پایان دادن به اسلام محمدی!
آنچه امروزه در حکومت کشورهای اسلامی معمول گردیده، وامدار سیاستمدارانی است که در تاریخ مسلمانان عهدهدار اداره امور جامعه اسلامی بودند و نقشه راه حکومتشان را برجای نهادند.
به گزارش پارس به نقل از فارس، معاویه زمینه قبضه نمودن قدرت را با تدارک صلحی فراهم آورد. او با در اختیار نهادن ورق سفید صلحنامه مراتب کتابت را به امام مجتبی(علیه السلام) واگذار نمود . بند دوم صلحنامه به روایت تاریخ سال 41 ق آن بود که معاویه حق نداشت کسی را به جانشینی خود انتخاب کند. (1)
بااینحال او بهمنظور تدارک آینده حکومت اموی، درصدد انتصاب پسرش به ولایتعهدی برآمد. او اهالی شام را در هراس از فرا رسیدن اجل خویش به بیعت بر ولایتعهدی یزید فراخواند و اقدامش با استقبال شامیان مواجه شد. سپس از مروان بن حکم که کارگزار حکومت اموی در حجاز بود، درخواست کرد تا برای یزید بیعت ستاند. اما مروان خود را بر یزید مقدم میدانست. بااینحال در مقام مشورت به «ولید» والی مدینه توصیه کرد بر پسر زبیر و سیدالشهداء(علیه السلام) سخت گیرد و اگر بیعت را نپذیرفتند، سر از تنشان جدا کند. او درصدد بود تا به یک تیر دو هدف را بهدست آورد. نخست آنکه رقیبان بزرگ حکومت یزید را پشت سر نهد و دیگر آنکه مردم را علیه کار شنیع دستگاه یزید بشوراند و زمینه بهدست گرفتن قدرت را برای خویش مهیا سازد. (2) البته معاویه پیشتر با حضور در جمع مردم حجاز و گماردن قوای قهریه بر چهار تن از بزرگان شهر، ازجانب ایشان اعلان بیعت نموده و مردم را به تبعیت فراخوانده بود. (3)
1. حاکمیت تجاهر به فسق
با رویکار آمدن یزید بن معاویه نشانههای تجاهر به فسق در جامعه اسلامی هویدا شد. درباریان و کارگزاران یزید، از زیر پا نهادن شرع مقدس ابایی نداشتند. رقص و آواز در «أمالقری» و«مدینه طیبه» رواج یافته بود و افراد فارغ از دغدغه شرعی، شراب مینوشیدند. یزید خود جلودار مجالس لهو و لعب بود و در محفل خود نهتنها درباریان، بلکه بوزینه و جانوران دیگر را به حضور میطلبید. (4)
از همینرو حضرت سید الشهداء(علیه السلام) در پاسخ به پرسش عبدالله بن زبیر درباره بیعت با یزید فرمود: «من هرگز بیعت نخواهم کرد. از آنرو که کار براساس صلحنامه پس از برادرم از آنِ من بوده و معاویه نمیبایست خلافت را به کسی از فرزندانش میسپرد؛ بلکه او میبایست آن را به من ـ بهشرط حیات ـ باز میگرداند. اما او به میل خود رفتار نمود و از دنیا رفت، درحالیکه به تعهد خود نسبتبه من و برادرم عمل نکرد. اکنون مطلبی پیش آمده که قرارِ ما نبود. ای ابابکر! آیا گمان میبری من با یزید بیعت میکنم؟ درحالیکه او مردی فاسق و متجاهر به فسق است. شراب مینوشد و با جانوران سگسان و گربهسان مشغول است. اما ما بازماندگان خاندان رسولالله هستیم. نه، سوگند به خدا! آن نخواهد شد.» (5)
خاطرنشان میسازد که «فسق» عملکرد گمراهان بوده و «فاسق» در زبان عربی بر افراد گناهکار و هرزه اطلاق میشود. این واژه در زبان فارسی اغلب همراه کلمه فجور میآید که بهمعنای برانگیخته گردیدن بر گناه، تبهکاری، روی گردانیدن از حق، کردار زشت بهکار میرود. (6) باید دانست که فجور از فجر، بهمعنای شکاف برداشتن است و به مفهوم پردهدری بهکار میرود. در واقع، فجور عملکردی است که پرده عصمت میدرَد و مانع بزرگ راه وصول انسانها به عصمت اکتسابی است. پیامد فسق و فجور بیرون رفتن از خط مستقیم شریعت الهی و خارج شدن از مسیر متکامل عبودیت حقتعالی است.
هویداست که حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) موضع خود را دقیقاً برپایه حفظ شریعت محمدی(صلی الله علیه و آله) و براساس تعهد در برابر تکلیف انسان کامل بر هدایت عموم مردم در مسیر عبودیتِ حضرت حق (جلّ و عزّ) اعلام فرمود. البته به انجام رسانیدن آن تکلیف، با سلطنت یزید قابل جمع نبود و آن باید به استحضار مردم میرسید. پس حضرتش بهمنظور ایفا نقش در مقام انسان کامل و آگاه ساختن عموم مردم، برنامه آموزشی میانمدتی را پی گرفت و موضع خود را در یکی از منزلگاههای مسیر خویش برای جماعت توضیح داد و فرمود: «ای مردم؛ رسولالله(صلی الله علیه و آله) فرمود؛ هرکسی سلطان ستمگری را ببیند که حرام شریعت الهی را حلال شِمرَد، پیمان الهی را زیرپای نهد، با سنت رسولالله(صلی الله علیه و آله) مخالفت نماید، میان بندگان خدا به روش گناهآلود و دشمنی رفتار کند، پس با رفتار یا سخنی عملکرد آن سلطان را تقبیح نکند، سزاوار است که خدا او را به منزلگاه همان سلطان وارد نماید. بدانید این دربار به اطاعت شیطان رجیم گردن نهاده و اطاعت خداوند را رها کردند. فساد و تباهی را آشکار ساخته و حدود الهی را زیرپا نهادند؛ مالیات اسلامی را به خود اختصاص دادند و حرام شریعت الهی را حلال نمودند و حلال شریعت خداوندی را تحریم کردند. بدانید که من سزاوارترین مردم به تقبیح عملکرد آنان هستم ... .» (7)
بهنظر میرسد حضرت سید الشهداء(علیه السلام) در اعلام این موضع، قصد ایجاد دغدغهای عمومی داشته است. ایشان با این سخنرانی عمومی افزون بر آگاه نمودن جماعت، از وقوع فساد و تباهی در رأس حاکمیت، به تسرّی اباحیگری در میان دولتمردان اشاره نموده است. حضرتش با کاربرد ضمیر جمع، تباهی و فساد و اباحیگری را فعل مجموع دستگاه حاکمه دانسته و با مُحِق شمردن خویش تلاش نموده، از پیامد گریزناپذیر شیوع اباحیگری در موضع حاکمیت بیم دهد. زیرا آن رفتهرفته سیاست حکومتی بهشمار آمده و به بدنه جامعه سرایت مینمود و در میان عموم مردم رواج مییافت. البته «یزید» از این موضعگیری غافل نبود. از همینرو کسانی را که متمردین از بیعت بهشمار میرفتند، در نخستین اقدام هدف گرفت. (8)
او پس از مرگ معاویه درصدد برآمد از چند تن بیعت ستانَد. پس دستوری محرمانه سوی فرماندار خویش فرستاد و امر را در آن بر سختگیری دایر نمود: «فخذ حسینا و عبدالله بن عمر و ابنزبیر بالبیعة اخذا لیس فیه رخصة حتی یبایعوا.» (9)
2. فرمانداری ناپاکی
باید دانست که انتصاب «یزید» در رأس حاکمیت، حکومتهای محلی همسانی را میطلبید تا جامعهای یکپارچه و همسو با منویات امویان فراهم آید. این امر با انتصاب عبیدالله بن زیاد بر عراق محقق گردید. او که حاکم بصره بود با حفظ سِمَت، کارگزار حکومت مرکزی در کوفه گردید. (10) وی هویت مشخصی نداشت و پدرش «زیاد بن ابیه» به شجره طیبهای منسوب نبود. پیشتر ابوسفیان «زیاد» را فرزند خود خوانده بود. سپس معاویه با ادعای نامشروع برادری، درصدد برآمد تا وی را به خاندان اموی ملحق نماید.
آن سخن پلید در روزگار مولای متقیان مورد انتقاد حضرتش قرار گرفت تا ضمن پرهیز دادن «زیاد» از پیوند بدشگون قومی، مانع اشاعه منکر و قول زشت گردد. چنانکه فرمود: «آگاه شدم معاویه نامهای به تو نوشته و میخواهد خرد تو را متزلزل ساخته و زیرکی تو را به سود خود بهکار گیرد. پس از او برحذر باش؛ بدان که در روزگار خلیفه دوم، سخن ناسنجیدهای از ابوسفیان در رابطه با مادرت بیان شد که وسوسهای شیطانی بوده و با بیان آن، نسبتی ثابت نمیشود و ارثیهای روا نمیگردد ... .» (11)
بهاینترتیب «عبیدالله بن زیاد» در زمره امویان قرار گرفت و همجنس ایشان گردید. او به محض ورود به دارالخلافه کوفه جماعت را فراخواند و گفت: «ای مردم، امیر مؤمنان یزید! مرا بر شهر و دیار و جمعآوری مالیاتتان گمارده است. او به من فرمان داده در حق مظلوم انصاف ورزم و به محروم ببخشم و در حق افراد حرف شنو و مطیع نیکی کنم. پس بدانید که من در حق مطیعان مانند پدری مهربان و دلسوزم و شمشیر و تازیانه بر آنکه فرمان نبرد و از پیمان من روی گرداند، فرود آرم. پس هر که کار خود داند ... .» (12)
ناگفته پیداست که لبّ کلام عبیدالله دعوت به اطاعت بیچونوچرا و اعمال خشونت در برابر نافرمانی بود و جماعت آن را بهخوبی دریافتند. آنان مغلوب سلطهای بیرحم شده بودند که صغیر و کبیر نمیشناخت. آنچنان باورش کرده بودند که هر کاری ازسوی او مشروع مینمود. بههمین سبب خود را مخاطب احدی نمیدیدند. لذا در روز عاشورا پاسخشان به «بریر بن خضیر» همان بود که وی خواسته بود. جناب «بریر» در برابر جماعت قرار گرفته و مردم را بیم داد: «ای مردم! از خدا بترسید. خاندان حضرت ختمی مرتبت(صلی الله علیه و آله) در برابرتان هستند. ایشان فرزندان، دختران و اهل حرم اویند. آنچه میخواهید عرضه دارید و بگویید که میخواهید چه کنید؟ پس گفتند: میخواهیم امیر عبیدالله بن زیاد بر ایشان دست یابد و صلاح کار بداند.» (13)
بهنظر میرسد مهمترین ویژگی آن پاسخ، نادیده گرفتن وجدانیات بود. چنانکه در گسیل دستهای از اردوگاه سیدالشهداء(علیه السلام) به فرات «هلال بن نافع الجملی» خود را به نگهبان آب معرفی کرده و گفت: «من از یاران حسینم. آمدم از آبی که از ما باز داشتید، بنوشم. «عمرو» به او پاسخ داد: بنوش. گوارایت باد . نافع گفت: وای بر تو! چگونه میگویی از آبی بنوشم درحالیکه حسین(علیه السلام) و همراهانش سخت تشنهاند. او پاسخ داد: راست میگویی. من میدانم، اما به ما امر شده، باید که به انجامش رسانیم.» (14) بهاینترتیب نادیده گرفتن وجدانیات و اطاعت بیچونوچرای جماعت، جوّ حاکم را در راستای منویات کارگزار اموی قرارداد و مردم فارغ از وجدانیات با پیروی از بزرگان کوفه بر سیدالشهداء(علیه السلام) شمشیر کشیدند. (15) البته چنین سرنوشتی دور از انتظار نبود. چنانکه شاعر نامدار، فرزدق گفت: با مادرم در راه حج بیتالله الحرام بودیم. پیش از ورود به مکه با حسین بن علی(علیه السلام) و سپاهش روبهرو شدم. پرسیدم: «این کاروان از آن کیست؟ شنیدم از آن حسین بن علی(علیه السلام) است. سپس به حضورش رسیدم. ایشان پرسید: کیستی؟ گفتم: مردی عربم. سوگند به خدا بیش از آن کنجکاوی نکرد و سپس به من گفت: از مردمی که پشت سر نهادی بگو. گفتم: از مرد دانایی پرسیدی. دل مردم با توست، درحالیکه برعلیه تو شمشیر میکشند.» (16)
3. تملک مشروعیت
بهدست آوردن «حاکمیت» قدم نخست نقشه راه حکومت اموی بود. آنان با قبضه قدرت و تصاحب «جُند عراق» درصدد تملک «مشروعیت» برآمدند و با استفاده از عنوان «خلافت اسلامی» مشروعیتی برای اعمال قدرت تدارک نمودند و برای از بین بردن احتمال شکست، از ترفند معاویه بهره جستند. ازاینرو، نبرد با اباعبدالله(علیه السلام) با استفاده از نام «شرع» تحقق یافت.
حکومت اموی سیدالشهداء(علیه السلام) را بدعتگذاری معرفی کرد که از راه دین منحرف گردید و این توهم را بهوجود آورد که حضرتش میخواهد دین را از مسیرش منحرف کند. بههمین سبب «عمرو بن الحجاج» در روز عاشورا درصدد تخطئه اردوگاه امام(علیه السلام) برآمده و خطاب به کوفیان گفت: «ای کوفیان! بر فرمانبرداری باشید و جمع خود را حفظ کنید. در کشتن آنکه از دین خارج شده و با پیشوای جامعه مخالفت نموده، شک نکنید. امام حسین(علیه السلام) پرسید: ای عمرو بن الحجاج! آیا مردم را علیه من تحریک میکنی؟ آیا ما از دین خارج شدهایم و شما بر آن استوارید؟ پس سوگند به خدا شما ای جماعت زمانی که قبض روح شوید و با این اعمال از دنیا روید، خواهید دانست ما کدامیک از دین خروج کرده و کدام به آتش دوزخ سزاوارتر است.» (17)
4. مصادره تولّی
باید دانست که امویان با قبضه حکومت اسلامی، حائز مشروعیتی«ولایی»گردیدند و اختیارات اجتماعی را با تدارک برنامهای گسترده، از آن خود نمودند. (18) اما«جُند عراق» که پیشتر اردوگاه نظامی منطقه شامات بوده و بهسبب مناطق زراعی و حاصلخیز از قدرت اقتصادی قابل توجهی برخوردار بود، پس ازمرگ معاویه درصدد برآمد تا قطب حکومت اسلامی گردد.
ازاینرو، کوفیان اباعبدالله(علیه السلام) را به جمع خویش دعوت کردند و گفتند: «خدای را سپاس که دشمن ستمگر تو را نابود کرد. همان کسی که در این امت فتنه بهپا کرد و امرش را به چنگ آورد. خراج را غصب کرد و بدون رضایت خلق بر آنان حکومت نمود. او برگزیدگان جامعه را به قتل رسانید و اشرار را باقی نهاد و بیتالمال را در گردش ثروتمندان قرارداد. پس دور باد چنانکه قوم ثمود دور گشتند. بدان که ما پیشوایی نداریم، پس به ما روی کن. شاید خداوند بهواسطه تو ما را بر حق خود گرد آورد.» (19)
شاید حرکت اشراف کوفه و مردم در دو جهت برآورد گردید که سیدالشهداء(علیه السلام) عموم مردم را مورد خطاب قرار داده و فرمود: «ای مردم، من در پیشگاه خداوند تبارک و تعالی و محضر شما عذری دارم. آن این است که با دریافت نامههایتان و پذیرش فرستادگانتان به حضور، سوی شما روی کردم. شما خاطرنشان ساختید که امامی نداریم. شاید خداوند ما را بهواسطه تو بر هدایت گرد آورد. اگر بر گفتار خود پابرجا هستید، اینک من نزد شمایم. اگر عهد و میثاق مطمئن به من سپارید، به شهر شما میآیم و اگر مجبور گشته، کراهت دارید به جایی که از آن سوی شما آمدم، باز میگردم.»
پس حضرتش با امهال فرصت میان دو نماز ظهر و عصر، بار دیگر به مردم روی کرده و فرمود: «ای مردم! اگر تقوا پیشه کنید و اهل حق را بشناسید، راضی به رضای خدایم. بدانید که ما اهلبیت نبوت، در تحصیل ولایت شما از این مدعیان ستمگر سزاوارتریم. البته اگر شما مایل نیستید و به حق ما آگاهی ندارید و نظرتان نه آن است که نوشتید و فرستادید، من منصرف میشوم.» (20)
هرچند سیدالشهداء(علیه السلام) در آن سخنرانی، با رعایت ویژگیهای ذیل و بهدور از شائبههای سیاسی، معلوم فرمود که مردم کوفه و اشراف و بزرگانشان همسو و در یک جهت قرار داشتند.
1. کاربرد واژه «الناس» که افاده عمومیت میکند و ضمیر جمع در خطاب فرصت حضور را در اختیار عموم قرار میدهد. (ایهاالناس انها معذرة الی الله عزّ وجل والیکم ...؛ ایها الناس إن تتقوا ...)
2. بیان دعوت عمومی اشاره به ضرورت حضور اجتماعی مردم بر گرد ولایت حق است. (انّی لم آتکم حتی اتتنی کتبکم وقدمت علی رسلکم أن اقدم علینا. فانه لیس لنا امام، لعل الله یجمعنا بک علی الهدی. فان کنتم علی ذلک فقد جئتکم.)
3. بیان (انها معذرة الی الله عزوجل والیکم) ترفیع درجه غایب رفعت حاضر محضر ربوبیت است.
4. ذکر مؤکد ضمیر متکلم وحدة (ی) وجمع حاضر(کم) در عبارت (انّی لم آتکم حتی اتتنی کتبکم وقدمت علی رسلکم ان اقدم علینا) بهمنظور زدودن گمان سهو عمومی و غفلت مردم بوده و مشعر به فراخوانی میهمان ویژه است.
5. بیان (فانّکم ان تتقوا وتعرفوا الحق لاهله)مشعر به ضرورت پرهیزگاری و خداترسی در ولایت حق است.
6 . عوامل محرومیت از وجود ولایت حق عبارتند از: ناخشنودی جمعیتی مشخص (به قرینه ورود «انتم» پس از حرف شرط)؛ بیاطلاعی ازحقوق حاکم بر حق؛ تغییر عقیده حتی در صورت وجود مدرک و دستخط و شاهدان؛ زیرا ولایت حق تحمیلی نیست. (وان انتم کرهتمونا وجهلتم حقنا وکان رأیکم غیر مااتتنی کتبکم وقدمت به علی رسلکم انصرفت عنکم)
البته عموم مردم که خود را مخاطب احدی غیر از امویان نمیدیدند، خویشتن را به صلاحدید ایشان سپرده بودند. ازاینرو سیدالشهداء(علیه السلام) با منطق اشراف و بزرگان جماعت با آنان سخن گفت و فرمود: «اگر درباره سخنان من تردید دارید، آیا شک دارید که من فرزند زاده پیامبر شمایم؟ سوگند به خدا! در سراسر عالم فرزندزاده رسولالله(صلی الله علیه و آله) و پیامبر شما تنها منم. مرا آگاه سازید، آیا در برابر کشتهای مرا میکشید؟ یا مالی از شما نابود ساختم یا قصاصی بر من است؟ پس صدا زد: ای شبث! ای حجار! ای قیس! ای یزید بن حارث! آیا به من ننوشتید که میوهها رسیده و مزارع سرسبز شده و انبارها پر گشته، بر جُند عراق که برایت آماده شده، قدم رنجه کن؟»
این سخنان در خطاب به اشراف و بزرگان کوفه، شامل نکات حقوق شهروندی است که بهترتیب اولویت ذیل بیان گردید:
1. معرفی حضرتش و خانواده و انتساب به حضرت ختمی مرتبت(صلی الله علیه و آله) که مقدمه مطلوب تبرئه از جرائم فردی و اجتماعی قرار میگیرد. (فان کنتم فی شک من هذا القول، أفتشکّون انّی ابن بنت نبیکم؟ فوالله مابین المشرق والمغرب ابن بنت نبی غیری منکم ولامن غیرکم، انا ابن بنت نبیکم خاصة)
2. استیضاح بهمنظور تفهیم اتهام و جرائمی که حکم قصاص یا قتل را درمورد مجرم ثابت میکند. (اخبرونی أتطلبونی بقتیل منکم قتلته؟ او مال استهلکته؟ او بقصاص من جراحة؟)
3. وجود دستنویس و مدارک و شاهدان بر درخواست رسمی برای حضور امام(علیه السلام). (الم تکتبوا الی ... انما تقدّم علی جند لک مجند)
هرچند قیس بن اشعث نخستین اولویت را مخدوش جلوه داده و گفت: آیا به حکم فرزندزاده عمویت سر فرود نمیآوری؟ اما سیدالشهداء(علیه السلام) با قیاسی منطقی پاسخ داد و فرمود: تو هم برادر آن فرد هستی، آیا بنیهاشم باید بیش از خون ریخته مسلم بن عقیل از تو مطالبه کنند و جنایات او را بر تو شمُرند؟
بهاینترتیب جماعت با اهدافی که داشتند و تمایلاتی که در سر میپروراندند، آماده پذیرش امویان شدند و شهروند افتخاری حکومت شام گردیدند و فارغ از ولایت پیشوای معصوم، بر سیدالشهداء(علیه السلام) شمشیر کشیدند.
5. برائت از پیشوای معصوم
ایجاد بیزاری اجتماعی از پیشوای معصوم که هدف راهبردی نقشه راه حکومت امویان بود، گامبهگام پیگیری شد و اقدامات آن با سلب امنیت از امام حسین(علیه السلام) در موسم حج فراهم آمد. پس گروهی بر رهگیری حضرتش گسیل شدند و بر سر راه حضرتش قرار گرفتند تا از دور شدن امام(علیه السلام) از حریم حرم امن الهی جلوگیری کنند. اما یاران سیدالشهداء(علیه السلام) مقاومت کردند. نظامیان حکومت راه به جایی نبردند و آوا بر آوردند و امام(علیه السلام) را به تفرقهانگیزی متهم کردند و حضرتش در مقابل با ذکر بخشی از آیه 41 سوره یونس، ماهیت کارشان را برملا نمود: «لی عملی ولکم عملکم . انتم بریئون مما اعمل وانا بریء مما تعملون.» (21)
6. پایان دادن به اسلام محمدی(صلی الله علیه و آله)
نقشه راه حکومت امویان در پی هدف گرفتن سیدالشهداء(علیه السلام) و فاجعهآفرینی در عاشورا، نهتنها برنامه حذف پیشوای معصوم را ارائه کرد، بلکه با تخطئه خاندان نبوت، درصدد پایان دادن به اسلام محمدی(صلی الله علیه و آله) و رونمایی «اسلام اموی» برآمد. ازاینرو عبیدالله در خطاب به زینب کبری سلام الله علیها بدون برآورد توانایی دختر علی بن ابیطالب، گفت: «خدای را سپاس که شما را رسوا کرد و به قتل رسانید و سخنتان را تکذیب نمود.» اما پاسخی گران دریافت داشت که فرمود: «خدای را سپاس که ما را با وجود محمد(صلی الله علیه و آله) گرامی داشت و پاک و طاهر نمود. نه چنان است که میگویی. فاسق رسوا شد و تبهکار تکذیب گردید و او دیگری است.» (22)
بهاینترتیب «اسلام اموی» همان فتنه هولناکی شد که مولای متقیان پیشبینی فرمود: «آگاه باشید نزد من هولناکترین فتنهها بر شما فتنه بنیامیه است. پس آن فتنهای کور و تاریک است ... سوگند به خدا! بنیامیه را پس از من زمامداران بدی خواهید یافت. مانند شتری بدخو. همواره بر شما سلطه جویند تا از شما تعدادی که برایشان سودمند باشند یا زیانی نرسانند، باقی گذارند. فتنه و فسادشان بدمنظر و ترسناک و به شیوه مردم زمان جاهلیت بر شما وارد میگردد. در آن فتنه، علامتی از هدایت و رستگاری و نشانهای که راه حق دیده شود، نیست.» (23)
نتیجه
انتصاب حکومتی از دیرباز روشی معمول و مقبول برای در اختیار گرفتن قدرت و اعمال آن بوده که در صدر اسلام برای معاویه بن ابوسفیان محقق گردید و او به روش قانونی وارد چرخه قدرت شد. از آن پس، وی درصدد برآمد تا موقعیت خود را از کارگزار حکومتی ارتقا دهد و شخص اول جهان اسلام گردد. در همین راستا، با تدارک نقشه راه تاکتیکها و اهداف میانمدت و درازمدت حکومتی را تعریف نمود و در فرصت عقبنشینی روانی سپاهیان امام مجتبی(علیه السلام) از آن نقشه بهرهبرداری کرده و پس از خود برای خلف ناصالحش برجای نهاد.
نقشه راه حکومت امویان در پی انتصاب یزید بن معاویه به ولایتعهدی ورق خورد و با تصاحب حاکمیت اسلامی، مشروعیت پروژه حکومتی را از آن خود ساخت و سپس پذیرش ولایی جامعه را در اختیار مرکز حکومت و شخص یزید بن معاویه قرار داد تا وی طومار اسلام محمدی(صلی الله علیه و آله) را درهم پیچد. از همینرو با هدف قرار گرفتن سیدالشهداء(علیه السلام) سیاست بیزاری از پیشوای معصوم ترویج گردید، تا مقدمات رونمایی اسلام اموی فراهم آید و نسل به نسل در امت اسلامی باقی ماند.
پی نوشت:
[1]. رسولی محلاتی، زندگانی امام مجتبی(علیه السلام)، ص 218.
2. العقاد، ابوالشهداء حسین بن علی، ص 18.
3. همان، ص 16.
4. مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص 77؛ بروکلمان، تاریخ الشعوب الاسلامیة، ص 129.
5. خوارزمی، مقتل الحسین، ج 1، ص 182.
6. دهخدا، لغتنامه، ج 2، ماده «فجور».
7. الطبری، تاریخ الرسل والملوک، ج 7، ص 300؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج 1، ص 234.
8. الدینوری، اخبار الطوال، ص 227؛ البلاذری، انساب الأشراف، ج 3، ص 155؛ ابنکثیر، البدایة والنهایه، ج 8 ، ص 151.
9. الخوارزمی، مقتل الحسین، ج 1، ص 180؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 14.
10. مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص 66 .
11. نهجالبلاغه، نامه 44، ترجمه و شرح فیضالاسلام.
12. اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 96؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 340؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج 1، ص 200.
13. همان، ص 252.
14. همان، ص 224.
15. البلاذری، انساب الأشراف، ج 3، ص 158.
16.همان، ص 165؛ مفید، الارشاد، ج 2، ص 44؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج 1، ص 223.
17. الطبری، تاریخ الرسل والملوک، ج 7، ص 342؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 45، ص 19.
18. المهاجر، التأسیس لتاریخ الشیعة فی لبنان و سوریة، ص 31.
19. البلاذری، انساب الأشراف، ج 3، ص 157.
20. خوارزمی، مقتل الحسین، ج 1، ص 320؛ ابنشهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 96؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 375؛ الطبری، تاریخ الرسل والملوک، ج 7، ص 295.
21. همان، ص 276.
22. همان، ص 371؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج 2، ص 42؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 45، ص 115.
23. نهجالبلاغه، خطبه 92، ترجمه و شرح فیضالاسلام.
اکرم روشنفکر: استادیار دانشگاه گیلان.
ارسال نظر