از پاشائی تا روحانی
به گزارش پايگاه خبري تحليلي «پارس»، داريوش سجادي در صفحه اجتماعي خود نوشت:
درگذشت مرتضی پاشائی و واکنش دوستداران آن مرحوم در مراسم تشییع جنازه اش، هر چند موضوع بحث و مناقشه نزد کثیری از جامعه شناسان در ایران شد اما در این میان ظاهراً اظهارات تند «یوسف اباذری» با توصیف مبتذل بودن ترانه ها و دوستداران پاشائی و اظهار این که «یک ماهه این یارو مُرده ـ خفه کردید ما رو!» حکم نفتی را پیدا کرد که توانست با ریزش بر شعله تالم ناشی از درگذشت پاشائی، لهیب آن آتش را دامن بزند.
جنس اظهارات تند اباذری در میانه جمعی جامعه شناس در «نشست پدیدار شناسی فرهنگی یک مرگ» که هر کدام با ادبیاتی مُطنطن و گویشی مُسجّع می کوشیدند فضل فروشانه بجای ریشه کاوی ماجرا، بدنبال خویش اثباتی باشند، قرینه مجادله تاریخی نادرشاه افشار با کاتب دربارش «میرزا مهدیخان منشی باشی» است که بعد از شکست نادر در نخستین جنگ اش با عثمانی «منشی باشی» را مامور کرد تا سریعاً نامه ای به ولایات و ایالات و روسای قبائل و عشایر بنویسد و با شرح ماجرا از آنها مطالبه کمک کند و وقتی «میرزا» به سنت مالوف نامه ای ادیبانه نوشته و بعد از سیاه مشقی پُر تکلف از تعریف و تمجید و شرح پیروزی های لشگر ظفرنمون نادرشاهی، در آخر اضافه می کند «اندک چشم زخمی به قسمی به لشکر همایون ظفر ما عارض شد و کمک بفرستید» نادر بعد از خواندن نامه برآشفت و با تغیُــّر میرزا را عتاب کرد:
«پدرسوخته چشم زخم چیست!؟ بنویس فلانِ نادر را پاره كردند، كمك بفرستید!»
در مجادله جامعه شناسان در نشست «پدیدار شناسی مرگ پاشائی» نیز صرف نظر از زبان سترون و پر تکلف جامعه شناسان مقابل اباذری در کنار زبان صریح و تند و بی پروای اباذری، نمی توان منکر بی مایگی نگاه جامعه شناسانه طرفین اعم از «اباذری» و «همکاران اباذری» در فهم پدیده پاشائی شد!
زمانی این مملکت برخوردار از جامعه شناسی سرشناس نظیر «علی شریعتی» بود که علی رغم غیبت 40 ساله اش هنوز اسلوب جامعه شناسانه اش در فهم پدیدار های اجتماعی برخوردار از وثوق و اقبال و اعتبار و طراوت است و شوربختانه همکاران امروزین ایشان چه از جبهه «اباذریان» و چه از جبهه «مقابل اباذریان» محروم و معذور از آن مانده اند تا بتوانند پویش ها و پردازش ها و پدیدارهای جامعه شان را با فهمی واقع بینانه درک و فهم و تحلیل کنند.
شاخصه اصلی در چرائی کامیابی شریعتی در فهم تحرکات زیرپوستی جامعه و ناکامیابی همکاران فعلی ایشان از واقعیات همین جامعه را می توان در «تفطن دکتر» و «عدم تفطن همکاران دکتر» به یک عامل محوری فرو کاست و آن نقش «مذهب و لامذهبی» در خودآگاه و ناخودآگاه و بن مایه رفتار فردی و اجتماعی ایرانیان است.
درک عمیق شریعتی از محوریت و عاملیت عنصر دین نزد حاملان زیست مومنانه همان قدر اسباب روئین تنی و مانائی نگاه جامعه شناسانه و عمیق وی در ایران شد که بی التفاتی همکاران فعلی دکتر به این عامل، موجبات عقیمی و نازائی و نحافت و ناتوانی ایشان در فهم جامعه و ابتلائات امروزین جامعه شان شده است.
به اعتبار همین غفلت و سترونی است که جامعه شناسان مذکور در مواجهه با پدیده مرگ پاشائی «گیو ـ آپ» فرموده و با رویت حضور 60 هزار نفر جوان عامی در مراسم تشییع جنازه پاشائی دچار حیرت می شوند و از خود نظریات شاذ صادر می کنند اما سه هفته بعد از آن، همین جامعه شناسان و دیگر منسوبین و مقربین فکری و عقیدتی ایشان در مطبوعات و موسسات و پژوهشکده های شان، از رویت حضور و ظهور 20 میلیونی ملتی در «اربعین سید الشهدای شیعه» که بزرگترین تجمع انسانی در جهان آن هم بمناسبت سالگرد یک کشتار در 1400 سال پیش است عاجز مانده و دچار کورسوئی می شوند.
چنین کورسوئی محصول قطبی شدن جامعه در حد فاصل جامعه دین ورز و جماعت بی تقید به باورهای دینی است.
دو قطبی نامنعطفی که بصورت طبیعی ادبیات خودش و خرده فرهنگ و قهرمانان خودش را خلق و باز تولید کرده و در آغوش آن ادبیات و خرده فرهنگ و قهرمانان به تشفی خاطر می رسد.
به اعتبار همین پولاریزاسیون اجتماعی است که برای ضلع مذهبی جامعه «حامد زمانی» از منتهی الیه اشعار و ترانه ها و خوانش های آرمانی، دلبری و جلوه گری می کند و در ضلع مقابل، «پاشائی» و امثال پاشائی با خاستگاه و خواست و خوانش مطمح نظر بدنه اجتماعی خود، موجبات خرسندی و شوق و شعف لاقیدان به زیست مومنانه را فراهم می کنند.(در این میان اشاراتی از این دست که پاشائی سبقه دینی داشت مسموع نیست و بیشتر به ملاحت تنه می زند)
شوربختانه در این جامعه قطبی شده، جوانان منسوب به سویه لاقیدان به دین، نسلی ورشکسته به تقصیر اند که برخلاف نسل جبهه مقابل فاقد هر گونه آرمان، بصورت کارمزدی و کاملا «همین جوری» زندگی می کنند.
نوعی زیست اباحه گرانه که پیش تر از آن تحت عنوان «گاگولیسم» یاد کردم که ذیل آن، وقتی نوبت تقسیم فضائل و محاسن و ارشدیت ها و افضلیت ها و اعتبارها و حُریت ها و دانش و آگاهی ها می رسد جامعه شناسان مذکور همه این امتیازات را آن چنان فله ای و به ثمن بخس به حساب این جوانان واریز می کنند کانه سقف آسمان شکافته شده و بهترین جوانان دنیا از حیث هوش و دانش و ارزش و سیرت و صورت و ظاهر و باطن به طرفة العینی و در تیراژی میلیونی در حد فاصل جغرافیای منحصربفرد ایران نزول اجلال کرده اند! اما بمجرد آنکه رفتاری نامتعارف و زننده و ناهنجار و کریه و مهوع از سوی همین جوانان بروز پیدا می کند ناگهان عوام و خواص و روحانی و جسمانی و دکتر و مهندس و وکیل و وزیر و صغیر و کبیر، و «ایضاً جامعه شناسان» زمین و زمان را به هم می ریزند که: مسبب و مقصر و محدث همه کژروی ها و کژ اندیشی ها و کژتابی ها و کژرفتاری های جوانان چیزی نیست یا کسی نیست الی حکومت و نظام و آمریت و عبوسیت و محدودیت های اعمالی حکومت به این قشر معصوم و محبوب و ماجور و مظلوم!!!؟ هر چند این به معنای آن نیست که بتوان منکر آثار منفی سیاست های آمرانه و انقباظی حاکمیت در کردار و رفتار و اطوار بی معنای بخش معناداری از جوانان ایرانی شد. (*) اما هم زمان این پرسش غیر قابل کتمان نیز خود را به اذهان تحمیل می کند که: پس تکلیف مسئولیت فردی چه می شود؟ گیریم حکومت نابلدانه یا مغرضانه یا جاهلانه عرصه را بر تحقق مطالبات مقتضای سن کسری از جوانان متشبث به الگوهائی غیر بومی، تنگ یا مسدود کرده. اما این بمعنای فقدان مسئولیت فردی چنین جوانانی هم می شود تا ایشان به بهانه «سیاست های انقباضی حکومت» مجوز فرار از مسئولیت و دست زدن به هر رفتار و اطوار نامتعارفی را «احصا شده» فرض نمایند؟ (1)
علی ایحال مجدد تکرار می کنم:
«اقبال به پاشائی و امثال پاشائی قبل از آنکه متکی به رویکردی هنری باشد یک رویکرد عاطفی، حسی و مطالبه گرانه است. صرف نظر از صوت یکنواخت و زیر و نازک و ناخوشآیند پاشائی، اما نکته محوری در اجراهای پاشائی و امثال پاشائی موضوع ترانه های ایشان است که غالباً بر محور حسرت و هجران و غم معشوق می چرخند.» (2)
مَثــَـل ایشان و گـُسَـل ایشان با طرف مقابل در بستر شعر و ترانه را می توان با ناب ترین شکل ممکن از تک مضراب حاذقانه «شاملو» عاریت گرفت که به شیوائی بیان می داشت:
شعر باید «شیپور» باشد نه «لالائی»!
شعر باید بیدار کننده و هشدار دهنده باشد نه خواب آور و رویا پردازنده تا مخاطب را در خلسه «چـُ ... ناله های عاشقانه» از جنس پاشائی و امثال پاشائی به هپروت ببرد!
اما در کنار گویش نادرشاهانه اباذری از ماجرای پاشائی، بخش دوم اظهارات وی نیز که ناظر بر «استماع صدای پای فاشیزم از جوار رویکردهای دولت روحانی است» خالی از مناقشه نیست.
...
فاشیسم محصول جوامع نخبه سالار است که طی آن نخبگان بدلیل خویش کامی و خاص پنداری خود و «عوام کالانعام» دانی جامعه از موضع اقتدار سیاست های املائی خود را از موضع قدرت اعمال می کنند.
برخلاف جوامع «نخبه سالار» در جوامع «صالح سالار» به اقتفای قاعده «مقتضی موجود ومانع مفقود» عنصر بالانسری مانند ولایت فقیه مانع از آن است تا فرضاً فردی مانند «شاه» متفرعنانه مخالفان خود را محکوم به تبعیت از خود و پیوستن اجباری به حزب رستاخیز یا رفتن از مملکت کند یا مانند «احمدی نژاد» مخالفان را بزغاله بنامد و یا مانند «روحانی» امر به عزیمت مخالفان به جهنم دهد!
اما از یک واقعیت نیز نمی توان چشم پوشید و آن این که 24 خرداد 92 مبدا پایان «پوپولیست» از جنس احمدی نژاد و آغاز «دماگوژ» از جنس روحانی بود.
چنین امری را برخلاف تشخیص «فاشیزم آمائی» امروزین اباذری از بطن ابتهاج آفرینی سخنورانه روحانی برای مدعوین و کف زدن های الکی مستمعین، شخصاً و از فردای نخستین سخنرانی انتخاباتی «دماگوژ» دکتر روحانی در نشست با اعضاء «حزب اعتدال و توسعه» در اردیبهشت 92 نمونه برداری کرده و هشدارش را دادم! آنجا که روحانی با صحنه آرائی، عرصه همآوردی انتخابات را مبدل به «صحنه تئاتر» کرد و با بیانی انشائی ابراز داشت:
«سلام من به ایرانی که چهره اش مدتی است غبار آلود است ... سلام من بر پیر قد خمیده ای که نامش را نمی دانم. وقتی از او سوال می کنم می گوید، نام من آزادی است.»
این امر بدین معناست که «روحانی» انتخاب ملت نبود! اجبار ملت بود! (4)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*ـ عمو زنجیرباف و تفنگ های آبپاش
http://sokhand.blogspot.com/2011/08/blog-post_07.html
1ـ گاگول ها
http://sokhand.blogspot.com/2012/01/blog-post_5325.html
2ـ پاشائی در منظر مجنون
http://sokhand.blogspot.com/2014/11/blog-post_15.html
3ـ علف های هرز
http://sokhand.blogspot.com/2013/11/blog-post_6662.html
4ـ مصاحبه با روزنامه جوان ـ انتخاب روحانی محصول مهندسی انتخابات بود!
http://sokhand.blogspot.com/2013/12/blog-post_7.html
بابا ادبیات.
پسر خوب طوری بنویس بشه متن خوند.
انقدر ادیبانه و کلمات قلمبه سلمبه نوشتی به قول نادر شاه : فلانمان پاره شد تا چند خطش رو خوندیم.
مدرسه ادبیات نیست که یک پایگاه خبریه
خسته شدم اسم خودمم رو هم یادم رفت ...چی نوشتی من که نفهیدم ..برم بخوابم بهتره