روایتی که پیش روی دارید، از زبان یکی از فعالان نهضت در شهر همدان، یعنی مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین سیداحمد حسینی همدانی بیان شده است. این خاطرات اگر چه در بردارنده توصیفات راوی از شخصیت عالم ربانی مرحوم آیت‌الله العظمی آخوند ملاعلی معصومی همدانی (قده) است و در سالروز ارتحال وی نیز به شما تقدیم می‌شود، اما در مجموع می‌تواند ترسیم‌گر فضای حاکم بر روحانیت همدان در طول نهضت اسلامی باشد. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب را مفید ومقبول افتد. 

روحانیت و علمای همدان درآستانه آغاز نهضت اسلامی

همزمان با تصویب لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی در همدان علمای بزرگی وجود داشتند که دو نفرشان شاخص بودند؛ یکی مرحوم آیت‌الله بنی‌صدر و دیگری مرحوم آیت‌الله آخوند. 

مرحوم آیت‌الله بنی‌صدر در دوران ملی شدن صنعت نفت نقش مهمی داشت. در مقابل توده‌ای‌ها ایستاد و حضرت امام هم کراراً از ایشان تعریف می‌کردند.(1) در جریان تقسیم اراضی و اصلاحات ارضی یا آن لوایح شش‌گانه شاه بسیار ایستادگی، مبارزه و مخالفت کرد. بعد در جریان 15 خرداد و قیام امام(ره) که افرادی را دستگیر کردند، ایشان تحت تعقیب بود و مورد اذیت و آزار دستگاه حکومتی قرار گرفت. 

از کسانی که به زندان می‌افتادند، از جمله خود من، حمایت و تلاش می‌کرد از زندان بیرون بیایم و آزاد شوم. ایشان مورد توجه اهالی، مردم و علمای همدان و از شاگردان مرحوم آیت‌الله نائینی(2) بودند. به هر حال مقام والای علمی هم داشتند. مرحوم آیت‌الله آقای آخوند مسئول حوزه علمیه همدان، مدرسه آخوند بودند و طلبه تربیت می‌کردند و بین مردم محبوبیت فوق‌العاده‌ای داشتند.

پسر آقای آخوند هم توسط دستگاه در زندن کشته شد(3) و به این صورت هم به آخوند لطمه زدند. آقای آخوند در حاشیه انقلاب و نهضت و غیر مستقیم به حال انقلاب مفید بود. مبارزه ایشان یک مبارزه منفی بود، چون ایشان معتقد بودند باید با دستگاه مبارزه منفی کرد. در جریان دستگیری امام خمینی(ره) ایشان هم جزو کسانی بود که به تهران مهاجرت کرد. علمایی که از اطراف و اکناف ایران به تهران می‌آمدند به این خاطر دست به این اقدام زدند که ثابت کنند امام(ره) مقام مرجعیت دارد. این مهاجرت در رفع خطر از جان امام بسیار مؤثر واقع شد. (4)
 

آخوند همدانی به «مبارزه منفی» معتقد بود
آیت‌الله العظمی آخوند همدانی در کنار آیت الله سید نصرالله بنی صدر و برخی علمای شهر همدان


بین آیت‌الله آخوند و آیت‌الله بنی‌صدر مسائلی وجود داشت. حالا نه اینکه اختلاف عمیق باشد، اختلافات سلیقه‌ای که همه جا هست بین ایشان هم بود. آقای بنی‌صدر ـ خدا رحمتش کند ـ اخلاق خاصی داشت. ایشان معتقد بود از آقای آخوند بیشتر درس خوانده است و واقعیت هم داشت. آیت‌الله آخوند به نجف نرفته و فقط در قم تحصیل کرده بود. آقای بنی‌صدر می‌گفت: «من نجف رفته‌ام و از شاگردان مرحوم آقای نائینی هستم. مرحوم آخوند این دوره‌ها را طی نکرده و فقط به قم آمده و بعد به همدان وارد شده و مسئولیت حوزه را به عهده گرفته است.»به ادعای آیت‌الله بنی‌صدر او بر مرحوم آخوند برتری علمی داشت. 

مرحوم آخوند هم در مقابل آن حرف‌هایی که ایشان می‌زدند هیچ عکس‌العملی نشان نمی‌دادند و همیشه می‌گفتند: «آقای بنی‌صدر آقا و مولای ما هستند و سیدند!» آقای آخوند ارادت عجیبی به سیادت و سیدها داشتند، حتی در راه رفتن نیز نسبت به طلبه‌های سید سعی می‌کرد جلوی آنها نیفتد. هر وقت هم بحث آقای بنی‌صدر به میان می‌آمد، می‌گفتند آقای بنی‌صدر آقا و سید است و ما هم ارادت داریم آیت‌الله بنی‌صدر آدم خاصی بود و نکاتی را که درباره ایشان گفتم علنی هم می‌گفت. این نکته را هم بیفزاییم آقای بنی‌صدر آدم حُرّی بود. حرّیت خاصی در او مشاهده می‌شد. یعنی کسانی که با او تماس می‌گرفتند این حرّیت را خوب می‌دیدند. حالا کسی خوشش بیاید یا بدش، برای او فرقی نمی‌کرد. حرفی را که می‌دانست و به آن معتقد بود می‌زد. 
  
ویژگی‌های آیت‌الله العظمی آخوند همدانی

مرحوم آقای آخوند هم یکپارچه تقوا و فضیلت و اهل عرفان بود. گاهی ایشان پنهانی از بنده می‌خواست که «یادت نرود اگر از اشعارت چیزی هست بخوان»، چون منبرهایم یک مقدار عرفانی بود. 

آخوند از شاگردان حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی(5) بودند که آقای ملکی تبریزی هم از شاگردان مرحوم ملا حسین قلی همدانی(6) است. حضرت امام(ره) هم در عرفان از شاگردان جواد آقا ملکی تبریزی بودند. دو نفر از متأخرین که از شاگردان جواد آقا ملکی بودند، امام راحل و مرحوم آخوند بودند که از نزدیکان مرحوم جواد آقا تبریزی نیز بودند. آقای آخوند در بُعد عرفان، تزکیه نفس و سیر و سلوک در مرتبه بالایی بودند. 

مریدهای ایشان هم واقعاً تزکیه شده بودند. در عرفان ذوق وافری داشتند. مثلاً این شعر از سروده‌های آخوند است: 
به خرابات روم بهر پرستاری دل
به بر پیر برم شکوه ز بیماری دل(7)
این شعر از نظر ادبی خیلی جالب است. حالت روحی و معنوی ایشان چنین بود. امتیازی که ایشان غیر از مسئله علمی داشتند همین بُعد بود. البته به لحاظ علمی هم مقام بالایی داشتند. مرحوم شیخ عبدالکریم حائری(8) روی ایشان حساب می‌کردند. وقتی جایی تشریف می‌بردند آخوند را به‌جای خود می‌گذاشتند تا اقامه نماز کند. 

مرحوم آخوند به لحاظ مرتبه علمی و اجتهاد قطعاً یکی از مراجع بودند. مقلد هم داشتند. منتها رساله منتشر نکردند. خودم ناظر این قضیه بودم که سؤال کردند: «چرا رساله بیرون نمی‌دهید؟» در جواب فرمود: «با بودن آقای حکیم(9) یا آقای بروجردی رساله دادنم معنی ندارد.» ایشان همیشه تعریف آقای بروجردی را می‌کردند و می‌گفتند: «با بودن ایشان رساله بیرون دادنم معنی ندارد. هر کس بخواهد از من تقلید کند، بیاید بپرسد جواب می‌دهم.»لذا در خود همدان و اطرافش مقلد داشت. 
 

آخوند همدانی به «مبارزه منفی» معتقد بود
آیت‌الله العظمی آخوند همدانی در میان تنی چند از روحانیون همدان. مرحوم حجت الاسلام موسوی همدانی بر فراز منبر دیده می شود


موضوع دیگری که درباره آقای آخوند باید یادآوری کنم، اعدام پسر ایشان است. پس از اعدام پسرش هر چه از آقایان به محضر رفتند که او در مقابل این واقعه عکس‌العملی نشان بدهد، ایشان جواب رد داده بود. شاید این‌گونه مبارزه تبعات منفی‌تری داشته باشد. البته پسر ایشان هم انگیزه دینی نداشت و معروف بود که توده‌ای است. ما می‌دانستیم، خبر کشته شدن فرزند را به پدرش، آقای آخوند دادند، چون اکثر مردم نمی‌دانستند او کمونیست بود. 

در آن دوره ما دنبال سوژه می‌گشتیم، اگر یک کمونیست را هم می‌کشتند مطرح می‌کردیم تا مردم ببینند حکومت چقدر ستمگر است که پسر آخوند ملاعلی را کشته است. (10) واقع مطلب هم این بود که او را کشته بودند. یادم می‌آید در مجلسی که من هم خدمتشان بودم در جواب تسلیت ما یک بیت شعر خواند و دیگر هیچ حرفی نزد و آن بیت این بود: «حق جدایی فکند بین تن و جانش/ آن که افکند جدایی به میان من و او»
 
 آیت‌الله بنی‌صدر و حساسیت بر وضعیت زندانیان سیاسی

من پس از 15 خرداد ماه 1342 دستگیر و به زندان موقت شهربانی منتقل شدم. درآن جمع چهره‌هایی چون آیت‌الله مطهری، آیت‌الله مکارم شیرازی و مرحوم فلسفی وبزرگانی در این سطح نیز حضور داشتند. اولین کسی که از این جمع ملاقاتی داشت من بودم که باید از نقش مرحوم آیت‌الله بنی‌صدر یاد کنم. او خیلی زحمت کشیده بود، چون دادستان ارتش، همدانی و یکی از بستگان آقای بنی‌صدر و از این طریق اقدام کرده بود. 

یک روز گفتند:‌«شما را می‌خواهند.‌» وقتی رفتم گفتند: «ملاقاتی دارید.‌» اصلاً احتمال نمی‌دادم کسی به ملاقاتم بیاید، ما ممنوع‌الملاقات بودیم. رفتم دیدم آقای موسوی همدانی و فرزندم، محمود برای ملاقات آمده‌اند. گفتند:‌«یک دقیقه وقت ملاقات دارید» که پنج شش دقیقه با هم دیدار کردیم، حرف زدیم و خوب خیالشان راحت شد که من اینجا هستم، زیرا تصور می‌کردند مرا سر به نیست کرده‌اند. لطف دیگری که آقای بنی‌صدر در حقم انجام داد این بود که با راننده‌اش ظهرها برایم به زندان غذا می‌فرستاد.

 آیت‌الله بنی‌صدر در تهران منزل داشت و در آن منزل پیشخدمت هم کار می‌کرد، در آن مدتی که در زندان بودیم هیچ ارتباطی با بیرون نداشتیم. برای آنکه از بیرون زندان خبر داشته باشیم، داخل غذا یا خورشت، شیشه‌های قرص کوچک را ـ که در آن محکم بود می‌گذاشتند و مطالب نوشته شده را روی کاغذ لوله‌شده ـ درون آن قرار می‌‌دادند و وارد زندان می‌شدند و از این طریق کسب خبر می‌کردیم. 

بعد از مدتی مأموران آمدند و گفتند که شما آزاد هستید. اتفاقاً اولین کسی که می‌خواست آزاد شود من بودم. نمی‌دانم چرا و چگونه؟ مثل اینکه باز آقای بنی‌صدر تلاش کرده بود یا شاید چون از گروه اول بازداشت‌شدگان بودم به این ترتیب زودتر آزاد شدم. از زندان ما را به دادستانی ارتش منتقل کردند و از من تعهد گرفتند که به همدان نروم. گفتند:‌«شما آزاد هستید به مشهد بروید. جای دیگر بروید، اما باید همدان نروید!» تعهد دادم و بیرون آمدم و به منزل باجناقم، حجت‌الاسلام سید‌مهدی موسوی‌نیا که در تهران بود رفتم و بعد از آنجا راهی گاراژ شدم. 
 
 روش مبارزاتی آیت‌الله العظمی آخوند همدانی

بین روش مبارزاتی مرحوم آخوند و آیت‌الله خوانساری شباهت‌هایی وجود داشت. مرحوم آیت‌الله سید احمد خوانساری هم بسیار مورد لطف امام قرار داشت و از نظر تقوا مرد عظیمی بود. به قول آقای آخوند که می‌گفت: «معتقدم ایشان معصوم به دنیا آمده است»، اما همین آیت‌الله خوانساری در مبارزه سلیقه خاصی داشت که معتقد بود نباید حاد برخورد کرد. آیت‌الله آخوند هم همین‌طور بود و به همین دلیل در همدان قیام نکرد، ولی اگر قیام می‌کرد خیلی عجیب می‌شد. 

مکرر خدمت ایشان شرفیاب می‌شدم و می‌دیدم واقعاً از دستگاه ناراحت بود و خون دل می‌خورد، ولی گفت باید مبارزه منفی کرد، یعنی قیام و برخورد حاد نکرد. پس از شروع نهضت، مردم تهران درباره آیت‌الله خوانساری(11) و مردم همدان درباره آیت‌الله آخوند انتظار داشتند مثل امام حرکت کنند، ولی هیچ‌کس نمی‌توانست مثل امام حرکت کند. مراجع قم هم نتوانستند و آقایان در سطح آرام‌تری حرکت می‌کردند. 
 
 درگذشت آیت‌الله آخوند و تأثیر آن بر جریان عمومی انقلاب

اواخر تیر ماه، آیت‌الله آخوند ملاعلی معصومی همدانی، عالم مشهور همدان در پی بیماری برای معالجه به انگلیس برده شد. معالجات مؤثر واقع نشد و وی درگذشت. سوم مرداد ماه سال 1357 جنازه او با هواپیما به ایران منتقل شد. با انتشار این خبر بازار و مغازه‌های شهر همدان تعطیل و تشییع جنازه وی در چهارم مرداد به تظاهرات گسترده‌ای در همدان تبدیل شد. در این ایام امام خمینی در نجف به سر می‌بردند. 

آقای آخوند شخصیت بزرگی بود که امام هم به ایشان علاقه و او را به عنوان عالم زاهد و عابد قبول داشتند. وقتی این قضیه اتفاق افتاد، در تهران مجلس ختمی گرفتند. مراسمی در حسینیه همدانی‌های تهران منعقد شد. مجلس دیگری را نیز مرحوم آیت‌الله سیداحمد خوانساری و علمای معروف تهران در مسجد جامع تهران گرفتند. (12) یک مراسم دیگر در مسجد ارک برگزار شد که روحانیون مبارز و انقلابی چون آقایان مطهری، مهدوی‌کنی، مفتح، محلاتی و حتی آقای بازرگان اعلامیه آن را امضا کرده بودند. 

در حسینیه همدانی‌ها به عنوان اینکه همشهری‌های آخوند هستند مجلسی برگزار شد. در این مجلس آقای رحمانی همدانی به منبر رفت که او را پس از منبر دستگیر کردند. 

قبل از اینکه مجالس ترحیم آقای آخوند در تهران برگزار شود، تشییع جنازه او حرکتی در همدان ایجاد کرد. در این تشییع جنازه من هم حضور داشتم. تشییع جنازه عظیمی بود. در جریان آن مردم به مراکز دولتی و مراکز فساد حمله کردند. در این حوادث گویا چند نفر هم به شهادت رسیدند. (13)
  
سخنرانی در مراسم ارتحال آیت‌الله آخوند همدانی در مسجد جامع تهران

دومین مجلسی که به مناسبت درگذشت آیت‌الله آخوند برپا شد، از سوی آیت‌الله خوانساری و علمای تهران در مسجد جامع تهران بود. آقای امامی کاشانی از بنده دعوت کرده بود تا در این مراسم سخنرانی کنم. در این مجلس منبر رفتن شوخی نبود و برایم خیلی سخت بود. 

به دلیل اینکه شاگرد آخوند به حساب می‌آمدم، به این مراسم دعوت شدم. در این مراسم بسیار تند صحبت کردم. (14) یادم است موضوع منبر حدیث «افضل الناس عند الله الانبیاء و العلماء و الشهداء» بود که هم از علم صحبت کردم، چون آقای آخوند عالم بود و هم در مورد شهادت که موضوع مبارزاتی روز بود. 

بعد از آنکه سخنانم تمام شد و از منبر پایین آمدم تعدادی از مردم شعار دادند و مسجد شلوغ شد. بزن بزن و درگیری مأموران با مردم آغاز شد. مأموران با باتوم مردم را می‌زدند، بعضی از افرادی را که الان هستند و نمی‌خواهم اسم ببرم به یاد دارم که چگونه فرار می‌کردند. 

مشخص نبود چه کسی سخنرانی کرده است، لذا دستگیر نشدم. بلافاصله پس از شلوغ شدن مسجد همراه علمای مسجد در میان ایشان حرکت کردم و بین آنها به‌تدریج از مسجد خارج شدم و به منزل آمدم. در منزل بودم که آقای دکتر مفتح به من زنگ زد و گفت: «در دانشکده الهیات هستم. امروز بعد از ظهر روحانیون انقلابی برای آقای آخوند مجلس گرفته‌اند و شما هم باید منبر بروید.»گفتم: «مرا می‌گیرند. صبح در مسجد جامع سخنرانی کردم.»گفت:«نمی‌شود، باید منبر بروید. شما انتخاب شده‌اید.» گفتم: «خود شما بروید.»گفت: «نمی‌شود.‌»(15)

مسلم است باید در مجلس ترحیم آیت‌الله آخوند شخصی مثل فلسفی به منبر می‌رفت، انصاف هم این بود، اما در مسجد جامع آقای فلسفی پای منبرم نشسته بود. در آن موقع چهره‌های انقلابی همچون مرحوم آقای مفتح تشخیص دادند این منبر از عهده من برمی‌آید.