دکتر محمدحسین ملایری*
تحلیلی استراتژیک از توافق هستهای
براساس سنت الهی، امپریالیسم امریکا به دوره فتور خود وارد شده است و البته این به معنای آن نیست که بزودی شاهد گسیختگی آن خواهیم بود، بلکه غرض آن است که روند گسیختگی آغاز شده و اگر ماشین سیاست خارجی آن با همین فرمان جلو برود، سرانجام از هم خواهد گسست.
1- رئالیستها نخستین کسانی بودند که از روابط بینالملل و نقش قدرت در آن سخن گفتند. از دیدگاه آنان، قدرت عبارت است از «منابع نظامی» و اقتدار یعنی توانایی حفظ حاکمیت در مرزهای داخلی و حفظ منابع خارجی به پشتوانه قدرت نظامی. از این منظر، امنیت ملی کشورها عمدتاً به توان نظامی آنان (در مقایسه با رقبا) وابسته خواهد بود. رئالیستها، سرشت بشر را خودخواه و شرور میدانند و تنها عامل مهار آن را «قدرت» (بویژه از نوع نظامی) میشناسند. برخی، رویکرد رئالیسم را معادل رویکرد ماکیاولی میخوانند.
2- «رئالیسم» سدهها بر اندیشه سیاسی و مطالعات بینالملل حاکم بود و میتوان گفت هنوز هم در محافل سیاسی علمی، قایلان فراوانی دارد. با این حال پارهای تحولات در قرن گذشته، آغازگر ظهور تردیدهایی نسبت به اصالت این رویکرد شد.
3- انقلاب اسلامی یکی از پدیدههایی بود که بذر این تردیدها را کاشت. انقلاب اسلامی، نه کودتای چند تن افسران آزاد بود، نه هجوم نظامی بخشی از کشور به بخش دیگرش بود و نه حاصل مبارزات مسلحانه مدل «ماریگلایی» بود که ماشین حکومت را از کار انداخته باشد. انقلاب اسلامی باور کلاسیک به اینکه قدرت از لوله تفنگ بیرون میآید را زیر سؤال برد و نشان داد که «توانش گفتمان» میتواند جایگاهی فراتر از قدرت نظامی داشته باشد.
4- فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، رویداد دیگری بود که تردیدها نسبت به رئالیسم را جدیتر کرد. ساختارهای نظامی و بویژه سرکوب، در اعلا درجه قدرت و کارآمدی بودند و دستگاه دیپلماسی شوروی (به اعتراف امریکاییها) تا آخرین روزهای فروپاشی، اجازه نداد کسی بفهمد که در آن سوی دیوار آهنین چه میگذرد. غرب در حالی که در رادیوهای موسوم به «اروپای آزاد» دائماً از پایان کار امپراتوری مدرن شرق سخن میگفت، اما در ژرفا بسیار نگران بود. عقبنشینیهای متواتر از آسیای جنوب شرقی و نفوذ سیلآسای کمونیسم، روحیه امریکاییها را بشدت خراب کرده بود. با این همه (در حالی که کسی ابداً چنین رویدادی را پیشبینی نمیکرد)، اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید و شکاف دیگری را بر دیوار «تفکر رئالیستی» نشاند.
5- مکتبهای پسافروپاشی که در روابط بینالملل شکل گرفتهاند، اگرچه متکثرند، ولی در یک حقیقت اشتراک دارند: هرمنوتیک.
از برساختگرایی و انتقادی و پساساختارگرایی گرفته تا فمینیسم و مطالعات صلح و پسااستعمارگرایی، همگی به این راه رفتهاند که «سیالیت معنایی» از یکسو، «گستردگی و تحولات» از سوی دیگر با رویکرد «رئالیسم» جور در نمیآید و نمیتوان تحولات بینالملل را با ابزار پوزیتیویستی تحلیل کرد و آن را بازشناخت.
6- از «هرمنوتیک» چه مراد میکنیم؟ در معنای کلاسیک، دانش تفسیر کتاب مقدس، هرمنوتیک خوانده میشده است.
در معنای جدیدتر، اشاره به فهم هستی (نه صرفاً محدود به کتاب مقدس) دارد و قایل است به اینکه فهمها و تفسیرها به یکدیگر آمیختهاند، بنابراین فهم پدیدارها اگرچه میتواند گام به گام، نابتر شود اما در هر حال در محدوده تفسیر باقی میماند. البته این تفکر (برخلاف نظر برخی) به نسبیگرایی منتهی نمیشود، زیرا تفسیر پدیدهها، دلبخواهی نیست و هر تفسیری نمیتواند پذیرفتنی باشد و این اجماع علما و دانشمندان است که بر تفسیرها و فهمها، مهر تأیید میگذارد یا مردود میدارد.
7- وقتی از دخالت هرمنوتیک در مطالعات بینالملل سخن میگوییم، به زمینههای تاریخی- اجتماعی رویدادها و اوبژهها، نابسندگی نظریههای جهان روا و تعمیمی روابط بینالملل، سیالیت معانی، توجه به ارزشها و دخالت یافتن آنها در مطالعات پژوهشگر (منطبق بر فرایند فرونتیک) اشاره داریم.
«اوبژههای اجتماعی» دارای سیالیت معانی هستند، درست برعکس «ارزشها» که ثابت بوده و در منظری مثالی و استعلایی قرار دارند. ما ایرانیان این روزها واژه «هنر» را بسیار به کار میبریم و شاید توجه نداشته باشیم که معنای امروزین آن با آنچه مثلاً در عصر فردوسی و پیش از آن وجود داشت، تفاوت یافته است. در آن روزگاران، هنر در معنای «جنگاوری و جوانمردی» به کار میرفت حال آنکه معنای امروزین هنر، بسیار متفاوت از معنای گذشته آن است.
8- امپریالیسم واژهای است که حداقل دو سده از کاربست آن در روابط بینالملل میگذرد و در این مدت دچار تحول معنایی بوده است. جهانخوارگی اگرچه وجه مشترک تمام این معانی بوده، با این حال، ماهیت و دامنه آن همواره دچار تغییرات بوده است. فیالمثل امپریالیسم امریکا (که ما در ادبیات انقلاب اسلامی با واژه استکبار شناختهایم) در مقاطع پایان جنگ جهانی دوم، جنگ سرد، پس از فروپاشی اتحاد شوروی و تحولات اخیر خاورمیانه از لحاظ هستیشناختی و ماهوی، تفاوتهای زیادی دارد. اگر در جنگ 6 روزه اعراب و اسرائیل، اسرائیل کودک ننری در دامن امریکا است که نیازهایش تأمین ولی در عین حال قابل کنترل است، در روزگار ما اسرائیل به مثابه بازیگر تمامیتطلبی ظاهر میشود که کلاچ و دنده سیاست خارجی امریکا را در دست گرفته است. در این سالها هرگاه تلآویو اُشتُلُم کرده، واشنگتن به حال انفعال افتاده است.
9- برجهای دوقلو در سپتامبر 2001 ساقط میشوند و سازمان اطلاعات امریکا گزارشی تحلیلی از این رویداد (که قلب امنیت ملی امریکا را هدف گرفته بود) به جرج دبلیو بوش عرضه میکند. با این حال، آقای بوش 12 صفحه آن را برمیدارد و بقیه را به کنگره میدهد. اکنون که 15 سال از آن حادثه گذشته هنوز کنگره نتوانسته به آن صفحات دسترسی پیدا کند. چرا؟ پاسخ را باید در ریاض یافت. امروزه حتی حکومتی قبایلی همچون سعودی را آن قدرت هست که دستگاه سیاستسازی و تصمیمگیری امریکا را به تمامی به انحراف بکشاند و تشخیص نفع و تهدید را برایش تیره و آشفته سازد.
براساس سنت الهی، امپریالیسم امریکا به دوره فتور خود وارد شده است و البته این به معنای آن نیست که بزودی شاهد گسیختگی آن خواهیم بود، بلکه غرض آن است که روند گسیختگی آغاز شده و اگر ماشین سیاست خارجی آن با همین فرمان جلو برود، سرانجام از هم خواهد گسست.
10- اگر ماهیت جدید امپریالیسم امریکا را مدنظر داشته باشیم، در آن صورت نمیتوانیم به فهم پیشین دلبسته بمانیم و تداوم رویکرد گذشته را صلاح و مصلحت بدانیم. مصلحت دقیقاً آن کنشی است که ضمن فهم شرایط متحول در پرتو ارزشهای متعالی تحقق مییابد. بدین ترتیب باقی ماندن در معانی گذشته، اگر منطبق بر ارزشها هم باشد، گونهای ظاهرگرایی است.
در اینجا میتوانیم بحثی دروندینی نیز داشته باشیم. ظاهرگرایی (که نوع اسلامی آن را اکنون به همت پترودلارها در جهان شاهد هستیم)، دقیقاً به این معنا بحرانساز و مثلهگر و قصاب انسانها شده که «تکاپوی خرد» در فهم بهتر متون و پدیدههای اجتماعی را مذموم میشناسد. تردیدی نیست که ارزشها و متون مقدس، ثابت و متعالیاند، اما فهم ما باید با نظر به تحولات و تدبر در آن متون، بر عمق و گستره خود بیفزاید، کاری که ظاهرگرایان از آن واهمه دارند.
11- نمیتوانیم ادعا کنیم جمهوری اسلامی ایران در تمام رفتارها و تحلیلهای خود رویکرد هوشمندانه و اجتهادی پیشگفته را داشته است.
اگر منصف باشیم باید بپذیریم که در مقاطعی (از سوی جریانهای افراطی و تفریطی) مواجه با ضعفهای هستیشناختی در مناسبات بینالملل و به همان نسبت، دچار سستی در تعاملات خارجی خود بودهایم. این ضعف هستیشناختی، گاه امریکا را رفیق و یار گرمابه و گلستان کشورمان یافته و در سیاست خارجی، خواستار وحدت استراتژیک با آن کشور شده و از سوی دیگر، گاه امریکا را چنان قدرتی دانسته که استیلای استکباریاش مرتباً در طول زمان و عرض مکان رو به تزاید است، جهان ما متشکل است از انقلابی، ضدانقلاب و مستضعفان که تحت سیطره امپریالیسم امریکا هستند و از این منظر چارهای جز این نداریم که با قهر انقلابی و نظامی، شکافهای جدی بر بنیانهای برسازنده آن وارد کنیم.
12- دولت حاضر میگوید تحولات پیشگفته در حوزه مطالعات بینالملل را بخوبی دریافته و آماده است اقتضائاتی را که از آن ناشی میشود به عرصه عمل وارد کند.
اگرچه هنوز مدت زیادی از دولت دکتر روحانی نگذشته و قاعدتاً زود است که بتوان تحقق اقتضائات پیشگفته را محک زد، با این حال، مذاکرات هستهای (به جهت حجم و دامنه گسترده) آوردگاه مهمی بود که دولت کنونی توانست این درک نوین و در عین حال انقلابی را در کالبد توافق هستهای جاری سازد.در موقعیت کنونی که کشورمان در پرتو سیاستهای مقاومتی توانسته در فناوری هستهای، به جایگاهی برسد که دیگر غرب را خیال برگشتپذیری و امحای آن در سر نباشد و در بازدارندگی به موقعیتی کمنظیر دست یابد، فرصتی تاریخی برای دولتمان فراهم آمده تا کشور را با ابتنا بر این فهم به دوره جدید در تاریخ معاصر خود وارد کند. دولت در این مذاکرات کامیاب شد چرا که بر ارزشها پایمردی کرد و بر فهم ژرف از تحولات توانمند بود.
* عضو هیأت علمی مرکز تحقیقات استراتژیک
چرا چرت و پرت می گی واضح بگو گند زدن یا نه؟