قرار عاشقي در حوالي پل مجنون
نگاهي به سبک زندگي شهيد «حميد باکري»/ از تحصيل در دانشگاه کلن تا شهادت بر اثر اصابت آر.پي.جي+ تصاوير
ظاهرا قرار عاشقي حميد با پروردگارش آنقدر شيرين بود که پيکر پاکش را در حوالي پل مجنون به يادگار گذاشت و براي هميشه جاويدالاثر شد.
پايگاه خبري تحليلي «پارس»- مظلوم- قائم مقام فرمانده لشکر 31 عاشورا بود، اما نه نشاني روي شانه داشت و نه عنواني پشت اسمش قطار ميشد. او حميد بود، حميد باکري. همين قدر ساده و صميمي و البته خاکي تر از لباسهاي خاکي تنش.
اين جوان 28ساله که دشمن از دلاوريهاي او عاصي شده بود در ششمين روز اسفند 62 در عمليات خيبر بر اثر اصابت گلوله آر. پي. جي به فيض شهادت نايل شد.
ظاهرا قرار عاشقي حميد با پروردگارش آنقدر شيرين بود که پيکر پاکش را در حوالي پل مجنون به يادگار گذاشت و براي هميشه جاويدالاثر شد.
نگاهي به سبک زندگي شهيد «حميد باکري»
«خانهاي ساده و کوچک داشتيم، آن خانه قشنگ مان را که به ياد ميآورم دلم از غرور و شادي پر ميشود. ما براي شروع زندگيمان از هيچ فردي هديهاي نگرفتيم چون فکر ميکرديم اگر هديه بگيريم، بعضي چيزها تحميلي وارد زندگي مان ميشوند حتي اسباب و اثاثيهاي را که به نظر ضروري ميآيند، نگرفتيم. تمام وسايل زندگي ما همينها بود: يکي دو تا موکت، يک کمد، يک ضبط صوت، چند جلد کتاب و يک اجاق گاز دو شعله کوچک.» مقدمهاي که خوانديد بخشي از خاطرات همسر شهيد «حميد باکري» است.
به جاي گريه بنشين برايم قرآن بخوان!
يک دفتر داشتيم که قرار گذاشته بوديم هر کدام مان هر موردي از ديگري ديد، در آن دفتر بنويسد تا به اصلاح رفتار يکديگر کمک کنيم. حميد ميگفت: «تو چرا هيچي از من نمينويسي؟» چه داشتم که بنويسم. آن روزها هر بار که ميخواست برود، بدجوري بي طاقتي نشان ميدادم و گريه ميکردم تا اين که يک بار رفتم سر وقت آن دفترچه يادداشت و ديدم نوشته هر وقت که ميروم، به جاي گريه بنشين برايم قرآن بخوان! اين طوري هم خودت آرام ميگيري، هم من با دل قرص ميروم.»
يا جبهه بود يا خانه
همه ميدانستند وقتي حميد از جبهه برگردد، امکان ندارد جاي ديگري برود و فقط ميتوانند در خانه پيدايش کنند. تمام وقتش را ميگذاشت براي من و بچه ها. سعي ميکرد همان وقت کم را هم با ما باشد و حتما يک کار مفيد انجام بدهد. تمام اين کارها را ميکرد تا من آن لبخند رضايتم را از او دريغ نکنم.
مي آيي نماز شب بخوانيم؟
يک بار گفت: «مي آيي نماز شب بخوانيم؟». گفتم: «بله». او ايستاد به نماز و من هم پشت سرش نيت کردم. نماز طولاني شد، من خسته شدم، خوابم گرفت، گفتم: «تو هم با اين نماز شب خواندنت. چه قدر طولش ميدهي؟ من که خوابم گرفت.» گفت: «سعي کن خودت را عادت بدهي. مستحبات، انسان را به خدا نزديک تر ميکند».
دلت ميآيد؟ بوي به اين خوبي...
هر وقت به جبهه ميرفت و مدتي از او خبري نميشد، به ثانيه شماري ميافتادم تا با همان سر و صورت و لباس و پوتين خاکي بيايد و بگويد: «اگر بداني لباسهايم چه بوي بدي ميدهد!» اين روزها به خودم ميگويم: «ديگر لياقت شستن لباس هايش را هم ندارم.» هميشه به حميد ميگفتم: «دلت ميآيد؟ بوي به اين خوبي...». نميدانست که تا مدتها همين لباسها و همين بوها را نگه داشته بودم و پيش من از بهشتي ترين بوهاي روي زمين بوده و هست.
از تحصيل در دانشگاه کلن تا شهادت بر اثر اصابت آر.پي.جي
مجيد حسينزاده- «حميد باکري» در آذر سال 1334 در شهرستان اروميه چشم به جهان گشود. در کودکي مادرش را از دست داد و در دبيرستان فردوسي اروميه تحصيل کرد و موفق به اخذ مدرک ديپلم رياضي شد. به گزارش فارس، حميد بعد از کسب ديپلم در کنکور شرکت کرد و پذيرفته شد اما به پيشنهاد برادرش به سربازي رفت. او دوران سربازي را در يکي از پاسگاههاي ژاندارمري در اطراف اروميه گذراند.
گذراندن دوره چريکي در سوريه
حميد در 21 سالگي و ظاهرا براي ادامه تحصيل به خارج از کشور سفر کرد. او ابتدا به ترکيه و از آن جا براي گذراندن دوره چريکي عازم سوريه شد. سپس به آلمان رفت و براي ادامه تحصيل در دانشگاه کلن اسم نويسي کرد که به علت هجرت امام خميني(ره) به پاريس، فقط يک هفته در کلاس درس حاضر و پس از آن عازم پاريس شد. حميد با پيروزي انقلاب اسلامي به ايران برگشت و براي پاسداري از دستاوردهاي انقلاب اسلامي در مراکز نظامي مشغول فعاليت شد. او با تشکيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در سال 57 به عضويت سپاه درآمد و به عنوان فرمانده عمليات با عناصر دشمن که بلافاصله بعد از پيروزي انقلاب شروع به فعاليت کرده بودند به مبارزه پرداخت. او در عملياتهاي پاکسازي منطقه سرو و آزادسازي مهاباد، پيرانشهر و بانه نقش مهم و اساسي داشت و با استفاده از طرحهاي چريکي باعث شد که سنندج پس از مدتها آزاد شود.
فرماندهاي که دوش به دوش سربازانش ميجنگيد
حميد با شروع جنگ تحميلي به آبادان رفت و فرماندهي خط مقدم ايستگاه 7 آبادان را به عهده گرفت و به سازماندهي نيروهاي مردمي پرداخت. او براي مدتي از سوي جهاد سازندگي، مسئوليت پاکسازي مناطق آزاد شده کردنشين را در منطقه سرو عهده دار شد که در آن شرايط کمتر فردي ميتوانست چنين مسئوليتي را بپذيرد. سپس به عنوان مسئول کميته برنامه ريزي جهاد استان تعيين شد و چون در هر حال جنگ را مسئله اصلي ميدانست و معتقد بود که در جبهه مفيدتر است، حضور دائمي اش را در جبهههاي نبرد با صدام متجاوز از عمليات فتح المبين شروع کرد. حميد در عمليات بيت المقدس فرمانده گردان تيپ نجف اشرف بود و با تلاشي که کرد نقش موثري در گشودن دژهاي عراقيها براي ورود به خرمشهر داشت و بالاخره پيروزمندانه وارد خرمشهر شد و بعد از عمليات رمضان براي فعاليت دائمي در سپاه پاسداران مصمم شد. همچنين او در عمليات موفقيت آميز «مسلم بن عقيل» به عنوان مسئول خط تيپ عاشورا در جنگ تن به تن شرکت کرد و از ناحيه دست مجروح شد و با شايستگي که از خود نشان داد از طرف فرماندهي کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عنوان فرمانده تيپ حضرت ابوالفضل(ع) منصوب شد. شرکت در عمليات والفجر 1، 2 و4 از افتخارات حميد بود که هميشه دوش به دوش برادران رزمنده بسيجي اش در خطوط اول حمله شرکت داشت و فرماندهان زير دستش را به استقامت ترغيب ميکرد و به آنها ياد ميداد که چگونه با دست خالي از امکانات مادي در مقابل دشمن که سراپا زره پوش و مجهز به پيشرفته ترين امکانات جنگي عصر است، فقط با اتکا بهايمان بايد جنگيد.
جانبازي که شهيد شد
حميد در والفجر يک از ناحيه پا و پشت، زخمي و بستري شد که پايش را از ناحيه زانو عمل جراحي کردند. هرچند اطرافيانش متوجه بودند که از درد پا رنج ميبرد ولي هيچ وقت اين را به زبان نياورد و در نهايت در عمليات خيبر با اولين گروه پيشتاز که قبل از شروع عمليات بايد مخفيانه به عمق پادگانهاي دشمن ميرفتند و کنترل منطقه را به دست ميگرفتند، عازم شد و ساعت 11 شب چهارشنبه 3 اسفند 62 شروع عمليات خيبر بود که با بي سيم خبر تصرف پل مجنون در عمق 60 کيلومتري عراق را اطلاع داد. حميد باکري در حالي که به همراه يارانش براي حفظ اين پل مهم ميجنگيدند، بر اثر اصابت آر.پي.جي شهيد شد و چون نتوانستند جسد او را به کشور برگردانند، مفقودالاثر نام گرفت.
از روي پيکرش رد شويد
سعيد برند- «بذار يه خاطره برات تعريف کنم، تو عمليات خيبر بود که باز کلي ترکش خوردم، همون جا هم به قول بعضيها موجي شدم، يه رزمنده داشتيم به اسم «حميد» تو همين عمليات شهيد شد، جنازه اش روي يک پل کوچک افتاد طوري که راه رو واسه حرکت رزمندهها بند آورد. بچهها رفتن پيش مسئول لشکر که اجازه بده چند نفر برن و جنازه حميد رو برگردونن عقب. اما مسئول لشکر مخالفت کرد و گفت «براي اين کار فرصت نداريم بگين بچهها از روي جنازه حميد رد بشن و برن جلو» ميدوني مسئول لشکر کي بود؟ «مهدي باکري»، برادر حميد! (بغض گلويش را ميگيرد) اين آدمها من رو عاشق کرده بودن، از اين که کنار اين آدمها بودم کيف ميکردم».
اين خاطره علي سياه گوشي است. مرد خوش تيپ و خوش مشربي که قشنگ حرف ميزند، ۴۹ ساله و بچه اردبيل است. علي آقا هم اکنون با يک دست لباس آبي آسماني در آسايشگاه جانبازان اعصاب و روان اردبيل زندگي ميکند.
۱۴ سالگي به جبهه ميرود، از آن دست نوجوانهاي پرانرژي بوده که حسابي عراقيها را آچمز کرده بودند. با وجودي که چندين بار مجروح ميشود اما دست از دفاع برنمي دارد، اولين بار در عمليات کله قندي مجروح و چند ترکش مهمان سينه اش ميشود، يک مهماني به صرف درد و خون که هنوز يادگاري اش روي قلب علي مانده است، با اين حال او فقط ۱۰ روز پس از بستري دوباره تقاضا ميکند که به منطقه اعزام شود.
- : در عمليات والفجر ۴ زخمي شدم. اتفاقاً يک جايي زمين گير شده بودم که هم از طرف نيروهاي خودي به سمتم گلوله شليک ميشد و هم از سمت نيروهاي دشمن. براي اين که از گلولهها در امان باشم چارهاي نداشتم جز اين که جنازه يک عراقي را بيندازم روي خودم تا فردا صبح تو همين وضعيت بودم، وقتي بچههاي گردان حضرت علي اصغر(ع) مرا پيدا کردند واقعاً تعجب کرده بودند که چطور در اين وضعيت زنده ماندم، هيچ چيزي جز عاشقي نميتواند يک نفر را در اين شرايط نگه دارد.
تصور اين که وسط ميدان جنگ با بدن زخمي و زير يک جنازه شب را صبح کني واقعا برايم سخت است، کلا سخت است درک کردن اين مرد، با خودم ميگويم وقتي يک فرد اين قدر به خاطر کشورش سختي کشيده است، حتما دل پر دردي دارد، دلي سرشار از گله و انتقاد، اما جواب علي سياه گوشي متفاوت است:
-: «نه آقا چه گله اي؟! مگر کسي در خانه ما دعوت نامه فرستاده بود؟ خودم خواستم، خودم انتخاب کردم. از مردم طلبي ندارم اما در يک برنامهاي ديدم که مردم يک کشور کوچک چقدر به دو هم وطن شان که بازمانده جنگ جهاني دوم بودند، ارادت داشتند، تنديس شان را ساخته بودند و آنها را مورد محبت قرار ميدادند، اما جانبازان ما به خصوص در شهرهاي کوچک تر از چشمها و از دلها دور افتاده اند، چند وقت پيش يک نفر از جانبازان بستري در آسايشگاه فوت کرد، چه شد؟! برايش چه کار کردند؟! نميخواهم بگويم براي ما کاري انجام دهيد حرفم اين است که ارزشهاي دفاع مقدس را زنده نگه داريم تا جامعه به سمتي نرود که نسلهاي بعدي گذشته را يادشان برود.
مروري بر وصيت نامه شهيد: پرتلاش و خستگيناپذير باشيد
مجيدي- پرتلاش و خستگي ناپذير باشيد. اين جمله قسمتي از وصيت نامه شهيد حميد باکري است.در ادامه بخشهايي از وصيت نامه وي را که براي فرزندانش نوشته است ميخوانيد. توصيه هايي که براي همه فرزندان ايران زمين، مثمر خواهد بود:
بسم ا... الرحمن الرحيم. در اين لحظات آخر عمر سر تا پا گناه و پشيماني وصيت خود را مينويسم و علم کامل دارم که در اين ماموريت شهادت، جان به پروردگار بزرگ بايد تسليم کنم. ان شاءا... که خداوند متعال با رحمت و بزرگواري خود گناهان بي شمار اين بنده خطاکار را ببخشند.
وصيت به فرزندانم احسان و آسيه عزيز:
شناخت کامل در حد استطاعت خود از خداوند متعال پيدا کنيد. در پي اصول اعتقادي تحقيق، مطالعه و تفکر زياد کنيد تا به آن يقين کامل داشته باشيد.
با قرآن کريم که عزت بخش شما در اين دنياي سر تا پا گناه خواهد بود آشنايي کامل بيابيد و در آيات آن تفکر زياد کنيد و با صوت خواندن قرآن را فرا گيريد.
از راحت طلبي و به دست آوردن روزي به طور ساده دوري کنيد. دائم بايد فردي پرتلاش و خستگي ناپذير باشيد.
يقين بدانيد تنها اعمال شما که مورد رضايت خداوند متعال قرار خواهد گرفت اعمالي است که تحت ولايت الهي و رسولش و امامش باشد بنابراين در هر زمان و هر موقعيت همت به اعمالي بگماريد که مورد تاييد رهبري باشد.
قدر اين انقلاب اسلامي را بدانيد و مدام در جهت تحکيم مباني جمهوري اسلامي کوشا باشيد و زندگي خود را صرف تحکيم پايههاي اين جمهوري قرار دهيد.
در جماعات و مراسم به خصوص نماز جمعه، دعاي کميل و توسل و مجالس بزرگداشت شهدا مرتب شرکت کنيد.
حق مادرتان را نگهداريد و قدرش را بدانيد و احترام و احسان به مادرتان را تکليف بدانيد و خود را عصاي دست ايشان کنيد.
در زندگي تان همواره آزاده باشيد و [به] هيچ چيز غير از خدا و آنچه خداي است دل نبنديد و بدانيد که دنيا زودگذر و فاني است، فريب زرق و برق دنيا را نخوريد.
ارسال نظر