گزارشی پیرامون مقابله دولت های استکباری با استقلال و پیشرفت جوامع؛
کودتاگران مدافع حقوق بشر می شوند
نقض حقوق انسان ها تنها در قالب کودتا توسط آمریکا در بیش از 60 کشور جهان صورت گرفته و در جریان آنها میلیون ها انسان غیر نظامی قتل عام شده اند. در کنار این دولت های استعماری همواره به عنوان دفاع از دموکراسی و حقوق بشر بستر نفوذ خود در میان دولت های مختلف را ایجاد کرده اند.
پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- نقض حقوق بشر در ایران به صورت سیستماتیک توسط دولت های غربی در طول دوره پهلوی صورت گرفت. از قتل عام میلیونی مردم ایران در طول جنگ جهانی دوم که امروز اسناد آن در قالب سینمایی نیز در فیلم یتیم خانه ایران ساخته ابوالقاسم طالبی به ثبت رسیده است تا اعمال سیاست های اقتصادی مبتنی بر وابستگی همه در طول دوره پهلوی صحنهای را ایجاد کرد که در آن به جز خاندان سلطنت و طبقه اشرف، حق دیگری برای سایر مردم محترم شمرده نمی شد. این در حالی بود که رژیم پهلوی خود را مجری دستورات آمریکا می دانست اما با این حال حقوق سیاسی، اقتصادی و فرهنگی مردم ایران هرگز به رسمیت شناخته نمی شد.
سیاست مقابله با استقلال کشورها در متن رویکرد استعماری به جهان قرار دارد. جامعه جهانی در دوران مدرن با استفاده از ابزار و سازوکارهای پیشرفته در برابر هر گونه پیشرفت خارج از نظام استعماری می ایستد. در این نظام است کوبا اجازه پیشرفت اقتصادی بدون وابستگی به آمریکا را پیدا نمی کند. «در 10 مارس 1952 آمریکا اقدام به حمایت از ژنرال «باتیستا» کرده و او را به کودتا در کوبا تشویق کردند و پس از اینکه باتیستا قدرت را در کشور به دست گرفت، دیکتاتوری وابسته به آمریکای خود را در این کشور به اجرا گذاشت.» دیکتاتوری باتیستا تنها در حوزه سیاست خلاصه نشد؛ بلکه او ابزاری برای نابودی توان اقتصادی کوبا نیز به شمار می رفت. او توانست بر اساس سیاست های آمریکایی وابستگی کشور کوبا را در اقتصاد به یک محصول به نام نیشکر تثبیت کند به طوری که تا سال ها بعد حتی پس از انقلاب کوبا در 1956 نیز امکان رهایی از این وابستگی وجود نداشت.
همزمان با انقلاب کوبا تحولات دیگری در کشور آفریقایی کنگو با رهبری پاتریس لومومبا در حال شکل گیری بود که در آنجا هم دولت آمریکا برای جلوگیری از ایجاد یک حکومت مستقل به روش های غیر انسانی در نقض حقوق بشر با هدف جلوگیری از استقلال کنگو دست زد. «در سال 1960 هنگامی که لومومبا که با مبارزات ضد استعماری راه را برای استقلال کنگو از بلژیک فراهم کرده بود، برای حل پاره ای از بحران های داخلی از شوروی طلب کمک نظامی کرد، باعث شد دولت آمریکا واکنش نشان دهد. رئیس وقت سازمان سیا در آن زمان هشدار داد کنگو نیز در تلاش است تا به حکومتی کمونیستی تبدیل شود و باید دست به کار شد تا از پدید آمدن کوبایی دیگر جلوگیری شود. آیزنهاور به سازمان سیا اجازه داد تا با ریختن سم در غذا یا خمیر دندان لومومبا او را ترور کند. سازمان سیا نتوانست او را ترور کند؛ اما استعمارگر سابق کنگو یعنی بلژیک را یاری داد تا لومومبا را عزل و او را مجبور به فرار کند.» این سیاست ها در نمونه دیگر در سال 1969 در مورد مردم کامبوج مورد آزمایش قرار گرفت: «هواپیماهای دولت نیکسون بمباران کامبوج را طوری برنامه ریزی کردند که هیچ ردپایی از جنایت های آمریکا در این کشور باقی نماند. طی این عملیات ها نیم میلیون نفر از مردم کامبوج بر اثر پرتاب موشک هایی که عدد آن ها بیش از تعداد بمب های فرو ریخته شده بر سر مردم آلمان و ژاپن در جنگ جهانی دوم بود؛ کشته شدند.»
نقض حقوق انسان ها تنها در قالب کودتا توسط آمریکا در بیش از 60 کشور جهان صورت گرفته و در جریان آنها میلیون ها انسان غیر نظامی قتل عام شده اند. در کنار این دولت های استعماری همواره به عنوان دفاع از دموکراسی و حقوق بشر بستر نفوذ خود در میان دولت های مختلف را ایجاد کرده اند. نکته جالب توجه در این است که در مسیر دفاع از حقوق بشر و دموکراسی تنها جوامعی مورد هدف آمریکایی ها قرار می گیرند که در آنها نشانه هایی از رویکردهای ضد آمریکایی وجود داشته باشد. از نظر آمریکایی ها اگر در ایران برای سگ ها حقوق عبور و مرور در معابر عمومی وجود نداشته باشد، مصداقی از نقض حقوق بشر برای آنهایی که دوست دارند با سگ قد بزنند صورت گرفته؛ اما اگر در کشور مصر که دولت آن با کودتای نظامی رای اکثریت مردم را نقض کرد و تنها چند روز پیش از فروپاشی دولت مرسی، حسن شحاته و همراهانش به فجیع ترین شکل ممکن قتل عام شوند هیچ مصداقی از نقض حقوق بشر صورت نگرفته است. در این مکتب فکری قانون حجاب در ایران به عنوان نقض حقوق بشر به شمار می رود؛ اما اعدام منتقدان در عربستان و رهبر شیعیان این کشور یعنی شیخ باقر النمر و نیز قتل عام هزاران شیعه در نیجریه و سلب حق حیات و بیان از شیخ ابراهیم زکزاکی رهبر شیعیان این کشور ارتباطی با حقوق بشر ندارد.
این سیاست های سلطه گرانه در آمریکا هم زمان با غصب آن برای غاصبان اروپایی نهادینه شده است. هاوارد زین صاحب کتاب «تاریخ آمریکا از 1492 تا 2001» در این باره با بیان پرسش هایی می نویسد: «آیا این همه جنایت و خونریزی و فریب کاری - از کلمب تا کورتز، پیزارو و پیوریتن ها- برای نوع بشر ضروری بود تا بتواند پیشرفت کند و با وحشی گری به تمدن برسد؟ شاید بتوان استدلالی قانع کننده تر پیدا کرد مانند استدلال های استالین هنگامی که دهقانان را به خاطر پیشرفت صنعتی در اتحاد جماهیر شوروی به قتل می رساند. یا مثل چرچیل که بمباران درسدن و هامبورگ را توجیه می کرد و ترومن که برای هیروشیما دلیل می آورد.»
زین با بازخوانی بخشی از سوابق ضد بشری توسط دولت های استعمار از ابتدای شکل گیری تاریخ جدید، طبقه حاکم این دولت ها را در برابر انبوه توده های انسانی قرار می دهد که در مسیر کشورگشایی و قدرت طلبی استعمار گران هرگز دیده نمی شدند و از آن بدتر برای قتل عام آنها نیز استدلال های تحقیر آمیز و تحمیق آمیز مطرح می کنند. استدلال هایی که جدیدترین آنها را وندی شرمن در جریان سفر اوباما به ژاپن بار دیگر مطرح ساخت و گفت حمله اتمی آمریکا به ژاپن لازم بود. زین برای اثبات ناعادلانه بودن این سیاست یک سوال را برای افکار عمومی مطرح می کند: «اما چگونه می توان قضاوت کرد اگر سودها و زیان ها را نتوان با هم مقایسه کرد؟ چون زیان ها یا اصلا ذکر نمی شوند یا با اشاره ای کوتاه و گذرا از آن عبور می کنند. این اشاره سریع و گذرا شاید برای طبقات متوسط و ممتاز در کشورهای فاتح و پیشرفته قابل قبول باشد اما آیا برای مردم فقیر آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین هم قابل قبول است یا برای زندانیان در اردوگاه های کار اجباری شوروی یا سیاه پوستان در محلات فقیر حومه شهرهای آمریکا یا سرخ پوستانی که بر خلاف میلشان در اردوگاه ها اسکان داده شده اند؛ یعنی قربانیان آن پیشرفت و توسعه ای که فقط اقلیتی ممتاز در جهان از آن بهره مند می شوند؟ اگر واقعا باید در راه پیشرفت و ترقی بشریت قربانی هایی ضروری داده شود؛ آیا نمی توان به این قاعده بنیادین عقیده داشت که خود قربانی شوندگان باید در این باره تصمیم بگیرند؟»
اما قربانی شوندگان هرگز اجازه تصمیم گیری پیدا نمی کنند. آنها دو راه بیشتر در مقابل خود ندارند: یا آنکه پذیرای سلطه استکبار شده و همواره جان ها و دارایی های خود را بدون رسیدن به نتیجه ای از دست بدهند و یا آنکه به گفته آلخو کارپانتیه در عین فشارها و فلاکت ها خود را سربلند باقی نگاه دارند. کارپانتیه رمان نویس فرهنگ سالاریست که در سال 1904 در هاوانا به دنیا می آید. او یک دو رگه فرانسوی - روس به شمار می رود که بخش قابل توجهی از فعالیت های فرهنگی و اجرایی خود را در جریان انقلاب کوبا و همراهی با فیدل کاسترو به انجام رسانده است. «این جهان خاکی» نام یکی از چهار رمان برجسته کارپانتیه است که در بخشی از آن می نویسد: «اکنون می فهمید که انسان نمی داند رنجش برای که و امیدش به چیست. انسان برای کسانی رنج می برد و به پیروزیشان امید می بندد که هرگز نخواهدشان شناخت. اما بزرگی انسان درست در همین است که همت در بهبود کار دنیا می بندد و در این راه تکالیفی بر خود می نهد که برای توان اندکش زیاده سنگینند. انسان تنها موجودی است که زیر فشار دردها و گرانی بار تکالیف بر خود نهاده خرد می شود و در عین درماندگی سربلند است و در ژرفای فلاکت دست از دوستی بر نمی دارد و از این جاست که بر تارک جهان مقام دارد.»
ارسال نظر