پارس؛
طرح آیت الله هاشمی، تعیین جایگاه ایران پساانقلاب در پروژه مدرنیزاسیون/ معلول تفوق یک گفتمان جهانی نبود؟
با گسترش تدریجی شخصیتهای سیاسی، تکثر بیشتر فضای اجتماعی و سیاسی، گسترش فضاهای مجازی و درنتیجه شنیده شدن هرچه بیشتر صداهای مخالف در جامعه، دستگاه تولیدی رسانه، سیاست و جامعه فراتر از هاشمی میتوانست رابطهاش را با حاکمیت تنظیم کند.
پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- سید جمال قریشی- در بازنمایی اجتماعی، آیتالله هاشمی رفسنجانی، شخصیتی تعادلبخش است؛ درنتیجه، نبود او همراه است با اضطرابِ ازمیانرفتن تعادل در فضای سیاسی و اجتماعی. این اضطراب را که گاه از آن به فاجعه پس از هاشمی تعبیر میشود بهعینه میتوان در برخی شبکههای اجتماعی و مواضع سیاستمداران دید.گویا کشتی نظام و جامعه پس از هاشمی غرق خواهد شد.
این ادراک اجتماعی را البته میتوان فهمید و با آن همدلی کرد؛ چراکه در جامعه ایران روندهای سیاسی تاحدی وابسته به افراد است و شکلی تشکیلاتی پیدا نکرده است، ولی با اینهمه میتوان در ابعاد این بازنمایی اجتماعی و رسانهای دقت بیشتری کرد و درستیاش را به نقد گذاشت. برای ارزیابی این مساله جایگاه تعادلبخش ایشان را در چهار سطح بررسی میکنیم؛ این درست است که عمل سیاسی آیتالله هاشمی اغلب میانهرو یا اعتدالی بوده است ولی نباید ازنظر دور داشت که در زمان ریاستجمهوری آقای احمدینژاد و اتفاقات سال ۸۸ عمل وی از برخی سران اصلاحطلب (هم در سطح بازنمایی رسانهای و هم در سطح کنش سیاسی) رادیکالتر بود. برای مثال میتوان به تقابل حادی اشاره کرد که هاشمی و احمدینژاد هردو بر کوره آن میدمیدند.
در سال ۸۸ نیز تلاش هاشمی برای آرام کردن اوضاع گاه درحد واندازه برخی سران اصلاحطلب مثل محمدخاتمی نبود. بااینهمه، هاشمی چه در دوره سازندگی، چه در دوره اصلاحات تلاش میکرد منشی میانهرو و غیرجناحی در پیش بگیرد. همچنین هاشمی هیچگاه همچون برخی رادیکالهای اصلاحطلب در پی ضربه زدن به نظام نبود؛ بلکه تلاش میکرد از دل چانهزنی و گفتوگو مطالباتش را پیگیری کند. بنابراین هاشمی اگرچه اعتدالی بود، ازنظر منش اعتدالی، همواره چهره منحصربهفردی نبود. این درست است که آیتالله هاشمی در مقاطعی نزدیکترین فرد به رهبری و در مقاطعی دیگر از شخصیتهای بانفوذی بود که از توان چانهزنی بالایی در سطح اول نظام برخوردار بود؛البته که هاشمی ازاین جایگاه یکهاش برای توازنبخشی به عرضاندام و قدرتنمایی جناحهای سیاسی حرکت میکرد، منتها با گسترش تدریجی شخصیتهای سیاسی، تکثر بیشتر فضای اجتماعی و سیاسی، گسترش فضاهای مجازی و درنتیجه شنیده شدن هرچه بیشتر صداهای مخالف در جامعه، دستگاه تولیدی رسانه، سیاست و جامعه فراتر از هاشمی میتوانست رابطهاش را با حاکمیت تنظیم کند.
درواقع، اکنون حاکمیت گریزی ندارد ازاینکه این تکثر را تاحدی به رسمیت بشناسد و شنیدار پیامش باشد. نمیتوان از نقش هاشمی در سالهای اخیر برای گونهای توازنبخشی به عرصه سیاسی و به بازی کشیدن اصلاحطلبان در این فضای متعادل چشم پوشید. بااینهمه، پیش از آنکه هاشمی ازسوی سیاسیها و بدنه اصلاحطلب در مقام یک اصلاحطلب تثبیت شود، دیگرانی بودند که تلاشهایی گاه موفقیتآمیز در این عرصه کردند. محمد خاتمی در دوران ریاستجمهوریاش ازجمله افرادی بود که بهدلیل چنین تلاشی مغبوض رادیکالهای اصلاحطلب شد (البته نمیتوان از تأثیر هاشمی بر خاتمی چشم پوشید). همچنین عمده نقد مهدی کروبی از میانههای مجلس ششم تا ۸۸ در این مسیر بود، اگرچه کروبی پس از انتخابات ۸۸ خود رادیکالترین و نسنجیدهترین مسیر را در تعامل با نظام انتخاب کرد. درواقع، به نظر میرسد تعدیل رادیکالهای اصلاحطلب خواستهای بود که ازسوی بسیاری از اشخاص و سیاستورزان اصلاحطلب دنبال میشد؛ اقتضائات سیاسی گاه این خواسته و پیروانش را تقویت میکند (معمولاً وقتیکه اصلاحطلبان از جایگاه قدرت حذف میشوند) و گاه تضعیف(مثلاً هنگامیکه قدرت سیاسی در اصلاحطلبان متورم میشود).
دستآخر، درست است که هاشمی در جریان انتخابات ۹۲ نقشی بیبدیل در ایجاد ائتلاف حول روحانی داشت؛ ولی نباید در قدرت اجماعسازی او مبالغه کرد. درواقع بازی هاشمی در زمین بازیای انجام شد که بسیاری از بزرگان و نیز بدنه اجتماعی اصلاحطلب در آماده کردنش نقش داشتند. با رشد اراده به اجماع در بدنه و رسانههای اصلاحطلب، هاشمی توانست این اراده را در مسیر مطلوبش جهتدهی کند. بنابراین، باز هم در صورت ایجاد شرایط مقتضی میتوان انتظار داشت اصلاحطلبان بتوانند به چنین اجماعهایی برسند؛ مثلاً در انتخابات ۹۶ ریاستجمهوری.
آنچه را گفته شد نباید به معنای بیاهمیت بودن جایگاه آیتالله هاشمی در فضای سیاسی-اجتماعی ایران دانست؛ بلکه برعکس، اهمیت ایشان در این است که محور جریانی بوده که اینک به حدی از بلوغ سیاسی-اجتماعی رسیده که تداوم حیاتش وابسته به یک شخص نیست. جریانی که هاشمی بخشی کلیدی از آن بود، در لایههای گوناگون سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به تثبیت نسبی رسیده است، هرچند شاید هنوز به تثبیت سازمانی در ساختاری سیاسی و حزبی نرسیده باشد. درواقع، این تثبیت بیشتر برآمده از بدل شدن منش هاشمی به مهارت و سبک زندگی سیاسی و اجتماعی بخش مهمی از نیروهای سیاسی و اجتماعی ایران است تا برآمده از یک سازمان حزبی یا سیاسی محکم.
بااینحال میتوان پرسید که آیا آیتالله هاشمی خود معلول تفوق یک گفتمان سیاسی، اجتماعی و اقتصادیِ جهانی نبود؟ حتی اگر پاسخمان مثبت باشد، باید اذعان کرد که هنر هاشمی و جریانی که وی در دل آن قرار داشت، بومیسازی این گفتمان جهانی است؛ بدینسان طرح هاشمی، تعیین جایگاه ایران پساانقلاب در پروژه مدرنیزاسیون و درواقع تعیین نقطه تعادل سنت و مدرنیته (البته بهزعم وی) است.
ارسال نظر