میدهد.
شاید هم چون در دل نهنگ رفته و تجربه کرده، دنیا را طور دیگری میبیند؟
رفت و آن دنیا را دید و لمس کرد. به نظرم همه افرادی که زندگی میکنند بالاخره یک جا باتریشان تمام میشود و میخواهند بخوابند. خوب است قبل از خواب ابدی و اصلی، کارهایمان را از صبح مرور کنیم. خیلیها خاطرهنویسی میکنند. مینویسند که هرروز چه کردهاند. اما اصل قضیه این است که هرشب از خودمان بپرسیم چه کردهایم و به خودمان رسیدگی کنیم.
شما این نوع سکوت را در «پاداش سکوت» هم تجربه کرده بودید. اما نکته جالب این است که یونس با اینکه در جنگ بوده اما الان دیگر مدعی نیست. اتفاقا سعی میکند گوشهنشینی کند و بیشتر از اینکه چیزی طلب کند در فکر کمک کردن است...
به نکته خوبی اشاره کردید. مثلا نمونه آن نوع دیگر در حاج کاظم «آژانس شیشهای» هم وجود دارد. اما به نظرم شخصی مانند یونس چراغ خاموش این کار را میکند و به آگاهی رسیده است و میگوید قرار نیست بابت کاری که میکنم از کسی چیزی طلب کنم. مثل کسی که اگر در خیابان به یک فقیر کمک میکند تا شب برای چند نفر تعریف میکند و این امتیازگرفتن از عملی است که انجام شده. ما کاری نمیکنیم که عملمان دیده نشود و حتما تلاش میکنیم همه بفهمند که چه کاری کردهایم. اما انسان واقعی کسی است که کار نیک انجام میدهد و از کسی هم طلبی ندارد. یونس نمونه کامل این افراد است که با دلش این کار را میکند و پای همه متلکها هم میایستد. ما بلد نیستیم به هم کمک کنیم و در صورت کمک هم هزار حرف و حدیث درمیآید. مگر قرار نیست انسان شویم؟ انسان باید به همنوعش کمک کند. آدمها باید با هم بخندند و با هم شرایط سخت را تقسیم کنند.
در پلانی که یونس با شبنم مقدمی- سوپروایزر بیمارستان- صحبت میکند، به نوعی تداعی فیلم «بهنام پدر» با همین میزانسن بود. آیا این انتخاب عامدانه بود؟
خیر، ناخودآگاه بود. اتفاقا خودم هم به یاد میآورم که گفتم خانم مقدمی در «امروز» هم مثل «بهنام پدر»، پزشک است. در «بهنام پدر» بهدلیل دخترم که روی مین رفته به او مراجعه میکنم و اینجا برای صدیقه عزیزی. البته موقعیتها، متفاوت بود.
آیا در «امروز» برای نخستینبار با خانم گلستانی همبازی بودید، یا در فیلم « میهمان داریم»؟
خیر. در فیلم «میهمان داریم». ایشان گزینه اول آقای میرکریمی بودند. در «بیداری برای سه روز» هم با هم همکاری کردیم.
و همینطور در فیلم « ضد نور». اخیرا هم خانم گلستانی پروانه ساخت اولین فیلم بلند سینمایی خود را دریافت کردند و شما هم تهیهکنندگی کار را به عهده دارید. درست است؟
بله. همینطور است.
حضور مشترک شما و خانم گلستانی در صحنه سینما، تداعیکننده همکاریهایتان با خانم معتمدآریاست. انگار ایشان فاطمه معتمدآریا شماره دو است با اینکه ایشان سابقه کاری خانم معتمدآریا را ندارند. به نظرتان علت آن چیست؟
مثال خوبی در مورد خانم معتمدآریا زدید. من با ایشان خیلی کار کردهام. خانم معتمدآریا جزو کسانی هستند که بازیگری برایشان خیلی جدی است. اتفاقاتی در همکاریهای ما جدا از رفاقت و دوستیمان افتاده که اگر فاصلهمان از هم زیاد باشد کافی است در آن موقعیت نگاهمان به هم بیفتد و ناخودآگاه متوجه میشویم که باید در صحنه چه کنیم. خانم گلستانی هم به نظرم جزو ایندسته از بازیگران است. اگر بخواهیم از بازیگران زن شاخص در سینما نام ببریم که قطعا خانمها پروانه معصومی، سوسن تسلیمی و معتمدآریا هستند، با قاطعیت میگویم خانم گلستانی هم جزو همان افراد است که بازیگری برایش مهم است. از همان ریشه و تبار است و فقط نسلش متفاوت است. مثلا رویا نونهالی هم جزو چنین کسانی است که تکلیفتان با او روشن است. بازی خانم گلستانی را اولینبار قبل از اینکه ایشان را بشناسم در سریال «وضعیت سفید» دیدم و همینطور فیلم «دماغ» که در آن فیلم خوب درخشید. در «میهمان داریم» هم دیدم چقدر خوب کار میکند. عین بازی پینگپنگ که وقتی بازی میکنی، میدانی که برگشت آن چگونه است. بلافاصله بعد از آن کار، کار آقای میرکریمی پیش آمد و در «بیداری برای سه روز» هم با هم همکار بودیم. وقتی شنیدم قرار است ۷۲ ساعت بیدار باشیم دیدم چه موضوع جذابی است.
در حقیقت انرژی طبیعت کار خودش را کرد؟
کاملا. اخیرا هم در کار همسر ایشان بازی کردیم و از این همکاری خوشحالم. به نظرم جامعه بازیگری ما به این افراد خیلی نیاز دارد و این افراد میتوانند شکل بازیگری را سمتوسو بدهند. کسانی که یکسری سریالهای مناسبتی بازی میکنند و بعد وارد میهمانیها و ضیافتهایی میشوند که عکسهایش در سایتها موجود است، اصلا برایم قابلقبول نیستند. انگار مسیری را انتخاب کردهایم که از این طریق معروف شویم و به کارهای شخصی خودمان برسیم. خدا را شکر که خانم معتمدآریا در حال واردشدن دوباره به کار است اما چرا نباید افرادی مانند خانمها پطروسیان و رویا نونهالی کار کنند. شاید خیلی از ما فقط بازیگر خوبی باشیم اما این کافی نیست. تماشاگر هم متوجه میشود که چه کسی واقعا بازی میکند. افرادی که پاکباخته هستند و ما، از آن دسته افرادی هستیم که میگوییم کسی که بهدنبال این حرفه میآید باید یک تختهاش کم باشد. خیلیها به من میگویند چیزی به سرت خورده، خیلی کار را جدی میگیری. میگویم چون بازیگری جدی است و نمیتوانم کار را جدی نگیرم. مثل کسانی که ۸۰ سال است که کار میکنند و یک تار موی سفید ندارند، آنها کارمند بازیگری هستند. اما ما با افتخار میگوییم که فعله بازیگری هستیم. یعنی باید عرق تنمان دربیاید و از رنج کارمان لذت ببریم. نیامدهایم در سینما که خوشی کنیم. امکان دارد خیلی به خودمان فشار بیاید، اما اگر نتیجه این فشارآمدن به ما، شادی و تخلیهشدن تماشاچی است، برایمان بزرگترین نعمت است. با قاطعیت میگویم افتخار میکنم با خانم گلستانی آشنا شدم و امیدوارم این نسل تعدادشان زیاد شود.
در صحنهای از فیلم «امروز» که در فضای بیمارستان میگذرد، به خانم مقدمی فقط نگاه میکنید. این نگاه عجیب است. میتوان در نگاه شما تمام گذشته یونس را دید؛ اینکه به جنگ رفته و چه سختیهایی کشیده. این نگاه از کجا میآید؟
بخشی از این نگاه به خود من برمیگردد چون سعی کردهام در زندگیام خوب نگاه کنم.
اما این نگاه آنقدر عمیق بود که اصلا نیازی به گفتن دیالوگ بعدی هم نبود؟
از زمانی که خودم را شناختم و بعد هم زمانی که وارد عرصه هنر شدم، به نظرم عنصر مهمی که وجود دارد، نگاه است. نمیشود به نگاه کمعمق تکنیک داد. همیشه به دوستان علاقهمند میگویم درست است آموزش بازیگری به کتاب و مباحث تئوریک نیاز دارد، اما چیزی که میتواند بازیگر را موفق کند این است که وقتی از در خانهاش بیرون آمد حق ندارد که نبیند. همین الان هم همینطور است. اگر نگاه تقویت شود و با دردهای جامعه آشنا شوید و طیفها و شکلهای مختلف را در جامعه ببینید، در عمق جانتان نفوذ میکند. گاهی برخی دوستان به مزاح به من میگویند اینطور نگاه نکن، فکر میکنند تو چشمچرانی! میگویم نگاه من باید اینطور باشد که چیزی از زیر نگاهم نگذرد و گم نشود. وظیفه من نگاهکردن است. خداوند این چشم را به همه داده اما به قول خانم ژاله علو که خدا حفظشان کند، بعضی نگاهها پشت ندارد. این پشت از تجربه زندگی میآید. اینکه تو کجا را و چقدر نگاه کردهای. اگر نگاه کرده باشی در موقعیتی که قرار میگیری میدانی چطور نگاه کنی. در موقعیت یونس که قرار بگیری که هشت سال جنگیده و الان راننده تاکسی است و نمیخواهد پستی داشته باشد الان در شهر راه افتاده و کار میکند. اشکالی نمیبیند که آینهاش شکست، منتها مهم است که دلش صاف باشد. حال در این موقعیت قرار میگیرد و خودش و خدا میداند که از یک زن بیپناه حمایت میکند و متلکهایی هم میشنود و در قبال این متلکها رو به سوپروایزر میگوید تو دنبال چه هستی؟ اینها دردی است که به حقیربودن این افراد نگاه میکند.
همکاری با آقای میرکریمی چطور بود؟
خیلی دلچسب بود.
آیا مایل هستید دوباره با هم کار کنید؟
باید دید در آینده چه پیش میآید. اما ایشان جزو کسانیاند که با اشتیاق سر کارشان رفتم. چون میان ما همفکری وجود داشت و از اول چیزی را برای خودش نبسته بود.
مسعود نجفی فیلمی با حضور شما ساخته و قرار است بهزودی این کار وارد شبکه ویدیویی شود. نظرتان درباره این فیلم چیست؟
این فیلم مربوط به اعزام همان شخص جانباز به آلمان است. کار تاثیرگذاری است و از ایشان هم ممنونم که با من همراه شد. قرار نبود این کار به صورت فیلم درآید. در هفته دفاع مقدس خواستند با من مصاحبه کنند که من پیشنهاد دادم خود این فرد را ببینند و مراحل اعزام ایشان بهصورت فیلم درآمد و از این کار راضی هستم.
«امروز» در کارنامه هنریتان در چه جایگاهی قرار دارد؟
فیلم را خیلی دوست دارم و به نظرم فیلم بسیار عمیق و تاثیرگذاری است. از بازی در این فیلم، پشیمان نیستم.
ارسال نظر