ماجرای اسیری که تیغ اصلاح خورد!
عراقی ها معمولاً به طور نامنظم و ناگهانی به هنگام استراحت بچه ها (ظهر تا عصر) برای بازرسی وارد آسایشگاه می شدند و همه بچه ها را در وسط آسایشگاه به شکل خمسه خمسه جمع کرده و کیسه ی انفرادی تمامی بچه ها را همانند مغول بر روی پتوها خالی می کردند؛ بگونه ای که تمامی وسایل با همدیگر مخلوط می شد که بعضا به هیچ وجه قابل استفاده نبود.
به گزارش پارس به نقل از آزادگان - عراقی ها معمولاً به طور نامنظم و ناگهانی به هنگام استراحت بچه ها (ظهر تا عصر) برای بازرسی وارد آسایشگاه می شدند و همه بچه ها را در وسط آسایشگاه به شکل خمسه خمسه جمع کرده و کیسه ی انفرادی تمامی بچه ها را همانند مغول بر روی پتوها خالی می کردند؛ بگونه ای که تمامی وسایل با همدیگر مخلوط می شد که بعضا به هیچ وجه قابل استفاده نبود. (تاید با شکر) این قبیل بازرسی چیزی جز خورد شدن اعصاب بچه ها به همراه نداشت؛ زیرا بنا نبود که آنچه را ما مخفی کرده بودیم آنها بیابند.
یکی از اسرای نوجوان در یک بازرسی ناگهانی نصف تیغ را در دهانش مخفی کرد. یک عراقی شوخی کردنش با این پسر بچه گرفت وچند سیلی چپ و راست به صورت این طفل کوبید. وقتی عراقی ها رفتند، آن عزیز دستانش را مقابل دهانش گرفت تیغ، خون و تکه هایی از پوست درونی دهانش را درکف دستانش خالی کرد.
خوش تیپی دردسرساز
حاکم کردن رعب ووحشت در بین بچه ها امری تفکیک ناپذیر از سوی عراقی ها بود که به هر طریق ممکن این کار صورت می گرفت.
روزی کنار زمین والیبال در حالی که دست هایم را به بغل گرفته و گرم تماشای بازی بودم، ناگهان عادل سرباز عراقی مرا صدا کرد. پرسید: چرا این طور ایستاده ای؟
با شناختی که از شخصیت او داشتم، گفتم: اشکال دارد؟ گفت: تو مخالفت کرده ای! گفتم: چه مخالفتی؟
" عادل" به تندی گفت: مگر نمی دانی نباید این طور دست به بغل ایستاد؟
در جوابش گفتم: شما نگفته اید.
چند تا کلام زشت که حاکی از شخصیت نداشته اش بود، حواله ام کرد و گفت: اینگونه ایستادن خاص آقا عادل است.
از مترجم علت را سوال کردم، گفت: " عادل" روزی مرا صدا کرد و گفت: به چه شکل من بایستم خوش تیب می شوم؟ من هم دست به بغل ایستادن را پیشنهاد کردم؛ برای همین است که این گونه ایستادن را در اردوگاه ممنوع اعلام کرده است!
ارسال نظر