لشکر «فاطمیون» چگونه شکل گرفت؟
به گزارش پارس به نقل از کیهان مدت زمان زیادی نیست که در صف شهدای مدافع حرم سوریه، نام «تیپ فاطمیون» شنیده میشود. گروهی خودجوش که با رسیدن خبر تجاوز تکفیریها به حرم سیده عقیله حضرت زینب(س) به سمت سوریه رهسپار شدند. با بازگشت اولین پیکرهای شهدای مدافع حرم تیپ فاطمیون، تعدادی زیادی از جوانان افغانستانی برای رفتن به سوریه اعلام آمادگی کردند. همین امر موجب شد که مدتی بعد تیپ فاطمیون به لشکر ارتقا یابد. «فاطمیون» امروز در مبارزه با تکفیریها در صف نخست جنگ ایستاده است. متن زیر حاصل گفتوگوی خبرگزاری دفاع پرس با «سید ابراهیم» از اعضای لشکر فاطمیون در خصوص شکلگیری و اقدامات این نیروی رزمی در سوریه است.
سپاه محمد (ص)
اولین هسته تیپ فاطمیون
هسته اولیه شکلگیری تیپ فاطمیون، تعدادی از بچههای افغانستانی بودند که به آنها سپاه محمد(ص) میگفتند. این گروه در افغانستان علیه شوروی میجنگیدند و نیروهایی بودند که از انقلاب اسلامی ایران نیز حمایت میکردند و به نوعی نیروهای امام خمینی(ره) محسوب میشدند و در جنگ با طالبان نیز حضور داشتند.
سپاهیان محمد(ص) در دورههای مختلف از نظر تعداد اعضا در نوسان بودند و کم و زیاد میشدند. اینها به شدت مرید امام خمینی(ره) بودند. حتی یکی از رزمندهها به خاطر اینکه بتواند در جنگ تحمیلی شرکت کند، شناسنامه ایرانی گرفته بود. زمانی که آمریکا در افغانستان مستقر شد، گروه از هم پاشید و بسیاری از رزمندهها مقیم ایران شدند؛ چون دولت افغانستان آنها را بازداشت میکرد و سرویسهای جاسوسی آمریکا به دنبالشان بودند.
زمانی که بحث سوریه پیش آمد از جمهوری اسلامی تقاضا کردند که کمک کند تا در جنگ شرکت کنند. این تقاضا را حاج آقا علوی و شهید ابوحامد (فرمانده تیپ فاطمیون) مطرح کردند. انقلاب اسلامی هم که همیشه و همهجا حامی گروههای مقاومت است، از تشکیل گروه فاطمیون حمایت کرد.
هسته اولیه تیپ فاطمیون با ۲۵ نفر شکل گرفت و اینها اولین نیروهایی بودند که به سوریه رفتند. اوایل با گروههای عراقی کتائب سیدالشهدا و دیگر گروهها کار میکردند و به عنوان دسته کوچکی در کنار آنها قرار میگرفتند.
کمکم راه باز شد و هر بار که شهیدی از بچههای افغانستانی را برای تشییع به ایران و افغانستان میآوردند، موجی از شیعیان افغانستان برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفتند.
شهید کلانی، شهید بشیر و شهید مرادی از اولین شهدایی بودند که پیکرشان بازگشت. کمکم جمعیت زیادی برای رفتن به سوریه ثبتنام کردند تا اینکه تعدادشان از ۲۵ نفر به ۵۰، ۶۰، ۱۰۰، ۲۰۰ و چند هزار نفر رسید.
تیپی که به لشکر
تبدیل شد
نام «فاطمیون» به این دلیل انتخاب شد که این تیپ در ایام شهادت حضرت زهرا(س) شکل گرفت. همچنین بچهها میگفتند چون حضرت زهرا(س) غریب بود و در غربت شهید شد و ما هم در سوریه غریب هستیم، نام فاطمیون برازنده است. همه رزمندههای تیپ، افغانستانی هستند؛ عدهای از خود افغانستان و عدهای هم از افغانستانیهای مقیم سوریه هستند. افغانستانیهای مقیم سوریه در همان اطراف زینبیه زندگی میکردند و جمعیتی در حدود ۱۵ تا ۱۶ هزار نفر داشتند که بعد از حمله تکفیریها، چیزی حدود پنج هزار نفر ماندند و از حرم دفاع کردند.
یک عده از افغانستانیها هم با حزبالله کار میکنند، ولی غالباً با تیپ فاطمیون هستند. به دلیل تعداد زیاد نیروها، مدتی است تیپ به لشکر تبدیل شده و تیپهای لشکر در شهرهای مختلف مستقر شدهاند؛ روز به روز نیز در حال گسترش هستند و موج جمعیت به آنها میپیوندد.
نزدیک بود جانمان را
از دست بدهیم
اوایل که به سوریه آمده بودیم ارتباطگیری بسیار سخت بود. بعضی مواقع به دلیل بلد نبودن زبان نزدیک بود جانمان را از دست بدهیم. یک شب از توی سنگر سوریها بیرون رفتم. پشتمان باغ زیتون بود و ۵۰ متر جلوتر از سنگر دشمن قرار داشت. آمدم عقب و میخواستم برگردم به سنگر که یکباره کسی از سنگر داد زد مین! گفتم مین؟! یعنی چطور میشود در عرض چند دقیقه مین گذاشته باشند. دوباره یک قدم آمدم جلوتر که دیدم با عصبانیت میگوید مییین! تعجب کرده بودم که چطور ممکن است. مگر همچین چیزی میشود. باز با صدای بلند داد زد: مین! چراغ قوه کوچکی که داشتم را روشن کردم شروع کرد به تیراندازی. سریع روی زمین خوابیدم. آن نفر با داد حرف میزد و من هم با داد جواب میدادم. هرچه میگفتیم حرف هم را نمیفهمیدیم تا اینکه یکی از نیروهای حزبالله که کمی فارسی بلد بود مرا شناخت. بعد فهمیدم «مین» یعنی تو که هستی که در زبان عامیانه اینطور گفته میشود.
نیروهای ایرانی که زخمی میشدند هم خیلی مظلوم بودند. در بیمارستان نمیتوانستند ارتباط بگیرند یا اینکه نمیدانستند چطور هزینه بیمارستان را پرداخت کنند.
اجازه حضور ما را
«ابوحامد» داد
محرم دو سال پیش بود. ما ۲۴ ـ ۴۸ کار میکردیم. یعنی ۲۴ ساعت با ارتش بودیم و ۴۸ ساعت با نیروهای حزبالله. تقریباً هر روزمان پر بود تا اینکه به ایام محرم رسیدیم. هفت محرم بود و ما هیچ هیئتی نرفته بودیم. از نیروهای سوری و حزبالله اجازه گرفتیم که به هیئت برویم. پرسوجو کردیم که هیئت فارسیزبانان کجاست. گفتند یک هیئت در یکی از مناطق دمشق هست. رفتیم در مجلس نشستیم. همینطور که سخنران صحبت میکرد دیدیم جمعیتی با لباس نظامی که همه افغانستانی هستند وارد هیئت شدند.
هیئت که تمام شد و سفره غذا را پهن کردند دیدیم به ظاهر اهالی افغانستانی هستند، ولی یکی با لهجه قمی، یکی با لهجه تهرانی و یکی با لهجه مشهدی صحبت میکند. چون افغانستانیهای مقیم سوریه با لهجه غلیظ عربی حرف میزنند و ما و آنها هیچ کدام زبان هم را نمیفهمیم، اما این دسته اینطور نبودند.
کمی صحبت کردیم و گرم گرفتیم. ازشان خواهش کردیم که کاری کنید ما هم با شما باشیم. گفتند ایرانیها اجازه ندارند توی گروه ما باشند، چون بنا نیست نیرویی از ایران در جنگ سوریه حضور داشته باشد. خیلی اصرار کردیم. یکی گفت میدانی من که هستم که اینطور اصرار میکنی؟ گفتیم نه. گفت من مسئول حفاظت هستم. زدیم توی سر خودمان! چون کار حفاظت همین بود که اگر ایرانی داخل گروه میشد، او را بیرون میکردند و به شدت در این موضوع سختگیری داشتند. نمیدانم چطور شد و خدا به دلش انداخت و با «ابوحامد» صحبت کرد.
ابوحامد میگفت اگر شما شهید یا زخمی شدید چه کاری کنیم؟ گفتم اگر شهید شدیم ما را ول کنید و بروید. به زخمیهای ما هم کاری نداشته باشید. فقط اجازه دهید در عملیاتها با شما باشیم.
زبان افغانستانی یاد گرفتیم
اولین عملیاتی که با تیپ فاطمیون همراه شدیم عملیات حجیره پشت حرم حضرت زینب(س) بود. عملیات بسیار خوبی بود و توانستیم پشت حرم را آزاد کنیم. روز تاسوعای دو سال پیش این عملیات انجام شد و ما هم توانستیم جزئی از تیپ فاطمیون باشیم.
۷۰ روز با نیروهای تیپ در منطقه بودیم. مدتی میشد که در منطقه حضور داشتیم و عملیاتی هم نبود؛ برای همین تصمیم گرفتیم به ایران برگردیم. با نیروهای تیپ صحبت کردیم که برای بازگشت دوباره به سوریه مشکلی برای حضور در تیپ نداشته باشیم. به محض اینکه به ایران برگشتیم مدتی کارهای مجروحیت یکی از دوستان را انجام دادیم. بعد که خواستیم از کانال نیروهای فاطمیون به سوریه برگردیم، دیدیم اجازه نمیدهند. به هر ترتیب ظاهرمان را تغییر دادیم، شناسنامه افغانستانی گرفتیم، زبان کار کردیم و دوباره عضو تیپ شدیم.
این پروسه نزدیک به دو ماه طول کشید. فقط یک ماه زبان کار کردیم. به دلیل لهجهای که گرفته بودیم، شک کردند و گمان نمودند از نیروهای نفوذی هستیم. مرتب ما را به حفاظت میبردند. خیلی سختی کشیدیم تا اینکه ما را پذیرفتند.
هیچ گردان و دسته نظامی ایرانی در سوریه نیست
در حال حاضر وضعیت خوبی در سوریه وجود دارد. اگر بگوییم ۵۰ درصد کشور دست نیروهای تکفیری است و ۵۰ درصد دست نیروهای ما؛ نکته مثبتی که این وسط وجود دارد این است که نیروهای ما همه یکی و متحد هستند؛ اما قسمتی که دست نیروهای دشمن است بین گروههای مختلف مانند جیش الحر، النصره، داعش و غیره درگیری است.
نکته مهم دیگر در درگیریهای سوریه این است که هیچ گردان و دسته نظامی از ایران در سوریه نیست. ایران تنها حضور مستشاری دارد و کمک کرده تا سوریها نیروهای دفاع وطنی داشته باشند. دفاع وطنی هم سعی کرده است تا روی اعتقادات و اخلاق بچهها کار کند. این همان چیزی است که سید حسن نصرالله نیز در سخنرانیهای خود به آن اشاره کرده و گفته اگر سراسر سوریه را بگردید ۵۰ نفر ایرانی را پیدا نمیکنید.
مقاومت دیگری کنار اسرائیل شکل گرفته است
امروز موضوع مقاومت همانگونه که در لبنان زنده شد، در سوریه نیز زنده شده است. اینچنین گروهی که متکی به خود است نیز در سوریه شکل گرفته است. گروهی قوی و اسرائیلستیز بغل گوش رژیم صهیونیستی شکل گرفته و این از برکات جنگ است.
برکت دیگری که این جنگ داشت این است که بسیاری از علویهای سوریه، از لحاظ اعتقادی به شیعیان دوازده امامی نزدیک شوند. نکته دیگر هم اینکه بسیاری از نیروهای سوری و دفاع وطنی که اهل نماز نبودند، نمازخوان شدند. نفوذ ایران، سلاح و تکاور و کماندوها نیست، نفوذ ایران، نفوذ روحی بوده است.
یکی از فرماندهان سوری با گریه به یکی از فرماندهان ما میگفت ما از شما خیلی چیزها یاد گرفتیم؛ اینکه در خط مقدم با نیروهایمان باشیم، با نیروها غذا بخوریم، کنارشان باشیم؛ ما اینها را بلد نبودیم.
سیستم نظامی خاصی در سوریه هست، شاید یک سرباز بالاتر از گروهبان را در سیستم ارتشی سوریه نمیدید. وقتی سوریها نیروهای ما را دیدند گفتند میخواهیم با شما باشیم. ما به اینها میگفتیم سوریهایی که نَفَسِ پاسداری خوردهاند. دلشان میخواست پاسدارها بالا سرشان باشند ولی ایران محدودیت داشت. واقعاً عاشق بچههای ایرانی شده بودند.
ارسال نظر