پیام فضلی نژاد/ چه کسی می تواند مبارزه کند؟
به گزارش پايگاه خبري تحليلي «پارس»، پیام فضلی نژاد/ سردبير ماهنامه عصراندیشه نوشت:
نبرد نهایی با «اسلام سرمایهداری» پیش از آنکه تصور کنیم به عصر سرنوشتساز خود نزدیک میشود؛ نبردی که نه تنها معادلات خاورمیانه را تغییر خواهد داد، بلکه آبستن یک «انقلاب معرفتی» است و روندهای تمدنی دنیای معاصر را دگرگون خواهد کرد. در آستانه نبرد نهاییِ «اسلام ناب» با «اسلام سرمایهداری» چهره جهان به سرعت در حال تغییر است و معادلات معرفتی و متغیرهای سیاسی هر روز شکل جدیدتری به خود میگیرند. گرچه امروز میتوان «تشیع انگلیسی» و «مدرنیته داعشی» را اصلیترین بازیگران منظومه معرفتی و صحنه سیاسی اردوگاه رقیب نامید، اما جغرافیای سیاسیِ اسلام سرمایهداری پس از انقلاب اسلامی تاریخ شگفتانگیزی را سپری کرده و فرضیات بنیادین آن زیر و رو شده است؛ اکنون متغیرهایی تازه و وضعیتی جدید روبهروی ماست که فهم تازهای را میطلبد.
وقتی فرانسیس فوکویاما، فیلسوف و استراتژیست آمریکایی در نیمه دهه 1360 و پس از پیروزی عملیات والفجر 8 به کنفرانس «بازشناسی هویت شیعه» در اورشلیم رفت و تئوری «مهندسی معکوس» را برای «فروپاشی تشیع» در ایران پیشنهاد کرد، گمان نمیکرد که نتیجه این تز نیز همانند نظریه معروف «پایان تاریخ و واپسین انسان» معکوس شود. فرضیه فوکویاما این بود که اسلام شیعی (اسلام انقلابی) پدیدهای شبیه «کمونیسم روسی» و «فاشیسم اروپایی» است و در جهانی که موج سکولاریسم براساس الگوی توسعه و نوسازی لیبرال به سرعت پیشروی میکند، تنها باید ریشه «بنیادگرایی» را در ایران خشکاند تا زمینه برای بازی نهایی آمریکا در جهان تکقطبی میسر شود. در ذهنیت سیاسیِ غرب مدرن، دنیا در عصر زوال ایمان مذهبی به سرمیبُرد و آلترناتیو قدرتمندی برای لیبرال سرمایهداری در صحنه نبود. تنها دغدغه، ظهور اسلام شیعی و رستاخیز شیعه بود، اما تصور میشد که از رهگذر گسترش یک «جنگ داخلی» در ایران، میتوان از اقتدار معرفتی و سیاسیِ مکتب «اسلام ناب» کاست.
فوکویاما در کنفرانس اورشلیم گفت شیعه پرندهای است که افق پروازش خیلی بالاتر از تیرهای ماست؛ پرندهای که دو بال دارد: یک بال سبز و یک بال سرخ. بال سبز شیعه، «عدالتخواهی» است که ریشه در «مهدویّت» دارد و بال سرخ آن «شهادتطلبی» است که ریشه در «کربلا» دارد و این دو، شیعه را فناناپذیر کرده است. این پرنده، زرهی به نام «ولایت پذیری» به تن کرده و قدرتش با شهادت دو چندان میشود. شیعه، عنصری است که هر چه او را از بین میبرند، بیشتر میشود. فوکویاما در نقشه راه خود، دو گزاره را پیشنهاد داد و گفت در مهندسی معکوس ابتدا باید پروژه «ولایتستیزی» را بسط داد تا پس از آن بتوان متعرض دیگر حریمهای قدسیِ شیعیان شد، اما به موازاتش باید میل (سبک زندگی) ایرانیان را تغییر داد و «رفاهطلبی» را به جای «شهادتطلبی» نشاند.
به تدریج معادله جدیدی شکل گرفت که هرچه از آن میگذشت، از خوشبینیهای آغازین آن برای مهار اسلام انقلابی و انقلاب اسلامی کاسته میشد. در همان نیمه دهه 1360 که تئوری «مهندسی معکوس» متولد گشت، یک دپارتمان شیعهشناسی میان جوامع اطلاعاتی آمریکا، انگلیس و اسرائیل آغاز به کار کرد تا برآوردی استراتژیک از وضع تشیع در جهان معاصر به دست دهد و در اولین گام با تاسیس یک شعبه مستقل به جمعآوری اطلاعات از کشورهای مسلمان بپردازد. دکتر مایکل برانت، رئیس این دپارتمان و دستیار رئیس CIA در خاطراتش مینویسد که دامنه این تحقیقات از عزاداریهای کراچی و وضعیت قوم هزاره و شیعیان آن در کویته بلوچستان تا چین و غرب اروپا را در برمیگرفت و ایران، کانون ماموریتها بود. پژوهشهای دپارتمان و تئوری فوکویاما گرچه شباهتهایی با هم داشت، اما افق نتایج مایکل برانت گستردهتر بود. دپارتمان شیعهشناسی نتیجه گرفته بود که «انقلاب ایران فقط نتیجه طبیعی سیاستهای شاه نبود، بلکه عوامل باطنی و حقایق دیگری نیز وجود دارد که محکمترین آن، یکی رهبری سیاسی توسط مرجعیت شیعی و دیگری شهادت حسین[ع] نوه پیامبر اسلام [ص] در 1400 سال پیش است؛ حادثهای که قرنهاست شیعه با غم و اندوه بینهایت برای آن عزاداری میکند. این دو محور است که شیعه را از سایر مسلمانان فعالتر و متحرکتر میسازد.» رفتار سیاسی مراجع در پژوهشهای دپارتمان شیعهشناسی آمریکا، انگلیس و اسرائیل آنالیز دقیق شد و حاصل برآورد این بود که «مراجع شیعه سرچشمه اصلی قدرت این مذهباند. اینان همیشه با تاکید با اصول شیعه، به شدت از آن محافظت و صیانت میکنند و در تاریخ طولانی تشیع، هیچ وقت با حاکم غیراسلامی بیعت نکردند. از طرف دیگر، در میان شیعیان مراسم عزاداری مرسوم است. آنها به یاد واقعه کربلا جمع میشوند، یک نفر سخنران واقعه کربلا را شرح میدهد و بعد از آن طبقه جوان، سینهزنی و عزاداری میکنند. این سخنرانان و مستمعین برای ما اهمیت زیادی دارند؛ زیرا از همین مجالس است که جوش و خروش آزادیخواهی و جنگ جق و باطل، به وجود میآید.»
برپایه برآورد استراتژیک دپارتمان شیعهشناسی در گزارش «A Plan to Divide and Desolate Theology»، رودررویی مستقیم میراث لیبرال- یهودی غرب مدرن با شیعه «زیانبار و امکان پیروزی در آن بسیار کم است.» بنابراین باید زمین بازی را در ایران تعریف کرد و کار را به جایی رساند که چهره تشیع منسوخ و شیعیان به عنوان آدمهایی جاهل نزد مردم منفور گردند. با اختصاص 900 میلیون دلار بودجه، راهکارهای خرد و کلان برای پیشبرد برنامههای مخرب در دو بازه زمانیِ کوتاه و دراز مدت تعریف شد و سازماندهی گستردهای شکل گرفت که همه سطوح معرفتی و عملیاتی را شامل میشد؛ از جمله «نفوذ در هیاتهای عزاداری و سازماندهی مداحان با هدف گسترش خرافات و اختلافات مذهبی» و ساخت دو قطبیهای کاذب مانند «اسلام هویت/ اسلام حقیقت» برای آنکه به تدریج بنیانهای تئوریک تشیع مسخ گردد و کار به جایی برسد که «علیه شیعه جهاد مسلحانه آغاز شود تا در نهایت توسط نیروهای جهادی بر آنها تیر خلاص را زد و نابودشان کرد.» پیشبینی دپارتمان این بود که در مرحله نهایی و تا سال 2010.م (1388ه.ش) اقتدار شیعه به دست خود شیعیان پایان مییابد.
نقشه راه مبارزه با تشیع، معادله جدید و منظومه گفتمانی نوینی را رقم زد که پیش از آنکه آرایش نیروهای سیاسی را در ایران متاثر کند، فرآیند «علوم انسانی» را دگرگون کرد. شرایط تازه بهترین فرصت را در اختیار لیبرالیستها و پوزیتویستها قرار داد تا از ابتدای دهه 1370 با تبلیغ نظریه «پروتستانتیسم اسلامی» و «اصلاح دینی» به ساخت قرائت جدیدی از دین روی آورند؛ قرائتی که در نیمه دهه 1370 از سوی «شورای روابط خارجی آمریکا» و «بنیاد فورد» بهترین ایده برای «تکهتکه ساختن مشروعیت جمهوری اسلامی» دانسته شد و از آراء کارل پوپر انگلیسی برای تفسیر دین تغذیه میکرد. یک سوی این معادله جدید «ایران» به مثابه «حکومت بنیادگرای اسلامی» و مظهر «رادیکالیسم/ فاشیسم دینی» قرار داشت و در برابرش «مسلمانان دموکرات» به عنوان «روشنفکران دینی» و هواداران «دین سکولار» صف میبستند که با قرائت «پروتستانتیسم اسلامی» - مانند کاری که مدعیاند مارتین لوتر کرد- به جدال با مشروعیتِ حکومت میآمدند. این ادامه راهی بود که پیروان «انجمن حجتیه» و «اسلام آمریکایی» پیش از انقلاب اسلامی علیه مبارزات امام خمینی آغاز کرده بودند و حالا چارچوبهای نظری و صورتبندی تازهای یافته بود.
این روند باید «سکولاریسم ذهنی» را در جامعه ایرانی گسترش میداد و میکوشید جوهر شیعه یعنی «ولایت» و «جهاد» را کمرنگ سازد تا به تدریج «سکولاریسم عینی» پدیدار گردد و زمینههای تبدیل تشیع به یک «مکتب درویشیِ ناکارآمد» فراهم آید. جریانشناسان برجسته از زیبیگنیو برژینسکی تا نیکی آر.کدی تردید نداشتند که پروژه «اصلاح دینی» به عنوان نماینده مذهبی اردوگاه سرمایهداری و یک آلترناتیو قدرتمند میتواند «اسلام انقلابی» را به حاشیه براند و آیندهای غیرمذهبی را برای ایران پدید آورد، اما علیرغم جدالهای سیاسی و گفتمانیای که در دهه 1370 درگرفت، روند «مهندسی معکوس»، معکوس شد.
دهه 1380، دهه «پایان هژمونی» بود. دیگر هیچ اقتداری بر جای نمانده بود، اما نه برای اسلام انقلابی، بلکه برخلاف پیشبینیهای دپارتمان شیعهشناسی و شورای روابط خارجی، پروژه «اصلاح دینی» و «پروتستانتیسم اسلامی» شکست خورد. همه کوششی که برای قبض و بسط تئوریک شریعت شد، فروریخت و «فرید زکریا»، تحلیلگر ارشد «شورای روابط خارجی آمریکا» با یک جمله در کتاب «آینده آزادی» تیر خلاص را زد: «همه تاکیدی که بر اصلاح دین میشود، بیجاست.» این پروژه نه تنها مشروعیت اسلام انقلابی را تکهتکه نکرد، بلکه تصویری که باید از ایران به عنوان یک «کشور اسلامی بنیادگرا» به جهان مخابره میشد، به دست نیامد. در واقع، معادلهای که میکوشید برچسب فاشیسم دینی را به ماهیت جمهوری اسلامی بچسباند، اصلاحطلبان دینی را آلترناتیو آن معرفی کند و به یک جنگ داخلی ختم شود، شکل نگرفت. پس از آن و از نیمه دهه 1380 نیز همه دوقطبیهای جعلی یک به یک رنگ باخت. «سنتگرایی» سیدحسین نصر از اساس پتانسیل آن را نداشت که به عنوان یک نظریه رقیب و اپوزیسیون سیاسی در برابر اسلام انقلابی ظاهر شود و صوفیگریهای سکولاریستی نیز جز از سادهدلان و سادهلوحان دل نبرد.
مجموع این شرایط بحرانی برای غرب سبب گشت تا موسسه Rand به همراه بنیاد اسمیت ریچاردسون دوباره به شناسایی «شرکاء بالقوه ایالات متحده در جوامع مسلمان» بپردازد و یک برآورد استراتژیک درباره «شبکهسازی از مسلمانان لیبرال» را پیشنهاد کند. (فرانسیس فوکویاما و هنری کیسینجر نیز از ناظران اصلی این پروژه بودند.) در این برآورد از 3 طیف عمده «روشنفکران دینی»، «روحانیون لیبرال» و «سنتگرایان اسلامی همچون صوفیها» به مثابه شرکاء بالقوه آمریکا یاد گشت، اما تئوریهایی مانند «ملیگرایی اشراقی» از مانوئل کاستلز و «اسلام ایرانی» از ریچارد فرای نیز که پس از این برای مبارزه با «اسلام ناب» پا به عرصه نهادند، بسترهای جامعهشناسانه و دینشناختیِ لازم و کافی را برای استمرار پیدا نکرد. «پراگماتیسم اسلامی» تنها ایدئولوژیای بود که توانست با تجدیدنظر در برخی کاربستهای تئوریکِ «اسلام سکولار»، به بخشهایی از ساخت سیاسی کشور رخنه کند و آهنگ «اسلام سرمایهداری» را در متن جامعه ایرانی تداوم بخشد.
در واقع، با شکست معادلات و مفروضات غرب مدرن علیه «اسلام انقلابی»، نقشه راه دپارتمان شیعهشناسی در ایران به سطح یک میدان عملیاتی محدودتر فروکاسته شد. نقشه راهی که میخواست از پیروان تشیع انقلابی و زمامداران معرفتی و حکومتی جمهوری اسلامی، چهره دینداران قرون وسطی را بسازد و با اتهام «بنیادگرایی» قلب اسلام ناب را نشانه رود تا سد راه «رستاخیز شیعه» در جهان شود، پیشرفت چندانی نکرد؛ چون مخزن معرفتی و پشتوانه عرفانی و تعقلات فلسفی شیعه، بحرانها را مدیریت و بافتهای ملتهب را ترمیم میکرد. در عین حال، گامهای جدیای نیز با نظر به تحولات جهانی برای وحدت فرق و مذاهب اسلامی برداشته شد. برای نمونه، فتاوی آیتالله خامنهای در ادامه فتاوی امام خمینی، اجازه اختلافافکنی میان شیعه و سنی را نداد، علما و عقلا بر حریم مقدسات حرمت نهادند، بر دفاع فلسفی از حکمت متعالیه صحه گذاشتند، کوشیدند تا عرفان عارفان مبارزهجو به جای خرافات مداحان قلادهپوش بنشیند و هر روز شور و شعور بیشتر به هم بیامیزد.
با این وصف، زمین بازی به هم خورد. با آغاز دهه 1390 دو قطب از سازمانهای تکفیری شبهشیعی و شبهسنی یعنی «تشیع انگلیسی» و «مدرنتیه داعشی» به مثابه شعب جدید «اسلام سرمایهداری» به صف نخست این کارزار آمدند. تصویر مسلمانان احمقی که به روایت «مایکل برانت» قرار بود از ایران به جهان مخابره شود، اکنون از لندن برای دنیا پخش میشود. اینچنین، احمقها نه در ایران و تهران، بلکه در انگلیس و لندن جمع شدند. «تشیع انگلیسی» هرچند در قم و مشهد و نجف حوزه علمیه و فقیه و طلبه دارد و سازمان (بیت) «سیدصادق شیرازی» شباهتهای ناگزیری از حیث ماهیت و ساختار با «سازمان داعش» یافته است، اما خاستگاه اجتماعی و مشروعیت دینی فراگیری ندارد. سازمان تشیع انگلیسی به شکلی شگفتانگیز همان دستور کار دهه 1360 دپارتمان شیعهشناسی و کنفرانس اورشلیم را تعقیب میکند که ولایتستیزی، خرافهگرایی، تمرکز بر اختلافات شیعه و سنی، عزاداریهای جاهلانه و تغییر نام هفته «وحدت» به هفته «برائت» از جمله آنهاست. «مدرنیته داعشی» نیز به راهی رفته است که حتی میراثدار جریانهای تکفیری معاصر شناخته نمیشود و نه تنها اهل سنت، بلکه زعمای تکفیر نیز از آن روی برگرداندهاند و از تائید آن سر باز میزنند. در این میان، «رستاخیز شیعه» در راه است و پراگماتیسم اسلامی نیز به مثابه یکی از آخرین سنگر نئولیبرالیسم در داخل ایران روزهای پرتلاطمی را پیش رو دارد. این وضع در حال دگرگونی را باید از نو شناخت تا بدانیم چه کسی میتواند در نبرد نهایی با «اسلام سرمایهداری» مبارزه کند.
ارسال نظر