"کمال تبریزی" به دنبال راهی برای تطهیر سیاسی خویش است؟
اغلب کنشگران حوزه نقد، نسبت به آخرین فیلم به نمایش درآمده کمال تبریزی، موضع تندی اتخاذ کردهاند و تمامی کنشگران، خاستگاه روشنفکری دارند.
به گزارش پارس نیوز، فیلم کمدی «مارموز» که اخیرا در سینماهای کشور اکران شده است، با اقبال مخاطبان مواجه شده و احتمال دارد پس از فیلم هزارپا به گیشه قابل اعتنایی دست پیدا کند. پیشبینی این موفقیت تنها به این دلیل است که محتوا و مضمون هر اثر سینمایی پوپولیستیتر باشد، توفیق آن در گیشه بیشتر است.
دوران پوپولیسم کنونی حاصل یک شرایط سیاستزده است، سینمایی که به دلیل عدم مصونیت از سینماگران سیاسی، سیاستزدهتر میشود و شکل راستینی از تفاسیر سیاسی روی پرده سینما متجلی نمیشود، بلکه شکل پوپولیستی آن عرضه میشود. سینماگرانی که حیات، قدرت و استمرار فعالیتهای آنان در سینما، ریشه در تقویت ژنریک سیاسی آنان دارد و استمرار فعالیت آنان هیچ گونه وابستگی به تولیدات هنری و مفهوم واقعی هنر ندارد.
در 30 سال اخیر، سیاستورزی و سیاسینمایی در سینما، سایه وسیعی گسترانیده است و پوپولیسمی که در محتوای بسیاری از آثار سینمایی حاکم است، روشی ابداعی است برای فرار از پاسخگویی به مخاطب. سینما و هر اثر سینمایی که سیاسی یا سیاستزده است، به صورت استاندارد و کلاسیک طرح مسئله میکند و به سئوالات و پرسشهای بنیادین مخاطبان پاسخ نمیدهد، در نتیجه برداشتها و تفاسیری که شکل دراماتیک پیدا میکند، سویه پوپولیستی دارد.
مارموز پوپولیستی تبریزی هزاران مسئله را طرح میکند، اما پاسخ روشنی به مسائل مطروحه نمیدهد. به همین دلیل با یک کنکاش در سینمای واقعی، و حتی آثار سیاسی ساخته شده در سینمای آمریکا، ریشهشناختی سینمای پوپولیستی امروز چندان دشوار نیست و پوپولیسم روی مدار گیشهپسندی قرار گرفته است.
در واقع سینمایی از جنس «مارموز» نخبهگرا نیست، کافیست به انتقادات روشنفکرانی مثل «مصطفی جلالی فخر» توجه و نقد او را نسبت به فیلم مارموز مرور کنیم.
اغلب کنشگران حوزه نقد، نسبت به آخرین فیلم به نمایش درآمده کمال تبریزی، موضع تندی اتخاذ کردهاند و تمامی کنشگران، خاستگاه روشنفکری دارند. همین مسئله نشان میدهد که تصورات و برنامهریزی کمال تبریزی در مورد پروپاگاند پوپولیستی برای هجو یک رویه سیاسی و زد و خورد با جناح مورد هدفش در فیلم، به بنبست خورده است.
تبریزی احزاب سیاسی را به دو حزب قرمز و آبی در فیلمش تشبیه میکند و با ساخت مارموز، انتظار داشت، رسانههایی حزب قرمز نسبت به فیلمش واکنش تندی نشان دهند، تا زمینه توفیق در گیشه چند برابر شود. اما در شرایط کنونی روشنفکران و رفرمیستها با وابستگی فکری به حزب آبی، نسبت به فیلم تبریزی موضوع شدیدی اتخاذ کردهاند.
با توجه به مشی سیاسی سالهای اخیر کمال تبریزی باید انتظار داشته باشیم که میزانسنهای قضاوتگرایانه فیلم به نفع حزب آبی باشد، اما او حزب آبی را معاملهگری سیاسی توصیف میکند که برای اتصال به مردم از شخصیت محوری فیلمش با گرایشات ظاهرا قرمز، به منتخب حزب آبی تبدیل میشود. کافیست این روایت تمثیلی تبریزی را به اتفاقات چند سال اخیر در کشور تعمیم بدهیم؛ آیا برنده حزب قرمز، با خدعه و واسطهگری حزب آبی وارد عرصه سیاسی شد و این رویه حزب آبی است؟ او مردمی نبودن حزب آبی را به چالش میکشد و حزب آبی آنچنان ذلیل شده که برای انتخاب نمایندگان سیاسیاش دست به دامن چهرههای حزب قرمز میشود.
روایت «قدرت صمدی»، در فیلم مارموز، تحلیلی معارضانه در مورد رفرمیستها ارائه میدهد و دلیل هجمههای فراوان روشنفکران و رفرمیستها نسبت به مارموز کمال تبریزی، دلیلی جز این نمیتواند داشته باشد و او با دست انداختن رفرمیستها، سخت جناح آبی را در کشور برافروخته است.
قدرت صمدی در مارموز، فعال سیاسی برآمده از یک شرایط کاملا پوپولیستی و عوامفریبانه است و پس از برهم زدن یک کنسرت، سعی میکند به چهره شاخص جناح قرمز شناخته شود، اما جناح قرمز، به سفارش وثوق (مانی حقیقی) سردبیر روزنامه اصلی حزب قرمزها از پذیرش او امتناع میکند. وثوق فردی ریاکار است و شبها باده مینوشد و فردایش از مبانی و آرمانهای حزبش در روزنامه مطبوعش مینویسد.
مانی حقیقی به خوبی نقش خود را ایفا میکند، چون در فرامتن نیز چنین نقشی را صادقانه ایفا میکند. او اصرار بر گفتمان حزب آبی و آبیمنشی دارد، اما برای عافیتطلبی سیاسی در حلقه قرمزها قرار میگیرد. این بازیگر در جایگاه مولف فیلمسازی، همین روش را در پیش گرفته است و در فرامتن با ساختن فیلم خوک، با اینکه چراغ چشمک زن به چپ خود را روشن نگاه داشته بود، اساسا به سمت راست میپیچید و به گواه بسیاری از تحلیلگران سینمایی، فیلم خوک یک فیلم قرمز با تفکری وابسته به این گرایش است.
این حرکت زیگزاگی، فقط مختص مانی حقیقی نیست و اشکال نگرش سیاسی تمامی مولفان مهم سینمای ایران از جمله کمال تبریزی را دربرمیگیرد. سمبل چنین جریانی هم مسعود کیمیایی است که درونمایه آثارش اساسا مبتنی بر آراء و نظریات حزب قرمز است، اما در فرامتن با روشن کردن چراغ چشمک زن راست به چپ میپیچد. در ادامه به تاسی از مولفان نسل اول، مانی حقیقی، حمید نعمتاله، نرگس آبیار و فیلمسازان نوآمده دیگری همین روش را در متن آثار و فرامتن اجرا میکنند.
در مورد شخصیت مانی حقیقی با عنوان وثوق در فیلم باید به چند نکته دیگر هم اشاره کرد. وثوق در چالشهای تقابلی لیبرالگونه گذشتهاش، وابستگی معین و مشخصی نسبت به حزب آبی و حتی فراتر از آن داشت و بیشتر به دنبال توسعه آزادی اندیشه بود.
قدرت، کنسرت برهم زن فعلی، در دوران دانشجویی موزیسن بود و به هیچ عنوان سیاسی نبود. قدرت در رقابت عشقی با وثوق، آبی قرمز نشده، بر سر ازدواج با میترا (آزاده صمدی)، تغییر مشی میدهد و تبدیل به سردسته فاندامنتالیستهای شبه قرمز میشود. نکته جالب اینجاست که شرایط سیاسی هر دو کاراکتر کاملا ریاکارانه است و هیچ کس در حزب واقعی خود مشغول کار نیست، در نتیجه آبیها که در انتخابات مجلس، برای پیدا کردن راس هرم خود به مشکل برخوردهاند به سراغ قدرت صمدی میروند.
مانیفست اصلی رفرمیستها در این فیلم گرایش به پوپولیسم است که این گرایش درام فیلم مارموز را هم کاملا پوپولیستی میکند.
از این آشفتگی گسترده سیاسی در جامعه تصویر شده توسط تبریزی، کمدی خلق نمیشود و فیلم به دلیل انتخابهای غلط در مقام تهیهکنندگی و کارگردانی به بن بست میخورد.
مارموز به دلیل انتخابهای غلط هر دو مولف یعنی کارگردان و تهیه کننده لطمه اساسی میخورد. کافیست به سابقه کارگردان ، دقت کنیم. یکی از اعضای دانشجویان پیرو خط امام د ماجرای تسخیر سفارت آمریکا که عکسی نمادین از او در سفارت آمریکا منتشر شده است.
او در پروپاگاندی سیاسی با فیلمهای عبور و در مسلخ عشق وارد سینما میشود. سینمایی که ظاهرا به ارزشهای رسمی جامعه میپردازد و به تدریج تبریزی در گذار اول و کمتر از یک دهه، به هجو ارزشهایی که هویت او را به عنوان یک فیلمساز تثبیت کرده میپردازد.
او کارگردانی است که بواسطه بالا رفتن از همان مسیر قرمز صمدیوار اعتبار سینماییاش را کسب کرده است و گرنه در دهه شصت، معیار ورود به سینما و استفاده از کمکهای لایزال، عملا برای هر فیلمسازی میسر نبود. در نتیجه تبریزی و شخصیت اصلیاش هر دو یک مسیر را طی میکنند و اگر به سرانجام قابل اعتنایی نمیرسند، به این دلیل است که فیلمنامه آیدین سیار سریع، کمال تبریزی شدن و جواد نوروزبیگی بودن را روایت میکند.
حداقل کسانی که انتخابات سال 1380 به خاطر میآورند و به خوبی آن روزهای حساس را به خاطر سپردهاند، اگر حضور فعال تهیهکننده در این عرصه را مرور کنند، تغییرات سیاسی تهیهکننده را به خوبی درک خواهند کرد و درخواهند یافت مارموز حدیث نفس هر دو مولف است. تبریزی نه روی مدار قرمزی که به اعتبار و جایگاه کارگردانی را هدیه کرد ماند، نه اصرای به عقیده آبی سالهای خویش دارد. مانیفست کارگردان این است که قدرت از عقیده از بازی سیاسی آبی و قرمز نمیآید،بلکه قدرت حاصل حرکت زیگراگی سیاسی در کشور است. قدرت صمدی با بازی حامد بهداد گذشته مشترکی از مولفان است که از قرمز به آبی و بنا به فراخور سیاسی، به فراتر از آن حرکت میکنند.
در واقع خیلیها شبیه قدرت بودند و در مسیری کاملا زیگزاگی کارگردان شدند، تهیهکننده شدند و قدرت است که انحصار میآفریند و جوانانی که شبیه قدرت نبودند و استعدادهای سینمایی خوبی هستند و حتی درس تولید و تهیه فیلم را در خارج از کشور خواندهاند، از آزمون تایید صلاحیت سینما نمیتوانند عبور کنند، چون تمام کارتهای سبز در دستان قدرت صمدیهای سینماست. به همین دلیل پوپولیستهای مولف، با ساختن چنین فیلمی از گذشته خود تبری میجویند و فیلم تبدیل به آلتی برای خودتطهیری مولف میشود.
ارسال نظر