به گزارش پارس به نقل از مشرق ؛ مراسم شب هشتم رمضان در مهدیه امام حسن مجتبی با حال و هوای توسل به حضرت ثامن الحجج علیه السلام و با سخنرانی آیت الله احدی و مناجات خوانی حاج سعید حدادیان برگزار شد.
 
 
نکاتی از سخنان آیت الله احدی را بخوانید:
 
*غیب دو قسم است، غیب مطلق و غیب نسبی، غیب مطلق آن است که به هیچ وجه قابل ادراک نیست هرکاری بکنید که بتوانید آن حقیقت را بشناسید نمی توانید و آن ذات خداست، ذات خدا غیب مطلق است، حتی پیامبر اسلام نیز نمی تواند ذات خدا را بفهمد.
 
*در بیان امام علی آمده است، تمام اندیشمندان در ملکوت خدا متحیر هستند، اصلا درباره ی ذات خدا بحث نکنید، چرا که او ذاتی نیست که در عالم ممکنات قابل لمس باشد، او غیب مطلق است.
 
*غیب نسبی یعنی اینکه به اعتباری برای بعضی ها پنهان است و برای بعضی ها آشکار است، مثلا هواشناس وقتی ابرها را می بیند می فهمد که می خواهد باران ببارد، یعنی این ابرها برای او غیب نیست.
 
*علامه حسن زاده آملی در جوانی به دانشگاه تهران رفت و به دانشجوی ژئوفیزیک گفت: چند روز دیگر کسوف می شود، آنها گفتند: برو شیخ هیچ آثاری از خورشید گرفتگی نیست، برای دانشگاهیان غیب بود ولی علامه گفت: دوربین بگذارید من به شما  این بار کمک می کنم این کسوف را بررسی کنید، آنها گفتند برو اصلا این حرف ها نیست، دو روز بعد کسوف شروع شد علامه با همان دستگاه مختصری که داشت شروع کرد به رصد کسوف آنها هم کم کم آمدند و از این تشخیص علامه متعجب شدند.
 
*یکی از چیزهایی که برای بعضی ها غیب نیست، برزخ است، اتفاقا قرآن در سوره ی مبارکه لقمان در آیه 34 اشاراتی به آن کرده است که مرحوم علامه طباطبایی توجه زیادی به این آیه داشته اند.
 
*خداوند متعال عده ای را انتخاب می کند تا بتوانند غیب را پیدا کنند، یعنی اولین قدم اذن خداست.
 
*خداوند را از گناهان غافل نپندارید، خدا صبر می کند تا پشیمان شوید اگر پشیمان شدید تاخیر می اندازد. همه کسانی که به برزخ می روند خواهش می کنند تا بگذارند برگردند.
 
*یک از دوستان ما در آمریکا استاد دانشگاه است، در آنجا اینقدر از چشم برزخی و توانایی های معنوی مرحوم آیت الله بهجت تعریف کردند که آنها مشتاق دیدار با ایشان شدند، حضرت اقای بهجت گفتند زیاد نیایند حدودا بیست نفر رسیدند خدمت آقا، خیلی جالب است ای کاش عکس های آن را به نمایش بگذارند، حضرت آقا چند جمله ای آنها را نصیحت کردند، یکی از این ها جراح بود در دل خودش گفت: این عارفی که چشم برزخی دارد ای کاش می آمد من بینی او را عمل میکردم... و در دلش می خندید، مجلس تمام شد و همه برای خداحافظی نزد ایشان رفتند نوبت به این پزشک که رسید حضرت آقا به مترجم گفتند: به ایشان بگویید وقتی آنجا نشسته است دیگر در دلش به بینی من نخندد، این پزشک دق کرد و نشست