پايگاه خبري تحليلي «پارس»- سلمان نظافت یزدی- پنجشنبه همان حوالی ظهر از شبکه سه برنامه «گلبرگ» پخش می‌شد. برنامه‌ای که در مقایسه با برنامه‌های دیگر سیما مخاطبان خاص خودش را دارد. مخاطبانی که خانواده‌های ایرانی هستند، خانواده‌هایی که هر کدام به نوعی در روزگار هجوم رسانه‌ها با ازدواج، تربیت فرزندان و تأمین نیازهای هزار رنگ آن‌ها درگیر هستند.

یکی از نیازها و بزنگاه‌های اساسی جامعه که از چند سال پیش بیشتر مورد توجه قرار گرفته مسئله ازدواج است، ازدواجی که هر روز جوانان بیشتر از آن دوری می‌کنند. اما در برنامه پنجشنبه گلبرگ این هفته در بخش صدای مردم دو انتقاد از مخاطبان پخش شد که اولی درباره وضعیت اقتصادی زوج‌های جوان و سخت شدن تامین زندگی مشترک بود و دیگری انتقاد یک خانم بود که در یک جمله پرسید آیا دوستان برنامه از شعار دادن خسته نشده‌اند.

تا این‌جای کار برنامه توانسته است دل مخاطبان را به دست بیاورد و انتقادهای آنان را پخش کند. حالا نوبت کارشناس و مجری بود که به انتقادها پاسخ بدهند و گاهی با آن‌ها همراهی کنند.

کارشناس برنامه حجت الاسلام محسن عباسی ولدی در این بخش با انتقاد از مسئولان پرسید که چرا مسئله ازدواج را در رأس کارهایشان قرار نمی‌دهند و به این دغدغه به صورت جدی با این همه متولی پاسخی مناسب داده نمی‌شود. سوالی که واقعا قابل تأمل است و اگر کار به کارگروه های تخصصی و ناهار صبحانه شام‌های کاری کشانده نشود می‌توان پاسخ مناسبی برای آن یافت.

بخش دوم صحبت کارشناس برنامه درباره مردم بود که باید توقعاتشان را حد بزنند و تا جایی که می‌شود با آسان گرفتن ازدواج این گره را از کوری خارج کنند و جمله کلیدی این ضلع هم این بود که وقتی به ما رحم نمی‌کنند، خودمان به خودمان رحم کنیم.

اما بخش سوم صحبت‌ها خطاب به قشر اندک پولداران بود که با برگزاری مراسم‌های آن‌چنانی باعث می‌شوند سطح توقع جامعه بالا برود و از این قشر عزیز خواهش کرد که لااقل مراسم‌های آن‌چنانیشان را در اینترنت منتشر نکنند تا قشر متوسط و ضعیف جامعه دچار یأس و سایر موارد نشوند.

تا این‌جا سه ضلع یک مثلت کامل شد، مسئولان، مردم و پولداران. سه ضلعی که هر کدام به نوعی در داستان بالارفتن سن ازدواج دخیل هستند. اما بعد از این حیرت‌آور بود که نه کارشناس و نه مجری به ضلع چهارم و پر نقش رسانه، آن هم از نوع ملیش اشاره نکردند.

اما اصلا اشاره نشد که چرا در بیشتر سریال‌های ساخت وطن بیشتر شخصیت‌ها در حال ازدواج از خانواده‌های پولدار هستند و با آغاز قصد ازدواج از سوی پدر کارخانه‌دارشان باغ جهت برگزاری مراسم، ماشین شاسی بلند جهت گل زدن، آپارتمان بالای ۷۰ متر جهت زندگی و عکس ۱۰۰ در ۵۰ چسبیده به دیوار را از یک زوج خوشبخت نشان داده می‌شود.

اصلا اشاره نشد که رسانه ملی حتی در تبلیغاتی که پخش می‌کند همه در حال سواری با ماشین‌هایی خوش‌رنگ و بدون سقف هستند یا در میهمانی‌هایی نشسته‌اند که تمام ظرف‌های روی میز از انواع غذاهای مختلف انباشته شده است.

چرا در همین کانال‌های رنگارنگ و میزگردزده سیما هیچ‌گاه چند مسئول درباره ازدواج به چالش کشیده نشده‌اند یا کسی از راه صعب‌العبور گرفتن وام ازدواج اگر بانک‌ها اعتبار داشته باشند، سخنی به میان نمی‌آورد.

در همین رسانه ملی که این روزها کفگیرش ته دیگ خورده است بارها تبلیغ نیم ساعته باغ، تالار برادران فلان پخش می‌شود و به صورت مستقیم به مردم حالی می‌کند که برگزاری مراسم با انواع غذا و… اولویت دارد.

با این همه مسئولان اگر قصد اصلاح وضعیت ازدواج و کم کردن سن ازدواج را دارند به نظر می‌رسد با حرف زدن کاری انجام نمی‌شود شاید اگر صدا و سیما یک بسیج عمومی (همانند نهضت انصراف از یارانه) راه بیندازد و از نمایندگان مجلس، مدیران ریز و درشت سراسر کشور و… مطالبات را پیگیری کند، بدون شک تاثیر بیشتری از سمینارها و کارگروها‌ه‌های خواهد داشت.

به نظر می‌رسد صدا و سیما به عنوان یک رسانه ملی هر روز بیشتر از مردم فاصله می‌گیرد و تنها در مواقعی که نیاز به نمایش حضور در صحنه را دارد و هنگامی که دوست دارد رکورد پیامکی را بشکند، به سراغ آن‌ها می‌رود. این روزها در فضای مجازی پیامی دست به دست می‌چرخد که شاید نگاهی از عمق جامعه به صدا و سیما باشد؛ «دیشب ﭘﺪﺭﻡ ﺑﺎ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﺻﺪﺍ ﻭ ﺳﯿﻤﺎ ﺗﻤﺎﺱ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺍﻣﺎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺑﻐﺾ آﻧ‌ ﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺩ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﮔﺮﻓﺖ. ﻫﺮ ﺟﻤﻠﻪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﻡ می‌گفت ﺩﺭ ﻧﻈﺮﻡ ﺧﺸﺘﯽ ﻣﯽآﻣﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ می‌رﯾﺨﺖ…

ﭘﺪﺭﻡ: ﭼﺮﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ نمی‌کنید؟ ﭼﺮﺍ ﻓﯿﻠﻢﻫﺎﯼ غیر اخلاقی ﭘﺨﺶ می‌کنید؟ ﺁﻗﺎﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﻭﺗﺎ ﺑﭽﻪ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺩﺍﺭﻡ… ﺻﺪﺍﯼ ﺿﻌﯿﻔﯽ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺗﻠﻔﻦ: ﺁﻗﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺷﯿﺪ. ﮐﺪﺍﻡ ﻓﯿﻠﻢ ﺻﺤﻨﻪﺩﺍﺭ؟ ﻣﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﻓﯿﻠﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﺭﺍ ﭘﺨﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ!!

ﭘﺪﺭﻡ: ﭼﻪ می‌دانم؟ ﻣﺜﻼ ﻫﻤﺎﻥ ﺗﺒﻠﯿﻐﺎﺕ ﺳﺲ ﻣﺎﯾﻮﻧﺰ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﭼﻬﺎﺭ ﻧﻔﺮﻩ، ﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺧﻮﺵ ﺭﻧﮕﯽ ﭼﯿﺪﻩﺍﻧﺪ ﻭ ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺟﻮﺭ ﻏﺬﺍ می‌خورند.

ﯾﺎ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﺁﻥ ﯾﺨﭽﺎﻝ "ﺳﺎﯾﺪ ﺑﺎﯼ ﺳﺎﯾﺪ" ﮐﻪ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻣﯿﻮﻩﻫﺎ ﻭ ﺧﻮﺭﺍﮐﯽﻫﺎی ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ ﯾﺨﭽﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ نمی‌داند ﺧﺮﯾﺪﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻓﺮﻁ ﭘﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﺠﺎ ﺟﺎ ﺩﻫﺪ…»