به درستي سخن سحرخيز اعتقاد داريم/ نسبت اصلاح طلبي و امام حسين(ع)
اين نوع ديدگاهها، با حركت اصلاحطلبي حضرت امام حسين (ع) و قيام منتهي به انقلاب اسلامي حضرت امام خميني چه نسبتي دارد؟
پايگاه خبري تحليلي «پارس»- دكتر يدالله جواني- در ماه محرم و صفر كه شور حسيني سراسر كشور را فراگرفت، برخي از چهرههاي شاخص جريان مدعي اصلاح طلبي، امام حسين عليهالسلام را پرچمدار اصلاحات معرفي كردند و خود را ادامه دهنده راه امامحسين (ع) پنداشتند.
در اينكه قيام حضرت اباعبداللهالحسين،يك حركت اصلاحطلبانه بود و آن حضرت خود بر اين نكته تأكيد دارند كه براي اصلاح امت جد بزرگوارشان قيام كردند، هيچ جاي ترديد وجود ندارد. لكن محل ترديد در نگاه اول ، در اين ادعاي اصلاحطلبان است كه حركت خود را در مسير امامحسين(ع) ميپندارند و افتخار ميكنند كه در امر اصلاحطلبي، به سالار شهيدان اقتدا كردهاند. سؤال اين است كه آيا اين ادعاي مدعيان اصلاحات، با واقعيت انطباق دارد؟ تأمل در دو دسته گزارههاي زير، ميتواند هر انسان منصف و جستوجوگر بصيرت را، به پاسخ صحيح نزديك نمايد. اولين ويژگي يك انسان با بصيرت از منظر مولا علي عليهالسلام، تفكر و خردورزي است.
حضرت در خطبه 153 نهجالبلاغه، اولين ويژگي انسان بابصيرت را اينگونه بيان مي دارند: «فانما البصير من سمع فتفكر» بصير آن كسي است كه هرآنچه را ميشنود، در موردش فكر ميكند، بنابراين بايد مردم و خصوصاً نسل جوان كه احساس مسئوليت از منظر دين ميكنند و ميخواهند در زندگي بر اساس مكتب انسانساز عاشورا حركت نمايند، بايد در ادعاي مدعيان اصلاحطلبي مبني بر حركت در مسير امام حسين (ع) تأمل كنند.
الف- گزارههاي ادعايي
1- مصطفي كواكبيان، دبير كل حزب مردم سالاري: «بزرگترين اصلاحطلب تاريخ بشريت امام حسين(ع) است و افتخار ميكنيم كه راه او را ادامه ميدهيم.»
2- محمدرضا عارف: «امام حسين(ع) به واقع نماد يك اصلاحطلب واقعي است... اصلاحطلبان نيز بر خود ميبالند كه پيرو مكتب امام حسين(ع) و در خط امامخميني (ره) هستند.
3- منتجبنيا، جانشين دبيركل حزب اعتماد ملي: «اصلاحطلبان افتخار ميكنند كه رهبر اصلي اصلاحات امامحسين (ع) است، كسي كه به خاطر اصلاح امور جامعه خود و باقي ماندن اسلام قيام كرد. اصلاحطلبان نيز راه او را ادامه ميدهند.»
گزارههاي مشابه فراوان است و جهت پرهيز از طولانيشدن نوشتار به همين موارد بسنده ميشود.
ب- گزارههاي واقعي از مواضع و عمل مدعيان اصلاحات
1- روزنامه خرداد با مديرمسئولي عبدالله نوري به نقل از مجتهد شبستري در تاريخ 17 آبان 1378: «نهاد دين از نهاد حكومت جداست.»
2- هفتهنامه هاجر با مديرمسئولي اعظم طالقاني در تاريخ 28 مهر 1378: «حكومت ديني، تفكري غلط است و بر همين اساس دين و سياست از يكديگر جدا ميباشد.»
3- روزنامه عصر آزادگان در مطلبي از حسن يوسفياشكوري، از مسافران برلين در تاريخ 15 فروردين 1379: «من خواهان جدايي دين از دولت و خواهان ريشه كن كردن نظام ولايت فقيه هستم.»
4- روزنامه ايران به قلم اكبر گنجي در تاريخ 21 اسفند 1378: «در يك جامعه مدرن، جدايي دين از سياست يك امر بديهي است. وقتي شما جامعه را مدرنيزه كنيد، اين جدايي پيش خواهد آمد.»
5- روزنامه شرق به قلم سعيد حجاريان در تاريخ 27 اسفند 1382: «مسلمان سكولار اعتقاد دارد، ادغام اين دو نهاد دين و دولت، همان ابزار شدن دين در دست قدرتمداران است، در نتيجه دين از بين ميرود و بايد براي حفظ دين، آن را از دولت جدا كرد.»
6- روزنامه صبح امروز به قلم حاتم قادري در تاريخ 26 ارديبهشت 1378: « دين امري فردي و در رابطه با خداست و رويگرداني از دين حداكثري به سوي دين حداقلي، روند جامعه در حال تحول ماست.»
7- روزنامه صبح امروز با مسئوليت سعيد حجاريان و به قلم اكبر گنجي در تاريخ 20 فروردين 1377: «عاشورا معلول تعارضهاي قومي و نتيجه خشونت پيامبر (ص) در بدر و حنين بود.»
8- روزنامه صبح امروز به تاريخ 20 فروردين 1379: «قيام امام حسين(ع) و سپاه امام مانند سپاه يزيد اهل خشونت و فاقد تحليل عقلاني بودند.»
9- بهزاد نبوي، نايب رئيس مجلس ششم: «اگر موقعيتي پيش بيايد به امريكا ميروم و با نمايندگان امريكا دست ميدهم و مذاكره ميكنم و نيازي هم نميبينم از كسي اجازه بگيرم. (روزنامه ياسنو 26 شهريور 81)
10- اكبر گنجي در مصاحبه با نشريه تاكس اشپيگل آلمان: «خميني به موزه خواهد رفت... حركت اصلاحطلبان، عاقبت به جدايي دين از سياست خواهد انجاميد.»
گزارههايي از نوع دسته دوم كه آشكاركننده ديدگاهها و مواضع واقعي گردانندگان اصلي جريان اصلاحات در دوره موسوم به دوم خرداد است، بسيار فراوان هستند. حال سؤال اين است كه اين نوع ديدگاهها، با حركت اصلاحطلبي حضرت امام حسين (ع) و قيام منتهي به انقلاب اسلامي حضرت امام خميني چه نسبتي دارد؟ وقتي اكبر گنجي در اجلاس برلين به همراه كديور، يوسفي اشكوري و... با عنوان نمايندگان جريان اصلاحات سخن از سپرده شدن خميني به موزه تاريخ به ميان آورد و با صراحت گفت حركت اصلاحطلبان، عاقبت به جدايي دين از سياست ميانجامد، آقايان اصلاحطلب در آن زمان چه موضعي در قبال اين سخنان اتخاذ كردند؟ اگر نسل امروز ميخواهد بداند مواضع اصلاحطلبان در قبال سخنان ساختارشكن و دشمنشادكن افرادي چون اكبر گنجي در اجلاس برلين آلمان در فروردين سال 1379 چگونه بود، بهتر است در واكنشهاي روزنامههاي اصلي اصلاحطلبان در آن دوران در قبال زنداني شدن و سپس آزاد شدن از زندان آقاي اكبر گنجي تأمل كنند.
اكبر گنجي به جرم همراه شدن با بيگانگان و توطئه عليه امنيت كشور، پس از بازگشت از سفر برلين آلمان بازداشت و در پي محاكمه، به 10 سال زندان محكوم شد.
وقتي او پس از شش سال از زندان آزاد شد، روزنامه شرق كه در آن زمان، مواضع اصلاحطلبان را بازتاب ميداد، تيتر اصلي روز 28 اسفند 1385 خود را اينگونه به گنجي اختصاص داد: «گنجي با بهار آمد». تحليلها و تفسيرهاي عمده روزنامههاي اصلاحطلب در آن زمان، حمايت و همراهي با گنجي بود. نگارنده معتقد است كه اگر برخي از اصلاحطلبان، اين نوع مواضع را قبول ندارند، چرا با اين قبيل رسانهها و افراد مرزبندي نكرده و نميكنند و اگر قبول دارند، به فهم و شعور و بصيرت مردم احترام بگذارند و از امامحسين (ع) و حضرت امام خميني (ره) و ديگر ارزشهاي ديني و انقلابي، استفاده ابزاري نكنند.
متأسفانه واقعيت بخش قابلتوجهي از گردانندگان جبهه اصلاحات، همان است كه عيسي سحرخيز كه زماني مديركل مطبوعات داخلي ارشاد در دولت اصلاحات بود، بيان داشت. وي ميگويد: «خيلي از اصلاحطلبان هم برخلاف اول انقلاب ديگر علاقهاي به آقاي خميني ندارند.»
نگارنده به درستي سخن سحرخيز اعتقاد دارد، زيرا اگر اين سخن درست نبود، هرگز فتنه سال 88 رخ نميداد، فتنه 88 درستي اين سخن را تأييد ميكند.
آقاي جان جدايي دين و دولت با جدايي دين و سياست با هم فرق داره قربان. شما هنوز تفاوت اينها را متوجه نمي شويد؟
فرض كنيد اگر امام حسين مي توانست اصلاحات مورد نظرش را انجام دهد باز هم به دنبال دولت بود؟ دنبال قدرت بود؟ جلمه خود حضرت مشخص مي كند كه به دنبال قدرت نبود و نيت فقط اصلاح امت جدش بود. شمشير كشي براي كسب خلافت نبود كه البته خلافت حق مسلم حضرت بود. اما آن را همچون مولا علي بدون بيعت و اقبال مردم نمي خواست.
بحث اينجاست: جدايي دين از دولت با جدايي دين از سياست باهم متفاوت است. دين از سياست نمي تواند جدا باشد. اما دين از دولت مي تواند جدا باشد و جداست. همانطور كه مولا علي آن را جدا مي دانست. مولا علي يهودي را به عنوان يك غير مسلمان نمي دانست كه بخواهد با نگاه ديني حقوق شهروندي او را تضييع كند.