محقق فرزانه، حجت‌الاسلام سیدهای خسروشاهی، درسالیان آغازین دهه 30 تبریز را به قصد قم ترک کرد و در همان ماه‌های آغازین مهاجرت، با مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی آشنا شد. حاصل این آشنایی نکات و خاطراتی است که شمه‌ای از آن، در گفت و شنود پیش روی آمده است. باسپاس از جناب استاد که بار دیگر شاهد یاران را مورد لطف خویش قرار دادند.

*ضمن تشکر از شرکت جنابعالی در این گفت و شنود،مناسب است که در آغاز مصاحبه،نخست از آشنایی‌تان با آیت‌الله مهدوی کنی بگویید؟ چگونه و در کجا با ایشان آشنا شدید؟

بنده در سال 1332 از تبریز به قم آمدم. چند ماهی در مدرسه فیضیه بودم و بعد به مدرسه حجتیه رفتم. حجره‌های مدرسه حجتیه دو نفره یا سه نفره بود. بنده حجره دو نفره را انتخاب کردم و با طلبه‌ای نجیب و شریف به نام آقا میرزا محمد محقق مرندی هم‌حجره شدم. مدرسه حجتیه دارای ده دوازده بلوک بود و در هر بلوکی جمعاً حدود 40 حجره ساخته شده است. بلوک‌ها از دو طبقه تشکیل می‌شد و حجره‌ها روبروی هم قرار داشتند. در آن زمان حدود 300 نفر در این مدرسه ساکن بودند و زندگی می‌کردند با امکانات واقعاً محدود و غیر کافی حتی آب شرب سالم، برای این افراد. بعضی از طلاب ساکن در مدرسه در آن زمان عبارت بودند از حضرات آقایان: شیخ محمدرضا مهدوی کنی، شیخ محمد باقری (اخوی ایشان)، شیخ عزیزالله خوشوقت، سید علی خامنه‌ای، سید محمد خامنه‌ای (اخوی ایشان)، شیخ علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی، شیخ محمدجواد باهنر، جوادی آملی، شیخ علی طهرانی، امامی کاشانی، غلامحسین ابراهیمی دینانی و....

حجره آیت‌الله مهدوی کنی درست در قسمت فوقانی حجره ما قرار داشت و در اوقات سحر، بیداری ایشان برای تهجّد با باز و بسته شدن درب حجره کاملاً در طبقه پایین احساس می‌شد و این خود توفیقی بود که ما هم زودتر بیدار شویم. بنده در همان مدرسه و در همان سال ـ شاید 1334 ـ با ایشان آشنا شدم و هر روز در نماز جماعت ظهر و مغرب در مسجد مدرسه حجتیه که توسط مرحوم آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری اقامه می‌شد، ایشان و بقیه مخادیم را زیارت می‌کردم که البته نوعاً عبوری و گذرا بود..

بعدها که مرحوم علامه سید محمدحسین طباطبایی برای برگزاری جلسه تفسیر قرآن مجید به مسجد مدرسه می‌آمدند، ایشان هم حضور می‌یافت. البته جلسه تفسیر قرآن به مثابه یک درس تازگی داشت، چون تا آن زمان تفسیر قرآن به عنوان یک واحد درسی در حوزه رسمیت نداشت و علامه طباطبایی با ترک درس فقه و اصول به آن پرداخت و می‌فرمود جای تفسیر در دروس حوزه خالی است و برای تدریس فقه و اصول اساتیدی به اندازه کافی وجود دارد و قرآن است که مهجور شده است.

پس از آن، در مجلس درس اصول امام خمینی که عصرها در مسجد سلماسی ـ کوچه آقازاده ـ برگزار می‌شد و آیت‌الله مهدوی کنی هم جزو تلامیذ ثابت بود. گاهی هم حقیر در کنار ایشان قرار می‌گرفتم، چون در مجالس درسی حوزه میز، صندلی، سن و مقام مطرح نبود و هر کسی به محل درس که می‌رسید، هر کجا که خالی بود می‌نشست. به هر حال این توفیقی بود که گهگاهی نصیب بنده می‌شد که در کنار اساتیدی که موقعیت آنها اکنون بر همگان روشن شده است، قرار بگیرم.

*اشاره کردید به تهجّد و تعبّد آیت‌الله مهدوی کنی،ایشان را از این جنبه در چه مرحله دیدید؟از این خصلت ایشان،چه خاطراتی دارید؟

طلاب متهجد در مدرسه حجتیه کم نبودند و چون برای آماده شدن و وضو گرفتن اوقات ویژه و محدودی مطرح بود و اقامه نماز شب هم اغلب در همان مسجد حجتیه برگزار می‌شد، لذا نوعاً افراد متهجد در مسیر و یا در گوشه‌ای از مسجد همدیگر را می‌دیدند. آیت‌الله مهدوی کنی علاوه بر تهجد و شرکت مداوم در نماز جماعت ظهر و مغرب، در مراسم دعای کمیل و دعای سمات هم که توسط بنده، آیت‌الله سید محسن خرازی، آیت‌الله رضا استادی و حجت‌الاسلام و المسلمین ناطق نوری در مدرسه برگزار می‌شد، حضور می‌یافت و در گوشه‌ای همراه دیگر طلاب به آن مشغول می‌شد. البته اشتغالات طلاب، شرایط مدرسه، تفاوت‌های سنی، محلی و منطقه‌ای عملاً مانع از رفت وآمدها و دید و بازدیدها بود، ولی در همان جلسات درس و بحث و حضور در مراسم دعا و یا اعیاد مذهبی که توسط طلاب در مسجد و یا کتابخانه مدرسه برگزار می‌شد، حضور آقایان برای انس مغتنم بود و آشنایی‌ها منجر به دوستی می‌شد، اگر چه گاهی با ده سال یا بیشتر اختلاف سن همراه بود. البته بعد از چند سال ایشان به تهران منتقل شدند و به‌طور طبیعی ـ قبل از آغاز نهضت ضد دیکتاتوری در قم ـ توفیق دیدار سلب شده بود، ولی با آغاز نهضت و در همکاری حوزه با روحانیت تهران در امر مبارزه، روابط مبارزاتی عامل تجدید دیدارها می‌شد و گاهی که بنده حامل اعلامیه‌های قم برای تهران بودم، در مسجد جلیلی خدمت ایشان می‌رسیدم.

*آیا آیت‌الله مهدوی کنی در دوران طلبگی و سکونت در قم، فعالیت سیاسی نیز داشتند؟ گرایشات سیاسی ایشان درآن دوره چگونه بود؟

در آن دوران یعنی در اوج فعالیت فداییان اسلام قبل از سال 32، اغلب طلاب جوان و روشن‌بین، هوادار آیت‌الله کاشانی و فداییان اسلام محسوب می‌شدند. در آن برهه، آیت‌الله مهدوی کنی با چند نفر دیگر از فضلا مانند شهید شیخ فضل‌الله محلاتی علاوه بر طلاب جوان مانند بنده و آقای حجتی کرمانی و آقای قربانی و... «سمپات» فداییان اسلام به شمار می‌رفتند و چون آیت‌الله کاشانی هم رهبری معنوی نهضت ملی شدن صنعت نفت را به عهده داشتند، علاقمندی این آقایان به فعالیت و شرکت در اجتماعات بیشتر بود، ولی پس از خانه‌نشین شدن آیت‌الله کاشانی توسط دوستان ملی‌گرا! و سرکوب نهضت توسط کودتاچیان و اعدام رهبری فداییان اسلام توسط رژیم شاه و تا آغاز نهضت امام خمینی فعالیت سیاسی مشهودی در قم وجود نداشت... و با آغاز نهضت، آیت‌الله مهدوی هم وارد صحنه شدند و تا آخر هم به نهضت و انقلاب وفادار ماندند.

*در بازجویی‌های ساواک از آیت‌الله مهدوی یک جا هم نام جنابعالی ذکر شده است که گویا مسئول رساندن اعلامیه‌ها ویا پیام‌ها به ایشان در مسجد جلیلی بودید.از ایفای این نقش،چه خاطراتی دارید؟

البته در این زمینه بنده تنها نبودم، بلکه به‌طور عملی مسئولیت‌ها متفاوت و تقسیم شده بود. یعنی همیشه من پیام‌رسان و یا عامل تحویل اعلامیه‌ها به مسجد جلیلی و یا ایشان نبودم، بلکه رفقای دیگری هم بودند که به این مسئولیت‌ها می‌پرداختند و برای اینکه از طرف ساواک یک فرد واحد شناسایی نشود، این امر به عهده افراد مختلفی گذاشته می‌شد.

در مورد بازجویی ساواک از ایشان راجع به نشر و توزیع اعلامیه‌ای که برای دفاع از امام خمینی و بر ضد رژیم بعث و ایران و از قم منتشر شده بود، ایشان به‌طور زیرکانه‌ای از پاسخ‌های تلفیقی و اشاره‌ای استفاده کرده‌اند تا شخص خاصی را در امر نوشتن، چاپ و توزیع اعلامیه‌ها معرفی نکنند. دقت در متن آن بخش از بازجویی که به نام حقیر هم اشاره شده، در چگونگی پاسخ‌های ایشان روشنگر است:

س ـ با احراز هویت شما آقای محمدرضا مهدوی کنی فرزند اسدالله لطفاً ضمن تعیین متن اعلامیه روز 5/7/57 و معرفی تهیه‌کننده و محل چاپ و انتشار آن اقدامات فردی و مشترک خودتان را در این زمینه مرقوم نمایند؟

ج ـ من مضمون اعلامیه را اجمالاً می‌دانم که در مورد ابراز انزجار از عمل حکومت عراق نسبت به آیت‌الله‌العظمی خمینی و دعوت به تعطیل بازار بوده است در مورد تهیه و چاپ و انتشار آن هیچ‌گونه اطلاعی ندارم. محمدرضا مهدوی کنی

س ـ هدف از اعلام تعطیل و دعوت مردم به اعتصاب چه بوده است؟

ج ـ هدف از اعلام تعطیل همانطور که عرض کردم و در متن اعلامیه موجود است ابراز انزجار از عمل حکومت عراق بود. محمدرضا مهدوی کنی

س ـ لازم است تعیین فرمایید چگونه از تهیه و چاپ و توزیع اعلامیه مورد بحث مطلع شدید و چه اقدامات و مذاکراتی نموده‌اید؟

ج ـ معمولاً در این‌گونه اعلامیه‌ها طریق اطلاع تلفن است و آن‌طور که به یاد دارم ظاهراً آقای خسروشاهی به من تلفن زدند و من هیچ‌گونه دخالتی در تهیه و توزیع و چاپ آن نداشتم.

س ـ لطفاً روز اطلاع از چگونگی اعلامیه را مشخص و دیگر افرادی که در این زمینه اقداماتی نموده‌اند معرفی کنید.

ج ـ کاملاً یادم نیست ولی آنچه که به یاد دارم سه روز قبل از صدور آن بوده است و همان‌طور که عرض کردم من در جهات دیگر اطلاعاتی ندارم. محمدرضا مهدوی کنی

س ـ اظهارات خودتان را چگونه گواهی می‌نمایید؟

ج ـ اظهارات خود را به امضا گواهی می‌کنم. محمدرضا مهدوی کنی»(1)

*جنابعالی پس از انقلاب از ایشان نپرسیدید که چرا ذکری از شما به عمل آمده است که به تعبیر ایشان «تلفنی موضوع اعلامیه را به ایشان اطلاع داده‌اید»؟

چرا، اتفاقاً این نکته را در دیداری پس از اطلاع از آن بازجویی سئوال کردم. با لبخند همیشگی گفتند: من در آن بازجویی تحت فشار بودم که نویسنده اعلامیه و محل چاپ و توزیع‌کننده را معرفی کنم و بگویم چه کسی آنها را نوشته و در کجا چاپ شده و چگونه به مسجد جلیلی آورده شده که در آنجا پخش شده است.لذا من به‌طور کلی گفتم: آقای خسروشاهی تلفنی موضوع را به من اطلاع داد و از آوردن آنها به مسجد توسط جنابعالی ذکری به میان نیامد، به اضافه اینکه به هنگام ذکر نام، متوجه بودم که اگر نام کوچک طرف را هم بپرسند یک اسم مستعار و جعلی بگویم، چون فامیل خسروشاهی کلی بود ولی الحمدلله موضوع به خیر گذشت و پرسشی در این زمینه به عمل نیامد.

*مسلما  جنابعالی دیدارهای مکرری با آیت‌الله مهدوی کنی داشته‌اید. خاطره خاصی از این ملاقات‌ها ندارید؟

خاطرات بسیاری هست که نقل همه آنها در یک گفت‌وگوی کوتاه مقدور نیست. یکی دو خاطره را که خالی از طنز و مزاح هم نیست و الان در ذهنم خطور کرد نقل می‌کنم.

یک بار موضوعی را که از نظر من مهم بود که به سمع آیت‌الله خامنه‌ای برسد، با ایشان مطرح کردم که یادآور شوند. در پاسخم با لبخند همیشگی گفتند: «اتفاقاً این مطلب را چندی پیش من به ایشان یادآور شدم، ولی لایگوشون (گوش نمی‌دهند!).» گفتم: «آیا مجاز هستم همین تعبیر ملیح را در دیداری به خود آقا بگویم؟» گفتند: «مانعی ندارد.» و در دیداری عین داستان و جمله آیت‌الله مهدوی کنی را به آقا نقل کردم و ایشان هم لبخندی زدند و گفتند:« لایگوشون به معنی این است که به‌اصطلاح اصلاً گوششان بدهکار نیست و حرف آدم را نمی‌شنوند، بلکه مرادشان این بوده که ترتیب اثر نمی‌دهند و این البته درست است، چون در مواردی ما نظرات مختلف دوستان را می‌شنویم و یعنی یگوشون . ولی با توجه به تعدد نظرات و پیشنهادها،نظریه مفید و اصلی را انتخاب و به آن عمل می‌کنیم» که باز من در دیدار دیگری با آیت‌الله مهدوی کنی پاسخ آقا را به ایشان نقل کردم.

یک بار موضوعی را که از نظر من مهم بود که به سمع آیت‌الله خامنه‌ای برسد، با ایشان مطرح کردم که یادآور شوند. در پاسخم با لبخند همیشگی گفتند: «اتفاقاً این مطلب را چندی پیش من به ایشان یادآور شدم، ولی لایگوشون (گوش نمی‌دهند!).» گفتم: «آیا مجاز هستم همین تعبیر ملیح را در دیداری به خود آقا بگویم؟» گفتند: «مانعی ندارد.» و در دیداری عین داستان و جمله آیت‌الله مهدوی کنی را به آقا نقل کردم و ایشان هم لبخندی زدند و گفتند:« لایگوشون به معنی این است که به‌اصطلاح اصلاً گوششان بدهکار نیست و حرف آدم را نمی‌شنوند، بلکه مرادشان این بوده که ترتیب اثر نمی‌دهند و این البته درست است، چون در مواردی ما نظرات مختلف دوستان را می‌شنویم و یعنی یگوشون . ولی با توجه به تعدد نظرات و پیشنهادها،نظریه مفید و اصلی را انتخاب و به آن عمل می‌کنیم» که باز من در دیدار دیگری با آیت‌الله مهدوی کنی پاسخ آقا را به ایشان نقل کردم.

 

یک بار هم در منزل مرحوم آیت‌الله محی‌الدین انواری که مجلس روضه‌‌ای بود و من هم رفته بودم، آیت‌الله مهدوی کنی تشریف آوردند و در کنار بنده نشستند. موقعی که حلوا و خرما آوردند، ایشان نخوردند! به شوخی گفتم :حاج آقا! در مدرسه حجتیه می‌گفتند المؤمنون حلویون! جنابعالی امتناع کردید؟ البته این پس از انجام عمل قلب ایشان بود. آیت‌الله مهدوی کنی گفتند: بلی درست است ولی به شرط آنکه «لایضرون»! باشد و دکترها پس از عمل به من گفته‌اند شیرینجات برای شما مضر است، بنابراین این عمل «مندوب» برایم غیر مسموح است!بعد افزودند: البته ما در مدرسه حجتیه مقید بودیم تا حد مقدور مستحبات را هم انجام دهیم، ولی شرایط جسمانی اکنون طوری شده است که اگر بتوانیم واجبات را ادا کنیم، باید خدا را شاکر باشیم که هنوز توان آن را داریم و جنابعالی هم ان‌شاءالله به سن و سال ما که برسید، به این مطلب واقف خواهید بود که البته الان بر آن کاملاً واقف شده‌ام!..

یک بار هم تعدادی از کتاب‌های خودم را برای اهدا به ایشان به منزلشان برده بودم. مجلسی بود که عده‌ای هم حضور داشتند. به نظرم مجلس روضه بود. پس از پایان و موقع رفتن آنها را اهدا کردم و گفتم: «یحمل اسفارا!» ایشان گفتند: «جنابعالی که از قدیم چنین بودید!..» بعضی از حضار خندیدند و ایشان فرمود البته شوخی کردم. ایشان از قدیم و از مدرسه حجتیه که طلبه نوجوانی بودند، «حامل علم» بودند و شاهد بودم که با شور و شوق و جدیت به دنبال بحث و مطالعه و کتاب بودند و همیشه هم علاوه بر کتب درسی کتاب‌های جدید هم زیر بغل ایشان بود و این نشان می‌داد از همان وقت به دنبال مطالب جدیدی هستند.

*با توجه به آشنایی و ارتباط مستقیم جنابعالی با آیت‌الله مهدوی کنی و دوستان و یاران آیت‌الله طالقانی، نظر ایشان در باره آیت‌الله طالقانی و نهضت آزادی ِاولیه چه بود؟

آیت‌الله مهدوی کنی یک فرد منصف و به تمام معنی متشرع بود. او حقایق را فدای سیاست نمی‌کرد، بلکه سیاست را وسیله‌ای برای تثبیت حق می‌دانست. آیت‌الله مهدوی کنی در مورد آیت‌الله طالقانی بر این باور بودند که ایشان یک روحانی نواندیش سیاسی و به مفهوم صحیح انقلابی بود و به همین دلیل در فعالیت‌های سیاسی همیشه حضور داشت و همواره در فکر جذب افراد، گروه‌ها و سازمان‌ها بود و با پدیده شوم «دافعه»! میانه خوبی نداشت و روی همین اصل چه در دورانی که در زندان بودند و چه پس از آزادی همواره می‌کوشیدند عناصر جوان سازمان‌ها و گروه‌ها را به سوی حق و درستی دعوت و جذب کنند. به همین دلیل حتی با سازمان مجاهدین در اوایل انقلاب هم علی‌رغم زاویه‌ای که سازمان در برابر انقلاب دچار آن شده بود، مدارا می‌کرد تا بلکه بتواند آنها را از سقوط در منجلاب اپوزیسیون ضد نظام جلوگیری کند. آیت‌الله طالقانی این روش را در سال 1340در مسئله شرکت در تأسیس سازمان نهضت آزادی هم در پیش گرفتند و خواستند جوانان سردرگم مشتاق مبارزه با استبداد و استعمار را به جای گرایش به جناح‌های گوناگون چپ، به سوی اسلام انقلابی دعوت کنند و موفق هم بودند. در واقع آیت‌الله طالقانی به عنوان یک روحانی سیاسی فقط در تأسیس نهضت آزادی شرکت و دخالت نکرد، بلکه او به عنوان پدر معنوی حرکت جدید وارد میدان شد تا از هر گونه انحراف و کج‌سلیقگی دوستان جلوگیری کند و موفق هم بود.

از دیدگاه آیت‌الله مهدوی کنی، آیت‌الله طالقانی با شناخت دو فرهنگ حاکم بر دانشگاه و حوزه‌های علمیه، وجه مشترکی را یافته بود که می‌خواست توسط آن این دو نهاد تأثیرگذار را در راستای اهداف اصیل حرکت اسلامی هماهنگ و متحد سازد. آیت‌الله مهدوی کنی در مصاحبه با ماهنامه«شاهدیاران»یادنامه آیت الله طالقانی به صراحت می‌گوید: اغلب ما در روحانیت مبارز شناخت دقیق و عینی با اندیشه‌ها و افکار نواندیشان دینی دانشگاهیان روشنفکر نداشتیم. برخلاف آیت‌الله طالقانی که به‌طور ریشه‌ای در این زمینه شناخت لازم داشت و برای رفع کلی این مشکل و عدم شناخت‌ها باید طرح جدیدی می‌داشتیم و آن ارتباط مستقیم با دانشگاه‌ها و یا حتی تأسیس دانشگاهی مستقل بود که کارساز باشد: «... اینکه ما دانشگاه امام صادق را تأسیس کردیم، یکی از دلایل عمده‌اش همین بود که می‌دیدیم در شورای انقلاب که همه مسلمان بودیم، همه هم بحث از انقلاب، اسلام و احکام اسلام می‌کنیم، در مقام نظری و همچنین اجرایی بر سر دوراهی قرار می‌گرفتیم. علتش این بود که حرف همدیگر را نمی‌فهمیدیم. ما طلبه بودیم و در حوزه درس خوانده بودیم و اصطلاحات خاصی داشتیم، آنها در دانشگاه یا اروپا تحصیلکرده بودند و قهراً در فهم حرف‌های همدیگر مشکلاتی داشتیم و این حلقه‌های مفقوده را باید یک کسی می‌آمد، پیدا و پیوندها را برقرار می‌کرد. اگر آقا بودند شاید این وضع پیش نمی‌آمد. همین حالا هم می‌گویم دوستان نهضتی کسانی بودند که اهل عبادت و خمس بودند. بعضی‌ها تا یکی دو سال قبل از فوت امام وجوهاتشان را می‌آوردند و به من می‌دادند که به امام بدهم. آد‌م‌های متدین و مقید به خمس و این حرف‌ها بودند، نه اینکه فقط اسماً مسلمان باشند. می‌دانم با آنچه که گفتم حق مطلب ادا نشد، ولی متأسفانه بعضی از مطالب از یادم رفته است. به هر حال امیدواریم خداوند منزل مجاهدین راه خدا را به ایشان عنایت فرماید...»این خلاصه‌ای از نکات خاص مربوط به مسائل روز و آیت‌الله طالقانی و دوستان نهضت بود که آیت‌الله مهدوی کنی آن را در مصاحبه‌ای بیان کرده‌اند...

*در باره مسائل جاری کشور، در دیدارهای خود چیزی بیان نمی‌کردند؟دراین باره از ایشان چه خاطره ای دارید؟

در آن برهه، البته بنده بیشتر در مأموریت خارج از کشور بودم و مانند سابق طبعاً نمی‌توانستم خدمت ایشان برسم، ولی در سفری که از «واتیکان» به تهران آمده بودم به دیدار ایشان در محل جامعه «روحانیت مبارز» رفتم و یک ساعتی به ارائه گزارش از عملکرد سفارت و چگونگی روابط ما با واتیکان و پاپ و رهبران کلیسا پرداختم و ایشان ضمن تقدیر و تشکر گفتند که: ما از مدرسه حجتیه به جنابعالی ارادت داشتیم و الان هم همچنان ارادت ادامه دارد. امیدوارم همیشه موفق باشید.

*در این دیدار مطلب خاصی مطرح نکردند؟

در آن روز قیافه ایشان را که همیشه خندان و بشاش بود، گرفته و متأثر دیدم. پرسیدم ان‌شاءالله کسالتی نباشد؟ گفتند: کاش کسالت فیزیکی بود! قبل از اینکه خدمت شما بیایم، گزارشی را در باره تغییر وضع روحانیون تهران می‌خواندم که سخت متأثر و متألم شدم. در این گزارش به‌طور مشروح نقل شده است که پس از پیروزی انقلاب بعضی از آقایان علما و روحانیون و ائمه مساجد شهر یا خانه خود را «نوسازی» کرده و بر طبقات آن افزوده‌اند‌ و یا خانه خود را عوض کرده و منزل بزرگ‌تری را گرفته‌اند و عده‌ای هم که اصولاً محل کار و مسجدشان در جنوب تهران یا مرکز شهر است، به قسمت شمال تهران منتقل شده‌اند!... این نوع عملکرد از دید مردم پنهان نیست و به‌طور طبیعی آثار منفی در دید آنها خواهد داشت. نمی‌گویم یک روحانی همیشه در یک منزل کوچک و یا در یک دخمه زندگی کند، ولی ملاحظه شرایط کشور، جنگ، شهادت جوانان و وضع اقتصادی مردم یک ضرورت حیاتی است و امثال ما باید قبل از دیگران به این نکات توجه کنیم..

*جنابعالی در دانشگاه امام صادق(ع) حضور علمی و تدریس نداشتید؟

به علت عدم حضور در ایران، توفیق تدریس و حضور علمی در دانشگاه امام صادق(ع) نصیب بنده نشد، ولی به نظرم دو بار برای حضور در جلسه دفاع از رساله یکی از دانشجویان آن دانشگاه که حقیر استاد راهنمای او بودم، در سالن کوچک اجتماع آن دانشگاه حضور یافتم که همراه با سخنرانی کوتاهی در باره حرکت‌های اسلامی معاصر بود... در واقع همکاری علمی و عملی نداشتم و پس از مراجعت هم به علت مرور زمان و کهولت سن این توفیق نصیبم نشد و البته چندین ترم در دانشکده حقوق دانشگاه تهران درس داشتم که آن هم استمرار نیافت.

*آخرین دیدار شما با ایشان کی بود؟

آخرین دیدار در مجلس بزرگداشت مرحوم آیت‌الله شیخ علی مشکینی در حوزه علمیه قم بود که ایشان ریاست آن اجلاس را به عهده داشتند و پس از سخنرانی ایشان و رونمایی از مجموعه آثار آیت‌الله مشکینی که به همت مؤسسه دارالحدیث و نظارت حجت‌الاسلام و المسلمین جناب محمدمهدی مهریزی چاپ شده بود، دوستان و اساتید دیگری هم سخنرانی کردند و در پایان جلسه که بنده عازم رفتن بودم به اتاقی هدایت شدم که محفلی از علما شرکت‌کننده بود، از جمله حضرات آقایان: محمدی گلپایگانی، رضا استادی، محمد ری‌شهری، قاضی عسگر، ستوده، مهدوی کنی و دیگران که گرمابخش مجلس ایشان بودند و صحبت از سن حضار به عمل آمد که ایشان سن خود را گفتند و اضافه کردند که ابوی ما در حدود 100 سالگی مرحوم شد و ما هنوز ده پانزده سالی با آن فاصله داریم!

سپس ایشان از وضع کتابخانه ما در قم سئوال کردند که گفتم الحمدلله مشغولیم، ولی چون دوستان و اعاظم همکاری عملی نداشته‌اند، هنوز مشکلاتی داریم و از جمله عدم اهدای آثار چاپی و تألیفی خودشان و یا کتاب‌هایی که مؤسسه وابسته به آنها چاپ و منتشر کرده‌اند.در همان مجلس ایشان با اعلام اینکه نوعاً با دادن کتاب مجانی موافق نیستم، چون کسی که کتاب را رایگان به دست آورد، دیگر به مطالعه آن همت نمی‌گمارد، اما کتابخانه شما چون عمومی است، یک مجموعه کامل از کتب منتشر شده توسط دانشکده امام صادق(ع) به کتابخانه شما اهدا شده است. البته با همت والای حجت‌الاسلام و المسلمین جناب آقای میرلوحی این امر عملی شده و مجموعه انتشارات دانشگاه امام صادق«ع» کتابخانه عمومی ما را زینت‌بخش کرده است و امیدواریم که به همت مسئولان محترم آن دانشگاه، این تعاون و تبادل فرهنگی همچنان ادامه یابد.