مغازهداری که هنوز اعلامیههای انقلابی مینویسد
کار رسانهای میکند، اما نه سایت دارد، نه روزنامه و نه پایگاه خبری؛ رسانه او شیشه مغازهاش است، همانقدر ساده، همانقدر شفاف!
روی شیشه مغازهاش نوشته: «خدا به خیر بگرداند، باز وزیر خارجه انگلیس، باز دیدار با ظریف، باز ایجاد اغتشاش، باز فتنه جدید!».
اینها حرفهای یک بازاری دغدغهمند است که از قضا مانند ما خبرنگاران، کار رسانهای میکند، اما نه سایت دارد، نه روزنامه و نه پایگاه خبری؛ رسانه او شیشه مغازهاش است، همانقدر ساده همانقدر شفاف! خودش هم تحلیلگر است، هم دبیر، هم سردبیر و هم مدیر مسؤولِ تمام تحلیلهایش!
دفترش اما یک مغازه در محلهای متوسط است؛ او حتی میز ندارد، کسی چه میداند شاید رمز موفقیتش همین است که پشت میزنشین نیست! با دستی پیچ و مهره و لوازم یدکی میفروشد، با دست دیگرش برای رهگذران و مشتریان تحلیل مینویسد، از اقتصاد و سیاست داخلی، بینالمللی و از دغدغههای انقلابیاش مینویسد.
تمام لحظات پیروزی انقلاب را در ذهن دارم
ماجرا اینطور شروع میشود که نوشتههای پشت شیشه یک مغازه فروش لوازم یدکی موتورسیکلت در خیابان مجلسی مشهد، نظرم را جلب میکند. نزدیکتر میروم، با خواندن تحلیلهای سیاسی، فرهنگی و اخبار روز جامعه پشت شیشههای این مغازه، کنجکاو میشوم بدانم صاحب این ایده خلاق چه کسی است؟!
متن زیر حاصل این گفتوگوی خواندنی است:
حسن میرزایی متولد 1342 در محله طبرسی مشهد و پدر 4 فرزند است که اگر چه در زمان پیروزی انقلاب، نوجوانی 15 ساله بوده، اما بهگفته خودش تمام لحظات انقلاب، از تشییع پیکر شیخ احمد کافی تا 9 دی 57 و روز پیروزی انقلاب اسلامی را لحظه به لحظه در ذهن دارد.
اگر جوانان به جبهه نروند فردای قیامت باید جوابگوی رسول الله(ص) باشند
نگاه نجیبانه برادر شهیدش از درون قاب قدیمی داخل قفسه نظرم را جلب میکند، میپرسم شما هم در جنگ شرکت کردهاید؟ میگوید: از خانواده ما، برادرم شهید شد، جنگ در شرایطی آغاز شد که مادرم فوت کرده بود و پدرم به خاطر بیماری شرایط مساعدی نداشت و بههمین خاطر در روستا زندگی میکرد، من و برادر و خواهرم تنها در مشهد زندگی میکردیم و حتما نیاز بود یکی از ما دو برادر کنار خواهرمان باشیم، بنابراین، برادرم رفت و من کنار خواهرم ماندم، اما بعد از عملیات رمضان، امام(ره) پیامی دادند و فرمودند که اگر جوانان به جبهه نروند فردای قیامت باید جوابگوی رسول الله(ص) باشند، این جمله برای راهی شدن خیلی از جوانان کافی بود، حال و هوای کار کردن از سرم بیرون رفته بود، با وجود اینکه برادرم هم در جبهه بود، من هم عازم شدم.
از تنها ماندن خواهرش که میپرسم؛ میگوید: وقتی که برادرم من را در اهواز دید شوکه و ناراحت شد، مرخصی گرفت و برگشت مشهد تا من بتوانم مدتی در جبهه باشم، آن زمان من تقریبا 16 سالم بود ولی برادرم سنش از من کمتر بود.
کار فرهنگی در بعضی موارد بیشتر جواب میدهد
خوب میدانم صحبت از جنگ و جبهه که به میان بیاید، حرفهای ناگفته زیادی در سینه رزمندهها است، اما با توجه به مراجعات مشتریها، مجبور میشوم مسیر بحث را بهسمت موضوع اصلی گفتوگو هدایت و خودم را از شنیدن خاطرات قشنگ جنگ و جبهه محروم کنم؛ میپرسم چطور شد که ایده نوشتن تحلیل و چسباندن آنها پشت شیشه مغازه در ذهنتان شکل گرفت؟
لبخندی میزند و صدایش را صاف میکند و میگوید: موضوع به سالها قبل برمیگردد، ما از اول انقلاب با تشکیل بسیج مستضعفین به فرمان امام راحل(ره)، در بسیج کار فرهنگی میکردیم. یکی از اقداماتمان هم این بود که با کمک بعضی از دوستان همفکر در پایگاه، اولین نمایشگاه آثار چاپ شده و چاپ نشده شهید مطهری را در اطراف حرم مطهر برگزار کردیم، حدودا 15 سال در مسجد کار فرهنگی انجام میدادیم، ما در مسجد دفتر کوچکی حدودا دو متر و نیم تا سه متر داشتیم، اما فعالیتهایمان انعکاس استانی و کشوری داشت.
تصمیم گرفتم در مغازه موتورسازی خودم روشنگری و کار فرهنگی کنم
حسن میرزایی ادامه میدهد: بعد از آن، گفتم خدایا چکار کنم که رسالت انقلابیام را انجام دهم؟ آن زمان نبش علیمردانی ۷، مغازه موتورسازی داشتم، تصمیم گرفتم کار فرهنگی را در مغازهام شروع کنم، این موضوع مربوط به سال74 است، بعدها عدهای از مسؤولان نظام متوجه جریان خزنده نفوذ در کشور شده بودند که به شخص رئیس جمهور وقت برمیگشت، زمانی که رئیس دولت اصلاحات از این موضوع مطلع شد، ادعا کرد که میخواهند بر علیه او و رای مردم کودتا کنند، با این شرایط جو سنگینتر شد و کسی جرات انتقاد نداشت.
این فعال فرهنگی ادامه میدهد: من با حس این شرایط و جوّ سنگین و مظلومنمایی رئیس دولت اصلاحات، تصمیم گرفتم در همان مغازه موتورسازی خودم روشنگری و کار فرهنگی کنم، اوایل برای جذب مخاطب، مطالب را تیتروار و خیلی درشت مینوشتم، بهعنوان مثال، در ابعاد یک متر روی شیشه مینوشتم که «جوان فیلمت نکنند!» بعد که دیدم مخاطب جذب شد، مطالب را فشردهتر با خط ریزتر مینوشتم.
کمک افراد دغدغهمند برایم جالب بود
درباره عکسالعملهای مردم نسبت به این فعالیت سوال میکنم؛ پاسخ میدهد: بعد از مدت کوتاهی، کار بهجایی رسید که افراد مطالبی را از نشریات مختلف میآوردند تا پشت شیشه مغازه بنویسم و به این ترتیب باز نشر پیدا کند، حتی اگر مغازه نبودم از زیر در میانداختند داخل!
این را هم بگویم که آن زمان چون مانند امروز گوشیهای هوشمند نبود، مطالب در نشریات مختلف به چاپ میرسید، بهخصوص یک سری نشریات زنجیرهای بر سایر نشریات غلبه داشتند که به مقدسات هم توهین میکردند، اینها را برایم میآوردند تا نسبت به مطالبش روشنگری کنم. نمونه دیگر اینکه من اصلا مازیار بیژنی را نمیشناختم، یک بار یک بنده خدایی حدود 50 عدد از کاریکاتورهای بیژنی را آورد و گفت، اینها را برای جذب مخاطب و روشنگری نسل جوان پشت شیشه مغازهات بچسبان. در این میان، کمک افراد دغدغهمند برایم جالب بود، خلاصه کمکم مخاطب جذب شد، به طوری که جلوی مغازی ما تبدیل به یک پاتوق شده بود. بعضی مواقع بحثهای سیاسی و فرهنگی تا ساعت 4 صبح ادامه پیدا میکرد.
نظر همسر و فرزندانش را درباره این فعالیت که میپرسم، میگوید: همسرم خواهر شهید و یک زن انقلابی است، خانواده من نه تنها مخالف نیستند که حتی در جمعآوری مطالب یا طراحی کاریکاتورهایی که روی شیشه میچسبانم، همکاری هم میکنند.
حرف اگر حساب باشد، مخاطب خودش را جذب میکند
برایم جالب است بدانم واکنش مخالفان تفکر انقلابی با شیشه نوشتههای حسن میرزایی شهروند مشهدی چیست.
وی در پاسخ میگوید: کسانی که مخالف بودند میآمدند، با من بحث میکردند و میگفتند تو ترسو و بزدلی که آمدهای یک جای پرت را برای این فعالیتها انتخاب کردهای، اگر مردی بیا برو در خیابان دانشگاه، من هم میگفتم حرف اگر حساب باشد، مخاطب خودش را جذب میکند.
میرزایی میگوید: آن زمان در نشریه "سوره" مطلبی نوشته بود که چه کسی گفته کار فرهنگی باید فقط در محیط فرهنگی انجام شود؟ میشود در محیطهای دیگر هم کار فرهنگی انجام داد، کنار نفت و روغن و بنزین، یک نفر در 20 متری طلاب مشهد کار فرهنگی میکند، من آن موقع موتورسازی داشتم و بیشتر دستم در روغن و نفت بود!
به فیلم تبلیغاتی رئیس دولت اصلاحات واکنش نشان دادم
از این فعال فرهنگی میخواهم برایمان خاطرهای تعریف کند؛ بعد از کمی مکث میگوید: رئیس دولت اصلاحات در دور دوم انتخاباتش با کمک چند کارگردان، یک فیلم تبلیغاتی تاثیرگذار ساخته بود، زمانی که از تلویزیون پخش شد تصمیم گرفتم برایش مطلب روشنگری بنویسم.
یک شب تا صبح نخوابیدم و مطلبی با این مضمون نوشتم: «همه چیز آماده است، پول، زور، مکر، فریب و نیرنگ، نور، دکور، هنر پیشه نقش اول، صدا، دوربین حرکت! ای جوان، من فقط رای تو را میخواهم، من آمدهام تا تو را رنگ کنم، همه اندر کارند که تو را فیلم کنند، زنده باد آزادی، سهم من از این رای، دولت و مکنت و ثروت باشد، سهم تو از این رای خجلت و نکبت و افلاس بود، 2 یا 3 میلیون معتاد، 2 یا 3 میلیون بیکار، اینهمه مغز که در حال فرار، در به در گشتن فرهیختهها یا که خوابیدن چرخ تولید یا که وا ماندگی نسل جوان، به تو مربوط نیست، تو فقط رای بده و برو حال کن با همه ماهرُخان، تو فقط رای بده و رپی و هوی متال شو، تو فقط رای بده، بعد از آن تو برو غاز بچران» و آن را در ابعاد 4 متر پشت شیشه چسباندم، کمکم مردم ایستادند و شروع کردند، به خواندن؛ بهطوری که خیابان بند آمد و خودروها نمیتوانستند تردد کنند.
رئیس دولت اصلاحات گفته جامعه چندصدایی، من هم یکی از آن صداها هستم
درباره برخورد مخالفان این نوشته که سوال میکنم، میگوید: اتفاقا در آن جمعیت، مخالفان بیشتر بودند و اعتراض کردند که اینها چیست که نوشتهای؟ جمع کن، وقتی دیدند کوتاه نمیآیم با فرمانداری تماس گرفتند و چند نفر از فرمانداری آمدند و گفتند، کارتان غیرقانونی است، من هم گفتم خیر، غیرقانونی نیست؛ رئیس دولت اصلاحات گفته جامعه چندصدایی، من هم یکی از آن صداها هستم، بهانه آوردند که چون خیابان را با این نوشته روی شیشه بند آوردهای، باید مطلب را از روی شیشهبرداری و از طریق بیسیم مطلب را برای فرمانداری خواندند، گفتم فقط زمانی مطلب را برمیدارم که حکم قضایی بیاورید، آنها هم رفتند و دیگر حرفی نگفتند.
برایم شبنامه، ناسزا، بد و بیراه و تهدید داخل مغازه میانداختند
میپرسم بعد از رفتن ماموران فرمانداری، کسانی که مخالف بودند هم رفتند؟
سری تکان میدهد و میگوید: کسانی که مخالف بودند، آمدند شیشه را شکستند و تا مدتی شبها برایم شبنامه، ناسزا، بد و بیراه و تهدید داخل مغازه میانداختند.
رادیو و تلویزیون تبدیل به حیات خلوت دولت شده است
درباره برخوردهای موافقان و افراد انقلابی که سوال میکنم، میگوید: بارها افرادی آمدند تشکر کردند و گفتند، تو چشم و گوش بچههای ما را باز کردی و از انحراف آنها از مسیر انقلاب جلوگیری کردی.
خیلی وقتها افراد مراجعه میکنند و میگویند، این تحلیلهایی که شما مینویسی، فضای واقعی جامعه را مجسم میکنی، نه آن چیزهایی که از طریق رسانه عنوان میشود؛ رادیو و تلوزیون تبدیل به حیات خلوت دولت شده و واقعیت جامعه را منعکس نمیکند.
برای هرکدام از این مطالبی که پشت شیشه میچسبانی، چقدر پول میگیری؟
سوالی ذهنم را مشغول کرده که برای پرسیدنش تردید دارم، اما دل را به دریا میزنم و میپرسم تا حالا شده کسی به شما مزدور و اجیر شده بگوید؟ میرزایی پاسخ میدهد: بله، اتفاقا این حرفها را کم نشنیدهام، اوایل عدهای میگفتند تو حقوق بگیری، تو مزدوری و صریحا میپرسیدند که برای هر کدام از این مطالبی که پشت شیشه میچسبانی، چقدر پول میگیری؟ اما کمکم اعتراف کردند حرفهایی که تو میزدی درست بود و اکنون یک حالتی پیدا شده که یک عده به همین نوشتههای پشت شیشه ما عادت کردهاند و اگر یک روز برای نظافت شیشهها، نوشتهها را بردارم، میپرسند چرا نوشتهها را برداشتهای؟
میپرسم غیر از آن موردی که از فرمانداری تذکر دادند، آیا موارد دیگری پیش آمده است، میگوید: نه فقط همان یک بار بود.
خیلی از مخالفهای دیروزی حالا میآیند و خداقوت میگویند
درباره برخورد مخافان میپرسم، میگوید: الان شرایط خیلی خوب شده، خیلی از مخالفهای دیروزی حالا میآیند و خداقوت میگویند، خیلی از فرماندههای بسیج که برای زیارت به مشهد میآیند، میگویند میخواهیم الگوی شما را در جاهای دیگر هم پیاده کنیم.
از آقای میرزایی میپرسم، آیا تا حالا جای دیگری هم از این کار شما الگو برداری کردهاند؟ پاسخ میدهد: در یکی از ییلاقات طرقبه یک نفر این کار را میکند، یک خطاط هم در قم این کار را انجام میدهد، چند وقت پیش هم یک نفر اهل تهران آمد و گفت که من هم قصد دارم در مغازه سوپر مارکتی که نزدیک راه آهن تهران دارم، برنامهای مانند شما اجرا کنم.
در حالی که ادعاها و رفتار ضدفرهنگی بعضی اهالی فرهنگ در دولت و مجلس و جاهای دیگر باعث ناامیدی2 انسان از شرایط فرهنگی جامعه میشود، عبور از محله اصیل طلاب در مشهد حال ما را خوب میکند.
==============================
گفتوگو از: معصومه مومنیان و نفیسه میرزایی
==============================
انتهای پیام/
ارسال نظر