به گزارش پارس به نقل از مهر، ۲۸ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ مصادف است با ورود تاریخی حضرت امام خمینی به محله جماران. این محله در شمالی ترین نقطه تهران قرار دارد و از زمان حضور امام خمینی شهرتی جهانی یافت.امام خمینی در طول دوران سکونت خود در جماران هیچگاه خانۀ خود خارج نشد و تا پایان عمر را در این محله و در منزل مسکونی خویش گذراند.روایت چگونگی ورود ایشان و انتخاب این منزل برای سکونت امام خمینی از زبان آیت الله امام جمارانی شنیدنی است.سایت جماران ما برای اولین بار این روایت را که بخشی از مجموعۀ خاطرات در دست تدوین آقای امام جمارانی را منتشر می کند.

* تصمیم پزشکان معالج امام بر سکونت ایشان در تهران و نارضایتی امام از سکونت در منزل دربند

بعد از اینکه امام به آخرین مرحلۀ درمان رسید، پزشکان گفتند که ایشان باید در یک هوای ملایم و متعارفی باشد. هوای تهران برای امام خوب نیست و هوای قم هم برای امام بدتر است، اصلاً ایشان نباید بر‌گردند و هرجایی که هوای بهتری هست به آنجا بروند. من یادم می‌آید در ایام پانزده خرداد سال۴۲، حضرت عبدالعظیم بهترین هوای تهران را داشت. مردم

ییلاق به حضرت عبدالعظیم می‌رفتند. اما حالا دیگر حضرت عبدالعظیم هم هوای مناسبی ندارد. امام به اعتبار هوای قدیم ونیز سکونت در مناطق جنوبی تهران پیشنهادشان این بود که آنجا بروند اما شهر‌ری برای امام مساعد نبود چون هوای آنجا خراب شده بود. دنبال این بودند که یک جایی را برای امام پیدا بکنند که هوای مناسب دارد. آقای رسولی

جایی در خیابان دربند۲ سراغ داشت،که به نظرشان رسید آنجا را برای امام اختصاص بدهند. به امام پیشنهاد شد که یک چنین جایی هست و آقا را به دربند می‌برند. این ساختمان دربند از داخل چیزی نبود. در سه طبقه بود وهر طبقه فقط یک اتاق و سالنی داشت که حتی جایی برای قدم زدن امام هم نبود، امام توی همان سالن کوچک قدم می‌زدند. اما نمای بیرون

آن، تقریباً طاغوتی بود. نمای سنگی داشت، بلند بود و یک پنجره‌ای بود که امام از همان طبقه‌ای که ساکن بودند، جلوی پنجره می‌آمدند و جواب احساسات مردم را می‌دادند. جمعیت هم زیاد به ملاقات امام می‌آمدند. دیگر مرتب شبانه روز ملاقات می‌شد.

امام از ابتدایی که وارد این منزل شدند از وضعیت داخل منزل ناراحت بودند. چون جای مناسبي نبود. من خودم

یک‌بار با احمد‌آقا رفتیم و می‌خواستم آقا را ببینم، دیدم ایشان روی یک تختی در یک نیمچه اتاقی نشسته و پاهايشان آویزان است . مشغول مطالعه بودند. رفتیم آنجا نشستیم و عرض ارادت کردیم و با احمد‌آقا هم برگشتیم. من دیدم آنجا یکنیمچه اتاق است، واقعاً نمی‌شود گفت یک اتاق . اگر ملاقاتی هم داشته باشند باید توی این سالن باشد. یعنی هیچ وسیله‌

و امکاناتی برای استراحت امام نیست.

به هر حال امام ازاین منزل ناراحت بودند و هرچه به احمد‌آقا اصرار می‌کنند که یک جای مناسبی پیدا بکنید و اینجا جای ما نیست، احمد آقا همه را شوخی تلقی می‌کرد. البته او هم می‌فهمید جای خوبی نیست ولی فکر نمی‌کرد که حالا امام این‌قدر جدی باشد.

* تهدید به برگشتن به قم

احمد‌آقا ظاهراً رفته بودند قم. امام آقای رسولی را صدا می‌زند و می‌گوید آقای رسولی من ظرف ۴۸ ساعت به شما مهلت می‌دهم، اگر یک منزل مناسبی برای من پیدا کردید که می‌روم به آن منزل، اگر نشد من به قم بر می‌گردم. آقای رسولی می‌فهمد وقتی امام یک چنین تهدیدی می‌کند حتماً عین آن را اجرا خواهد كرد. لذا تلفنی به احمد‌آقا خبر می‌دهد که سریع بیایید که آقا اخطار کرده که من به قم می‌روم.

احمد‌آقا سراسیمه به منزل ما آمد و گفت فلانی امام تهدید کرده و به همين جهت باید سريعاً یک جایی پیدا کنیم. گفتم جایی که باید پیدا بشود چه‌جور جایی است؟ گفت این را آقای رسولی از امام پرسیده است که " آقا شما كه می‌فرمائید یک جای مناسب پیدا بشود، چه جایی برای شما مناسب است؟" امام فرمودند که مثل آن منزل حاج آقای شما(پدر آقای

رسولی که از دوستان قدیمی حضرت امام بود) در امامزاده قاسم. پدر آقای رسولی آنجا ساکن بودند که خانه ای محقرو در ده امامزاده قاسم بود.در گذشته امام روزها از آن منزلی که برای ملاقات‌هایشان اجاره کرده بودند می‌آمدند به منزل آقای رسولی و در آن‌جا می‌نشستند. فرمودند یک همچین جایی.

آقای رسولی گفتند مظنه‌ای که امام داده یک چنین منزلی است. شما بروید پیدا کنید والّا امام به قم می‌روند. احمد‌آقا و من با عجله و شتاب به اطراف جماران و نیاوران رفتیم. خیلی جاها را گشتیم.

درزمان پیروزی انقلاب و حضور حضرت امام در قم مرحوم حاج احمدآقا به تهران خیلی رفت و آمد می‌کردند و من از دوستان بسیار خصوصی و نزدیکش بودم.درواقع منزل دوم احمد‌آقا منزل ما بود. وقتی ایشان می آمدند ما هم دوستان را خبر می‌کردیم و می‌آمدند منزل ما و احمد آقا را می‌دیدند.

در آن زمان، پس از فرمايش امام، ما خیلی جاها رفتیم و خیلی هم خسته شدیم. ظهر یا بعد از ظهر آمدیم منزل كه یکناهاری بخوریم و بعد از ناهار برویم و در اطراف بگردیم.

* ماجرای دیدن ناگهانی امام در حال قدم زدن توسط دانش آموزان و به‌هم خوردن کلاسهای مدرسه

اجازه بدهید قبل از ادامه ماجرای مربوط به جست‌وجو و پیداکردن منزل برای امام، خاطرۀ جالبی را عرض بکنم. در زمانی که امام دردربند ساکن بودند، منزل آقای بروجردی داماد ایشان درپاسداران بود. دختر امام ( خانم زهرامصطفوی ) می‌آید پیش امام و می‌گوید که شما در این دخمه زندگی می‌کنید!؟ یک روز بیایيد منزل ما یک استراحتی داشته باشيد. با موافقت ایشان امام را از آنجا شبانه به منزل آقای بروجردی می‌برند. وقتی به منزل آقای بروجردی وارد می شوند دیروقت بود و شب را آنجا استراحت می‌کنند. فردا صبح طبق معمول هر روزه امام می‌آیند در حیاط و شروع به قدم زدن دور حیاط می‌کنند. روش معمول امام این بود كه هر روز نیم ساعت صبح، نیم ساعت نزدیک ظهر و نیم ساعت هم غروب جمعاً سه تا نیم ساعت راه می‌رفتند. در همه كارها منظم بودند به‌خصوص در پیاده روی، يعني قدم زدن.

امام نقل کرده بودند که من را بردند به زندان عشرت آباد (اولین زندان حضرت امام) و آنجا مرا به اتاقی بردند که جای بسته و خفه‌ای بود و یک روزنه‌ای از بالاترین نقطه دیوار به بیرون داشت. وقتی می‌خواستم نفس بکشم، خودم را می‌کشیدم و از آن روزنه نفس می کشیدم. شب پانزده خرداد امام را آوردند به آنجا و تا ۲۴ ساعت امام در آن اتاق بود که صدای تیراندازی و آن واقعه ۱۵ خرداد را امام احساس می‌کنند. بعد می‌بینند که با دستگیری ایشان مملکت به هم ریخته، خیلی احساس خطر می کنندو امام را از آنجا بردند به خانه ای که متعلق به افسران بود و امام را ساکن کردند. امام فرمودند شما می‌خواستید به من نشان بدهید که یک همچین جاهایی هم دارید. مقصود من اینجا بود که امام فرمودند:" من در همان اتاق ۳×۲ راه رفتنم ترک نشد، قدم زدنم در ساعت معین به جایخودش بود، می‌رفتم آن طرف اتاق، می‌آمدم اینطرف اتاق". این رویه را امام داشتند.

به هر حال صبح آنروزامام در منزل آقای بروجردی ، راهپیمایی کردند. یک مدرسه‌ی چند طبقه ای مشرف به این منزل بود. بچه‌ها که می‌روند در کلاسهای طبقه بالا، یکی از آن‌ها

می‌گوید بچه‌ها امام در این خانه است ودارد قدم می‌زند. آقا صدا می‌زنند معلم‌ها را و آن‌ها هم می‌آیند می‌بینند بله خود امام است. آقا کلاسها به هم می‌ریزد و از مدیر و معلم و بچه‌ها همگی به در خانه آقای بروجردی می‌ریزند.

ایشان می گفت : ما خیلی نگران شدیم که ممکن است خطرناک باشد. امام فرمودند که نه در را باز کنید من بیرون می‌آیم. امام با همان حال که بودند، با همان لباس و شب کلاه پیش بچه‌ها آمدند.بچه‌ها ریختند یکی عبای امام را می‌گیرد، یکی دست امام را می‌گیرد و حالا یک فیلمبردار نیست که از این صحنه فیلمبرداری بکند. این بچه‌ها هر کدام یک خواسته‌ای دارند یکی می‌گوید من حرف دارم، یکی سؤال دارد و... خب امام هم که نمی‌توانند همه این‌ها را جواب بدهند. معلم دانش آموزان را خواستند و فرمودند هر موقع اگر این بچه‌ها خواستند یک مطلبی به من بگویند، نوشته هایشان را بدهید به همین منزل ، به من می‌رسد.

بسیاری از بچه ها نهایت ادب و عشق و علاقه به امام را در امثال این نامه‌ها ابراز می‌کنند و امام یکی یکی این‌ها راجواب می‌داد. جوابها خیلی جالب است و بعضی سؤال و جوابها و نامه‌ها هست. این ملاقات امام با این بچه‌ها خیلیبی بدیل است. این خاطره را دختر و داماد امام نقل می‌کنند که ای کاش یک فیلمی بود که صحنه برخورد بچه‌ها و معلمین با امام را فیلمبرداری می‌کرد.

خوب شاگردان یک خواسته‌هایی داشتند که خدمت امام گفتند و امام تشویق‌شان کرد به درس خواندن و این‌ها را به مدرسه فرستادند. امام آمدند به راه رفتن‌شان ادامه دادند. بچه‌ها آن دو روزی که امام در آن خانه بود نه کلاس، نه معلم و نه درس می‌فهمیدند. فقط می‌آمدند از پشت شیشه نگاه می‌کردند که امام قدم می‌زند، امام هم گاهی با دست با این‌ها صحبت می‌کرد و جواب احساسات این‌ها را می‌داد.

* چگونگی انتخاب منزل امامی جمارانی برای سکونت امام

به هر حال ما ظهر آمدیم منزل ما در جماران که ناهار بخوریم و بعد از استراحت برویم تا شاید جای مناسبی پیدا بکنیم. همین که آمدیم منزل دیدیم که یکی دو نفر از رفقا آمدند آنجا و منتظر ما هستند. سفره توی حیاط انداخته شد و ناهار را خوردیم . از دوستان دیگر هم خواستیم با ما بیایند تا کمک کنند كه یک جایی را پیدا بکنیم.فکر می کنم آقای موسوی خوئینی ها و آقای شجونی هم بودند.(۴)

بعد از ناهار یکی از این آقایان گفت، امام که نمونه منزلش را به شما گفته، همین جا بهترین جا برای امام است، اگر اینجا مانع نداشته باشد این منزل برای امام باشد. حاج احمد‌آقا گفتند این منزل کوچک است و برای امام، جای مناسبی نیست، اتاق‌ها بالاست، زیر زمین‌هایش همه نم‌دار است و... اینجا نمی‌شود. این دوستان گفتند مشکلی نیست، خانه‌هایی که متصل به این منزل است را جزء این منزل می‌کنیم. سپس گفتند که جای ملاقات امام کجا باشد؟ یکی از این آقایان گفت حسینیه باشد. حسینیه جماران که کنار این منزل است را جای ملاقات و دیدارها قرار بدهید.

حاج احمد‌آقا فرمودند که خانم نمی‌آید. من باید ایشان را بیاورم اینجا، اگر او پسندید، آقا هم می‌پسندد، ولی ممکن است. خانم نپسندد. دوستان گفتند کاری ندارد که، بروید خانم را بیاورید تا اینجا را ببینند .

عصر آن روز حاج احمد‌آقا می‌رود خانم را می‌آورد، دو نفر از خانم ها هم همراه ایشان بودند. آمدند منزل و ما را دیدند و سلام و علیک و احوال پرسی کردیم بعد به ایوان بالا که رفتند به احمد‌آقا گفتند این منزل همان منزل تنگ وتاریکی است که ما در نجف داشتیم. ما آنجا گرفتار این‌جور منازل بودیم حالا هم باید گرفتار همین منازل باشیم؟ من به هیچ وجه موافق نیستم. مرحوم احمد‌آقا گفته بود اگر شما اینجا را نپسندید امام می‌روند قم و مشکل برای همه ما درست می‌شود. شما موقتاً اینجا را قبول کنید تا بعد سر فرصت ما یک جای مناسبی را پیدا می‌کنیم. ایشان بالاجبار قبول کردند.

آقای حاج احمد‌آقا خدمت امام در دربند رفتند. گفتند ما یک جای مناسبی برای شما پیدا کردیم و آن جماران است. شما باید اجازه بدهید ما ارتباط آن منازل را با هم و ارتباط حسینیه را با این منازل درست بکنیم و این کار سه چهار روز وقت می‌خواهد. شما اجازه بدهید ما ظرف چهار روز این قضیه را تمام می‌کنیم سپس شما تشریف بیاورید. امام فرمود باشد.

* انتخاب و آماده سازی حسینیه جماران برای ملاقات‌های عمومی امام

حسینیۀ جماران را اولین بار جد اعلای ما مرحوم آیت الله سیدابراهیم جمارانی وقف و بنایی در آن احداث نمود.تقریباً در حدود ۱۵۰ سال قبل .بعد از آن پدربزرگم مرحوم سید حسین جمارانی آنرا تجدید بنا کرد. وبار دیگر مرحوم پدرم حسینیه دیگری ساخت که هر کدام به قدر وسع و توانایی خود و با توجه به نیاز آنروز بنایی می ساختند.در سال ۱۳۵۴ چون بنای قبلی تکاپوی جمعیت را نمیداد و از طرفی اشکالاتی داشت من دست به کار شدم و این حسینیۀ جدید را احداث کردیم. تازه این بنا تمام شده بود و هنوز نازک کاری های آن مانده بود که امام به جماران آمدند.حسینیۀ ما دیوارهایش آجری بود و آجرها‌ بینش‌ سوراخ سوراخ بود. یعنی از توی حسینیه که نگاه می‌کردند تا ته اتاق خصوصی امام پیدا بود. گچ و خاک نشده بود، کف ناجوری داشت. ما ظرف این سه چهار روزی که از امام مهلت گرفتیم بناها را آوردیم آنجا، کف را سیمان کردند و صاف شد و حالا فرش می‌اندازند. بالکن را هم سیمان کردند که جای مناسبی برای خانم‌ها باشد.

خوب از امام تقاضا کردند که حالا می‌شود بعد از ۴ روز شما تشریف بیاورید. قرار شد امام را برای اول شب بیاورند .چون هوا تاریک می شود و کسی متوجه حضور امام نخواهد شد. (۶)

* خوشحالی وصف نشدنی مردم جماران با قربانی کردن گاو و گوسفند

امام با یکی از آن ماشین‌های بزرگ که بلیزر آهو بود آمد. ماشین بزرگی بود و امام هم همیشه جلوی ماشین می نشست. جمعیت محل خبر ندارند که امام قرار است به اینجا بیاید، جسته و گریخته بعضی از بچه‌ها و خانواده‌ها شنیده بودند اما اطمینان نداشتند. من نمی‌دانم آیا بوی امام به این‌ها خورد؟ از کجا خبر شدند؟ جمعیت جماران و اطراف از ریز و درشت به کوچۀ منتهی به منزل ما ریختند. ما یک عده از این سپاهی‌ها را واداشتیم که مردم از سر پیچ کوچه جلوتر نیایند.

گفتیم آقا که از دور می‌آیند و اول شب و تاریک است ، چراغ داخل ماشین را روشن کنند که مردم امام را ببینند. آقا که آمدند همین کار را کردند، چراغ را روشن کردند امام برای این جمعیت دست تکان می‌دادند. حالا جمعیت حالتی دارد که لا یدرک و لایوصف است، واقعاً نمی‌شد توصیف کرد که چه حالی دارند. همه دارند گریه می‌کنند . امام دارد به جماران می‌آید. باعث خوشحالی است و مردم از شدت خوشحالی گریه می‌کنند. امام هم مرتب دست‌ها را به‌سوی مردم تکان می‌دادند. مردم هم همراه ماشین امام آمدند تا کوچۀ بالا و به حسینیه یعنی تا در منزل ما رسیدند. دو سه تا پله بود، امام را کمک کردیم این دو تا پله را بالا آمدند. و وارد حیاط منزل ما شدند.

* ابراز رضایت و خوشحالی امام

حضرت امام در۲۸ اردیبهشت ۵۹ وارد جماران می‌شوند. در این ماه خوشبختانه درخت‌ها سرسبز و خرم است. منزل ما درختان زیادی نداشت اما درخت های بلند باغهای همسایه تمام این حیاط را پوشش داده بود.همه جا سبز و خرم بود. یک چراغانی مختصری هم کردند. از این چراغهای کوچک زدند به تمام این درختها که امام وقتی وارد شدند و این حیاط را دیدند خیلی خوششان آمد.

یادم است من و آقای موسوی خوئینی و آقای محلاتی (خدا رحمتش کند )جلوی در ایستاده بودیم، امام بی اختیار آمدند داخل، دور این حیاط را گشتند. عبایی را که داشتند آنرا دادند به حاج احمد‌آقا و گشتی در حیاط زدند. حاج احمد‌آقا راهنمایی ‌کرد، از دربی که به منزل همشیرۀ ما درست کرده بودیم وارد شدند به داخل و بعد رفتند به راهی که به سمت

حسینیه هست. ما یک تختی درست کرده بودیم که از ایوان منزل تا درب جایگاه حسینیه را روی آن تخت مستقیم به حسینه می رفتند. چون این خانه پله داشت وایشان نباید از پله بروند .

آقای محمود بروجردی فردا صبح رفته بود خدمت امام و به امام گفته بود که اینجا چطور است آقا ؟ امام فرموده بودند جای ما اینجاست. بهترین جایی است که برای ما مناسب است. امام فرموده بود چهار ماه سر ما کلاه گذاشتند و ما را به دربند بردند. چون اقامت امام در آن منزل چهار ماه بود، یک‌ماه و نیم هم توی بیمارستان بودند، بعد از این مدت به اولین ملاقات عمومی امام با مردم در حسینیه و خوش‌آمد گویی توسط آقای موسوی خوئینی‌ها ما یک مرتبه دیدیم صدای جمعیت عجیبی از حسینیه بلند شد که، "ما منتظر خمینی هستیم و درود بر خمینی" . مردم ریختند به حسینیه و برای اولین بار می‌خواهند در حسینیه امام را ببینند. من و اخوی و دیگران قبلاً آمده بودیم و خوش‌آمد گفته بودیم وبرای آسایش ایشان از اتاق امام خارج شده بودیم.ولی با این وضع من مجدداً خدمت امام آمدم. با عذر خواهی گفتم، آقا این مردم (زن و مرد ) آمده‌اند توی حسینیه و تا شما را نبینند نمی‌روند. امام بلافاصله گفتند باشد من می‌آیم، کجا باید برویم؟ چون راه را آن روز بلد نبودند. من و حاج احمد آقا به حسینیه رفتیم. امام به حسینیه که وارد شدند این زن و مرد و کوچک و بزرگ و... غوغایی کردند با آن احساساتی که ابراز داشتند. خلاصه در میان شعاردرود بر خمینی، درود بر خمینی و شعارهای دیگر آقا وارد شدند، دستشان را به سمت مردم حرکت دادند. بعد نشستند روی صندلی که آنجا تدارک دیده شده بود. روی صندلی که نشستند، به آقای موسوی خوئینی گفتیم شما یک قدری صحبت کنید چون آقا که نمی‌خواهد صحبت کند. آقای موسوی یک قدری صحبت کردند. ایشان از پیش از انقلاب منزل‌شان اینجا بود.

یک مقداری صحبت کردند به امام خوش‌آمد گفتند و بعد هم یک مقداری راجع به اینکه چرا امام از آن منزل آمدند این‌جا و علت اینکه آن منزل را ترک کردند و اشتیاق به یک چنین جایی داشتند چه بود. بعد هم خوش آمد به امام گفتند و از مردم جماران هم خیلی تشکر کردند .

* پذیرایی از امام و بیت‌ ایشان با خورشت بادمجان در شب اول

ما همان شب تدارک شام دیده بودیم چون امام و بیت امام مهمان ما بودند. قبلاً پرسیده بودیم که غذای مورد علاقه‌ امام چیست؟ ظاهراً امام به خورشت بادمجان خیلی علاقه داشتند و ما هم همان خورشت بادمجان را گفتیم درست کردند تا جایی که همۀ کسانی که آنجا بودند پذیرایی شدند. امام خیلی تشکر کردند و بعد به احمد‌آقا گفتند به فلانی بگو از فردا دیگر برای ما غذا درست نکنند. ما خودمان اینجا غذا درست می‌کنیم.

فردا صبح امام برای راهپیمایی به حیاط می آیند. بسیار از این حیاط خوششان آمده بود زيرا حیاط صافی بود.مسیر اطرافش هم طولانی بود و برای راه پیمایی بسیار مناسب بود.(۹)

حیاط منزل من و اخوی ۶۰۰ متر بود، دیواری وسطش نبود، این منزل جای خوبی برای قدم زدن امام بود. همین‌طور که امام قدم می‌زدند توجهشان به قنات منزل جلب شد. زیر ایوان منزل ما یک حوضخانه قشنگ داشت که آب قنات می‌آمد در آن حوض و از آنجا می‌آمد به حوض وسط حیاط و بعد هم به خارج از منزل می‌رفت. امام خیلی خوششان آمد از آن حوضخانه و دستور دادند كه دوتا صندلی در آنجا گذاشته بودند و گاهي روزها در آنجا استراحت می‌کردند.

بعد امام حساس شدند که گوشه حیاط چند تا از این جعبه‌های نوشابه بود، می‌پرسند این نوشابه‌ها مال کیست؟ گفتند دیشب اینجا برای پذیرایی شما آماده کرده بودند. تعدادی از نوشابه‌ها خورده شد و این مانده دیشب است. ایشان گفتند که ما اینقدر نوشابه مصرف نداریم، بگویید این‌ها را همین الآن پس بدهند. ایستادند و دستور دادند این نوشابه‌ها را پس دادند که اسراف نشود، بعد هم خواسته بودند از اين به بعد از طرف ما وسایل پذیرایی فراهم نشود. از مجموعۀ این حرف‌ها ما فهمیدیم امام از این مسائل خوشش نمی‌آید.

نظارت مستقیم امام در صورت خرید برای منزل ما در مدت این ده سال می‌فهمیدیم و شاهد بودیم که صورت خرید منزل شخصی امام، تماماً زیر نظر خود امام انجام

می‌شود. یعنی هفته به هفته صورت خرید را می‌دادند به امام، حتی وقتي كه دو سه مرتبه شیرینی خریداری شده بود، امام محاسبه می‌کردند كه این شیرینی‌ها زیاد است و چه کسی خریده و برای چی خریدند؟ یا گوشت اضافه خریدند همین‌جور. خیلی امام مقید بود در اینکه اسراف نشود.

* انتخاب منزل جماران برای امام بدست خدا

امام سال‌ها در جنگ با پهلوی بود ولی هیچ صدمه‌ای به امام وارد نمی‌شود . از ایران می‌روند به ترکیه و بعد از یک‌سال می‌روند به نجف. خوب در عراق هم در چنگ صدام و حسن‌البکر بودند و این‌ها نسبت به امام اطلاع و شناخت داشتند و می‌توانستند به آسان ترین وضع امام را از بین ببرند، اما خدا امام را حفظ می‌کند؛ خداوند همان‌گونه که موسی را در دامن فرعون حفظ می‌کند، امام را هم در چنگال این دشمن‌ها حفظ می‌کند.

حالا آمده‌اند به جماران، یک هفته بعد از این قضیه که امام به جماران آمدند صدای آمریکا اعلام می‌کند که چهار ماه است دنبال منزلی برای آیت‌الله خمینی می‌گردند که حمله هوایی به آن منزل امکان پذیر نباشد و به‌ تازگي در جماران یک منزلی را برای ایشان انتخاب کردند. ما و نیروهای سپاه که محافظ امام بودند تازه متوجه شدیم اولاً پوشش درخت‌های باغ تمام این منزل ما را پوشش داده که از بالا هیچ دید ندارد. یعنی منزل ما از بالا دیده نمی‌شود. ثانیاً اینجا زیر کوه است و بالای منزل امام کوه است و کوه جای مانور هواپیما نیست. هواپیما اگر بخواهد به اینجا حمله بکند امکان ندارد موفق شود. ما تازه این مزایا و ویژگی‌ها را فهمیدیم. فردا دیدیم سپاهی‌ها آمدند بالای پشت بام حسینیه به بالا نگاه می‌کنند، به این طرف و آن طرف که اینجا حمله هوایی ممکن است یا نه؟ این‌ها تازه بعد فهمیدند. ما فکر کردیم كه امام به طور طبیعی دنبال منزل می‌گردد، آمدیم اینجا را انتخاب کردیم، غافل از این‌که خدا برای امام اینجا را انتخاب کرده که امام مصون از هر حادثه‌ای باشد. عجیب بود كه توی این ولنجک موشک انداختند. توی این محلی که این پایین است و باغ نظر می‌گویند، این باغ نظر نزدیکترین جا به جماران است. به آن‌جا موشک انداختند، تلفاتی هم داشته اما جماران مصون از هر نوع حملاتی بودهکه هیچ‌گاه به اینجا حمله نشده است.

* عصبانیت امام از ساختن پناهگاه شخصی

خداوند یک توکلی به امام داده بود. امام به هیچ وجه حاضر نشد كه پناهگاهی برایش بسازند و اين مسئله حتی در مورد دالانی که امام از آن رفت و آمد می‌کرد نيز صدق مي‌كرد. صبح‌ها امام می‌آمد طرف منزل کوچکی که پشت حسینیه بود. ملاقات‌های خصوصی‌شان توی حسینیه و این منزل بود و تا ساعت ۲بعدازظهر امام آنجا بودند. ساعت ۲ بعد ازظهر رادیو را دم گوششان می‌گرفتند که اخبار گوش بدهند تا به این منزل برای استراحت بیاید. در این مدت کوتاه، احمد‌آقا یک روز با کمک ارتشی‌ها با جرثقیل از این پناهگاه‌هایی آورده بودند که بتونی بود که امام از توي این دالان رد بشوند. امام ظهر که آمدند گفتند احمد این چیه؟ چه کسی این‌ها را آورده؟ گفتند از ارتش است و این‌ها را برای حفاظت شما آوردند. امام خیلی عصبانی شد و فرمودند، مگر همة مردم پناهگاه دارند که ماها پناهگاه داشته باشیم. احمد، والله من بین جان خودم و آن پاسداری که توی کوچه می‌گردد و حفاظت می‌کند سرسوزنی تفاوت قائل نیستم. اگر آن‌ها پناهگاه دارند ما هم باید داشته باشیم، همه را بده جمع کنند. تا فردا ظهر که امام دومرتبه آمد، یکی از این پناهگاه‌ها دیگر آنجا نبود همه را بردند.

* ناراحتی امام از تکمیل حسینیه و گچکاری آن

من از امام خواستم که در اين مورد اجازه بدهند. آخر از توی سوراخ‌های آجر حسینیه تا انتهای منزل امام پیدا بود. من اجازه گرفتم که آنجا را گچ و خاک کنم. گچ و خاکی که روی آن را سفید کنیم. گچ و خاک که تمام شد خواستیم آنجا را سفید کنیم. یک گوشه‌ای از سقف آنجا را که سفید کردند امام متوجه شدند و گفتند که این کار را انجام ندهید اگر می‌خواهید اینجا را تزئینات بکنید بگذارید بعد از من. تا من هستم دیگر کاری نکنید. ما هم دیگر بساط را جمع کردیم. تا همین الآن هم حسینیه به همان صورت باقی مانده است. بعد از امام حاج احمد‌آقا مشورت کردند که اینجا را تزئیناتی بکنیم. من گفتم حاج احمد‌آقا این حسینیه ماندگار است،شما اجازه بدهید برای همیشه مردم جایگاه طبیعی امام را ببینند و یاد امام باشند که امام در چه شرایطی زندگی یک موقعی یکی از سران کشورهای خارج ـ رئیس جمهور کوبا فیدل کاسترو ـ بعد از ارتحال امام آمده بود اینجا را نگاه کرده بود، اتاق امام را و حسینیه را، این جملة عجیب را گفته بود: بزرگان، شخصیت‌های عظیم در جاهای کوچک منزل می‌کنند و این خاص شخصیت‌های بزرگ جهان است.