شعر خنده دار و جالب درباره دهه شصتی ها
من یک دهه شصتی از غافله جا مانده
با نحسی پیشانی از معرکه ها رانده
یک نسل پر از حسرت, بهر دگران عبرت
در بازی این جهان بازنده و بازانده
تا بوده جهان بوده مثل پدر اما
تا نوبت ماشد, شد مثل پدر خوانده
ما مثل ” کوزت ” بودیم, او مثل تناردیه “
در غیبت ” ژان والژان” بر پیکر ما رانده
بیماری و بیکاری شد قسمت ما زیرا
انگار که از اول بودیم پسر خوانده
در عرصه این جهان شد جور نصیب ما
چون حس کینه در مهمانی ناخوانده
هر لحظه به صف بودیم, همواره به کف بودیم
مثل کنف بودیم, پیچیده و چیچانده
درمان و دوای ما در هنگام بیماری
یک آبِ زیپو آن هم سرشناس به جوشانده!
این چرخ و فلک دائم تا شد عصبی قایم
با غیض و غضب ما را بی فاصله مالانده
یک معضل لاینحل بودیم ازآن اول
چون لقمه که ناغافل در راه گلو مانده
ارسال نظر