خودم را زیادی جدی میگیرم
پدرم مهمترین شخص در راه رسیدن به آرزوی بازیگر شدن من بود. زمانی که برای بازیگر شدن به مادرید آمدم، وضعیت مالی مناسبی نداشتم، او همواره برای من پول میفرستاد، پولی که زیاد نبود اما هیچگاه این کمک مالی اندک به من قطع نشد.
باندراس در سالهای اخیر بجز چند نقشآفرینی کوتاه در فیلمی چون «شوالیه جامها» اثر ترنس مالیک (متعلق به سینمای هنری) و «یکبارمصرفها 3» اثر اکشن سیلوستر استالونه (متعلق به سینمای بدنه اصلی) در فیلم غیراسپانیایی زبان دیگری ظاهر نشده است. در گفتوگویی که پیش رو دارید؛ باندراس از علاقه وافر خود به فیلمهای ژانر وحشت و سینمای ترسناک سخن میگوید، ژانری که نسبت به سلایق و علاقههای شخصی وی کمتر در آن ظاهر شده است و به صورت محسوسی جای خالی آن احساس میشود. به گزارش صبا، آنتونیو باندراس در سن 56 سالگی همچنان شاداب و پر انرژی به نظر میرسد و با قدرت سخن میگوید.
با تمام وجود بر سر مواضع احساسیاش پافشاری میکند و در مورد زندگی خصوصیاش و ویژگیهای رفتاریاش بیمحابا سخن میگوید. از سویی دیگر باندراس پس از گذراندن دوران کم کاری عجیب بر آمده از دهه پیشین، در دو سال اخیر رویه انتخاب نقشهای خود را تغییر داده است و حضور پررنگتری در آثار مطرح سینمای اروپا دارد. از میان آثار متاخر این بازیگر خونگرم اسپانیایی میتوان به فیلم «در جستوجوی آلتامیرا» به کارگردانی هیو هادسن و «33 روز» اثر استاد کارلوس سائورا اشاره کرد.
گفتنی است، در گفتوگویی ذیل علایق شخصی باندراس مبحث اصلی و خط مشی زندگی این بازیگر دوستداشتنی بیشتر از هر گفتوگوی دیگری مورد توجه ق.رار گرفته است.
*آقای باندراس، رابطهتان با ترس چگونه است ؟
اگر میتوانستم با تمام وجود علایق درونی خود را با کلمات بیان کنم، پاسخ به چنین سوالی پاسخ بسیار مناسبی داشت اما رابطه من با ترس بسیار به لحظه و حسی که در آن قرار دارم ربط دارد، بنابراین ممکن است پاسخ من به صورت دقیقی حق مطلب را ادا نکند. شرایطی که برای من وحشتآفرین است ارتباط مستقیمی به قلب من دارد. من هیچگاه فردی نبودهام که تصمیمات مهم زندگیام را با عقل خود گرفته باشم، بیشتر تصمیمات و عکسالعملهای من بسیار احساسی و دلی گرفته میشود و بنابراین در مواجهه با حسی مانند ترس نیز از این خصوصیت استفاده میکنم. در حال حاضر 56 سال سن دارم و فکر نمیکنم این ویژگی رفتاری من که بسیار نیز به آن افتخار میکنم در طول زمان دچار تغییر و تحول خاصی شده باشد و در آینده نیز همین گونه خواهد بود.
دلیلی که میتوانم برای این ادعای خود بیاورم در این خاطره خلاصه میشود؛ زمانی 15 سال بیشتر سن نداشتم، به روی پرتگاه بلندی رفتیم و با دوستانم تصمیم به پریدن از روی آن به درون آب گرفتیم، من وحشت زیادی از انجام این عمل داشتم ولی زمانی شاهد پریدن دوستانم به درون آب بودم به صورت کاملا حسی بر ترسهایم غلبه کردم و از پرتگاه به پایین پریدم.
*هنوز هم همان حسهای دوران نوجوانی را دارید؟
فکر میکنم که اینگونه باشد. من در سن چهل سالگی شروع به آموختن ورزش اسکی کردم و حتی به رقابتهای کوچک و بزرگ در این رشته پرداختم. البته من به سخنی که قصد بیان آن را دارم افتخار نمیکنم ولی وقتی درباره حادثهای شنیدم که برای مایکل شوماخر اتفاق افتاد؛ علاقه بیشتری به ورزش اسکی با سرعت بیشتر پیدا کردم. گونهای رقابت که چیزهای مهمی را به خود آدم ثابت میکند.
*امیدوارم با بالاتر رفتن سن این خصیصه در شما کمرنگتر نشود...
از سویی دیگر زندگی روند طبیعی خود را طی میکند و من به آن احترام میگذارم. با بالاتر رفتن سن محدودیتهای زندگی و ماجراجوییهای شما بیشتر میشود. این یک امر طبیعی است و من نیز طبق همین قوانین رفتار میکنم. در حال حاضر علاقه بیشتری به نوشتن و کتاب خواندن پیدا کردهام؛ همچنین علاقه زیادی به تجربه کارهایی متفاوت دارم، در زمینه هنر، آهنگسازی را تجربه میکنم، این به من احساس بزرگ شدن میدهد. کارهایی که پیش از این برایم هیجانانگیز نبود و حال به اندازه همان ورزش اسکی برای من جذاب به نظر میرسد. حتی مدتی میشود که به تهیهکنندگی رو آوردهام، دوست دارم استعدادهای خفته را کشف کنم و شرایط لازم برای شکوفایی آنها را در اختیارشان بگذارم.
برخی اوقات با اشخاصی برخورد میکنم که از بالا رفتن سن خود ناراحت و غمگین هستند، آنها همیشه علاقه دارند بیست ساله باقی بمانند. آرزوی قابل احترامی است اما قانون طبیعت بر اساس خواستههای تک تک مردم بنا نشده است، این واقعیت، چیزی را با نام دموکراسی را نمیپذیرد، قانون طبیعت بانی پا به سن گذاشتن شما میشود و از طرفی شما را به مرد و یا زنی کاملتر مبدل میسازد.
*اما چنین تفکری به این معنی است که آنچه به شما تحمیل میشود را قبول میکنید، اینگونه نیست؟
بستگی به هدف و مقاصد زندگی دارد. منظورم این نیست که انسان رویاپردازی نیستم، اتفاقا بسیار رویاپرداز هستم ولی رویاهای خود را نسبت به قوانین بازی جلو میبرم. من به انتخابهای آزادانه و بدون در نظر گرفتن شرایط سخت یا دشوار در طول زندگی اعتقاد فراوانی دارم. منظورم بازی و قوانینی است که توسط مردم و زندگی بهوجود میآید و ربطی به مسائل سیاسی و حکومتی ندارد. در آن صورت مبحث بسیار تغییر میکند، در شرایط معقول و صحیح انتخابهای مردم باید مورد توجه قرار بگیرد و انسانها در راه رسیدن به هدفهای بزرگ و کوچک خود از خط قرمزها عبور کنند. البته باید این را در نظر بگیریم که این انتخابها با وجود اینکه از احساسات انسانی نشأت میگیرد باید وجوهی عاقلانه نیز داشته باشد. برای مثال اینکه شخصی خود را از ساختمان بلندی به پایین بیندازد جزو قوانین انسانی و مردمی قرار میگیرد که باید با آن برخورد کرد. بمبگذاریهای مختلف و هزاران مثال دیگر مسائلی هستند که در دایره انتخاب آزاد جا نمیگیرند.
البته من دوست ندارم جای اشخاص دیگر تصمیم بگیرم و به همه بگویم چه کاری صحیح یا ناصحیح است، تا جایی که بتوانم تمام تلاش خود را میکنم که شرایط زندگی و مردم را سیاه و سفید نبینم.
*سوال اصلی این است که آیا شما هنوز بلندپرواز هستید ؟
زمانی که جوانتر بودم برای رسیدن به خواستههایم اضطراب بسیار زیادی داشتم اما در اکثر اوقات زمانی وجود دارد که شما به خواستههای خود میرسید و خیالتان راحت میشود. زمانی که شما حرفه بازیگری را انتخاب میکنید و در آن به موفقیت میرسید، شهرت برآمده از این حرفه میتواند زندگی شما را با تحولات زیادی مواجه کند. شما نزد مردم و هواداران خود، شماره یک، دو و سه نیستید. شما شخصی هستید که خط قرمزهای اجتماعی بسیار زیادتری از فردی غیر مشهور دارید و باید طبق قوانین بازی به آنها احترام بگذارید. در کنار آن، شما احتیاج به میزان قابل ملاحظهای جاهطلبی و اعتماد به نفس دارید تا موقعیت خود را از لحاظ یک فرد آزاد در جامعه تا حدی که ممکن است حفظ کنید. مبارزهای که شاید برای برخی ارزشمند و برای برخی از بازیگران بیارزش باشد.
*آیا شما خودتان را زیادی جدی میگیرید؟
رمز زندگی در همین است. شما میتوانید به تمام اتفاقات زندگی خود بخندید. شوخطبعی نقش بسزایی در چگونگی رقم زدن سرنوشت شما به عنوان یک بازیگر دارد. در کل فرق چندانی هم نمیکند، زندگی برای اشخاصی که با حس شوخطبعی به آن نگاه نمیکنند بسیار سختتر است. شوخطبعی و جدی نگرفتن زندگی به صورت صحیح، بیشک ارتباط مستقیم به میزان هوش هر فرد دارد. خندیدن به بدترین اتفاقات زندگی، یکی از راهکارهای من برای ادامه حیات موفقیتآمیز بوده است. پروسه این کار از زمانی آغاز میشود که شما قادر باشید در وهله اول به خودتان بخندید. به خشمهایتان، به احساس پشیمانیتان و هزاران چیز که در نگاه اول بسیار تلخ به نظر میرسند. زیرا این ویژگی هم یکی از کلیدهای مهم در رسیدن به اهداف مهمتر زندگی به شمار میرود. حفظ کردن روحیه مناسب در سختترین ساعات زندگی جزو مهمترین ارکانی محسوب میشود که شما و اطرافیانتان را در شرایط دشوار یاری میکند.
*برای سوال پایانی، پدر شما یک پلیس بود، نظر چنین شخصی درباره بازیگر شدن شما چه بود؟
پدر من مهمترین شخص در راه رسیدن به آرزوی بازیگر شدن من بود. زمانی که برای رسیدن به هدفی چون بازیگر شدن به مادرید آمدم، وضعیت مالی مناسبی نداشتم، او همواره برای من پول میفرستاد، پولی که آنچنان زیاد نبود زیرا خود او نیز وضعیت مالی مناسبی نداشت اما هیچگاه این کمک مالی اندک به من قطع نشد و من میتوانستم از پس هزینه زندگی و غذا در کلان شهری چون مادرید بر آمده و در پانسیون به فراگیری هنر بازیگری ادامه دهم.
یکی از اتفاقات خوب زندگی من در همین نکته خلاصه میشود، پدرم پیش از درگذشتش شاهد موفقیتهای من بود. او من را در هالیوود دید، در برادوی شاهد حضور من بر صحنه تئاتر بود و این بهترین هدیه دنیا بود. پیرمردی که روی صندلی نزدیک به صحنه نشسته است و در حال لبخند زدن است. من با تمام وجود حس میکردم که او از موفقیتهای من در حرفه بازیگری لذت میبرد و به نتیجه دادن تمام زحماتی که هر دو برای رسیدن به آن زحمت کشیدهایم افتخار میکند. من چنین اتفاقاتی را زیبایی مطلق در نظر میگیرم؛ زمانی که مردی بسیار پا به سن گذاشته وارد سالن برادوی میشود و من با تمام وجود، در حالی که دوهزار و پانصد تماشاگر دیگر به تماشای نمایش نشستهاند، من تنها برای او نقشآفرینی میکنم.
ارسال نظر