به گزارش پارس به نقل از نسیم ؛ سال 1393 با هویت فرهنگی و اقتصادی به زعم بسیاری از کارشناسان فرصتی تاریخی را در پیشِ روی انقلاب اسلامی نهاده است که با حضور دولتی تازه نفس شرایط تحقق چشم انداز 1404 را فراهم آورد. اما لازمه رسیدن به این هدف بزرگ فراهم آوردن ایده‌های نو، طرح‌های دقیق و تلاشی مجدانه برای عملی کردن آنهاست. از سوی دیگر شعاری برخورد کردن با نام‌های سال که قطعات پازل چشم اندازه 20 ساله محسوب می‌شوند آفات بزرگیست که شاید همیشه گریبانگیر کشور و مدیران آن بوده است. از اینرو واکاوی جزئیات شعار سال و ملزومات تحقق آن در فضای کلان کشور با توجه به نوع نگاه مسئولین و مردم قطعا می تواند مقدمه ای برای ایجاد شبکه اجتماعی قدرتمندی برای میدان عمل باشد.
پرویز امینی کارشناس و تحلیلگر مسائل سیاسی و اجتماعی در گفتگو با «نسیم» به بررسی شعار سال در ابعاد فلسفه نظری و ره های عملی پرداخت و با ارائه شخصیتی جامع از دولت و بنیانهای نظری آن در عرصه فرهنگ، سیاست واقتصاد  تلاش کرد تا زمینه ها، ملزومات و چالش های تحقق شعار سال را بازگو کند.

 

«نسیم»: سال 1393 از سوی  رهبر معظم انقلاب به عنوان سال "فرهنگ و اقتصاد با عزم ملی و مدیریت جهادی" نام گرفته‌اند، در همین خصوص سوال هایی مطرح می شود که رابطه دو جزء اصلی این شعار یعنی فرهنگ و اقتصادی چیست؟


اقتصاد؛ «ضرورت فوری»، فرهنگ؛ «ضرورت بنیادین»

پرویز امینی: به لحاظ تئوریک، بحث درباره نوع نسبت بین اقتصاد و فرهنگ، به خودی خود یک مسئله جدی است که در شرایط کنونی جامعه ما، اهمیت مضاعف دارد. این اهمیت مضاعف از مسئله‌ای به نام تعیین اولویت  ناشی می‌شود که یک مسئله پذیرفته شده در انجام هر کاری است.


 اولویت‌ها را می‌توان با دو معیار تعیین کرد؛ یک وقت اولویت بر «فوریت» دلالت می‌کند و امور بر اساس آن، به فوری و غیرفوری تقسیم می‌شود و گاهی اولویت بر «مبنایی و بنیادین بودن» دلالت می‌کند و اولویت مسایل از جایگاهی که با این معیار دارند، به بنیادی و غیربنیادی تقسیم می‌شوند.

اما مهم اینجاست که لزوما امر بنیادی با امر فوری منطبق بر هم نمی‌شوند. مثلا وقتی شما در خانه‌ای هستید که سقف ندارد و دست برقضا باران هم می‌آید، الان اهمیت به لحاظ فوریت با سقف است اما در فرآیند ساختن آن خانه، سقف اهمیت بنیادین ندارد. بنابراین ظاهرا با پارادوکسی روبرو هستیم که از یک طرف اولویت فوری کشور مسایل اقتصادی است و از طرف دیگر اولویت بنیادین انقلاب، در مسئله فرهنگ تعریف می‌شود به طوری که اصول و غایات انقلاب با فرهنگ و دغدغه های فرهنگی تعریف می شود و همین مسئله عینی امروز ماست که اهمیت رابطه اقتصاد و فرهنگ را به لحاظ تئوریک مضاعف می‌کند چرا که هر سازمان تئوریکی در اینباره باید ناظر به این پارادوکس اولویت اقتصاد یا فرهنگ  در وضعیت عینی کنونی نیز پاسخ دهد.

پاسخ «مارکسی» و  «وبری»  به رابطه اقتصاد و فرهنگ در نظام سرمایه داری

در نظام سرمایه‌داری غایات فرد و جامعه، مادی و اقتصادی است اما تحلیل ها از پیدایش و تداوم آن در دو دسته بندی کلان حکایت دارد که تحت عنوان «مارکسی» و «وبری» آنها را نام‌گذاری می‌کنیم:

تحلیل مارکس می‌گوید عامل پیدایش و پیش‌برنده دنیای سرمایه‌داری یا هر نوع تغییر اجتماعی، عناصر مادی است. بر اساس زیربنا بودن اقتصاد که ناظر به شیوه تولید و در اختیار بودن مالکیت ابزار تولید، فرماسیون‌های اجتماعی شکل می گیرد و همه مناسبات اعم از دولت و فرهنگ و معرفت و ... در حکم روبنای آن به حساب می‌آیند. مثلا در دوره فئودالیته زمین، ابزار تولید است که در اختیار فئودال است اما دهقان آن را ندارد یا در دوره سرمایه‌داری دو موئلفه سرمایه‌دار و کارگر را داریم که سرمایه‌دار، ابزار تولید و شیوه تولید را در اختیار دارد و چون کارگر آن را در اختیار ندارد، بر او مسلط است. بنابراین رابطه اقتصاد و فرهنگ در چشم انداز مارکسی بر تعیین کنندگی اقتصاد در فرهنگ تاکید دارد. زیربنا بودن اقتصاد در نظام سرمایه‌داری سبب شده است که جامعه با نوعی «آگاهی کاذب» یا وارونه به نام «ایدئولوژی خواب» روبرو شود که همچون نقابی بر روی واقعیت کشیده است.


اما "وبر" در تحلیل نظام سرمایه‌داری از چشم اندازی دیگر سخن می‌گوید و بر «اخلاق پروتستان» بعنوان  روح سرمایه‌داری تاکید دارد. وبر معتقد است تغییرات ذهنی و فرهنگی، عامل تغییرات اجتماعی به صورت نظام سرمایه‌داری شده است و سرمایه داری در غرب تحقق یافته را یک امر منحصر به فرد و متاخر می‌داند و با ثروت‌اندوزی که در گذشته نیز سابقه دارد، کاملا متفاوت می‌داند.


وبر با ردیابی واژﻩ beruf در آلمانی و calling  در انگلیسی که همزمان بر دو معنای «دعوت الهی»  و «شغل» دلالت دارد، ریشه آن را به پروتستان‌ها بر می‌گرداند. مثلا از زبان لوتر از آباء پروتستانتیسم می‌گوید که تنها طریق زندگی خداپرستانه، انجام وظایف دنیوی در هر شرایطی است. «کار به مثابه عبادت» به عنوان آموزه پروتستانی از تفاوت مهم این آیین با نظر کاتولیک‌هاست که به دلیل نگاه منفی به دنیا، کارکردن را نوعی دنیاطلبی و مذموم می‌دانستند. برخی ها تفاوت پروتستان ها با کاتولیک ها را در نسبت با دنیا و کار در این عبارت خلاصه کرده اند  که پروتستان‌ها به دلیل توجه به فعالیت‌های دنیوی و درآمد بهتر «خوب می‌خورند» و کاتولیک ها به دلیل اعراض از دنیا و بالتبع کار دنیایی، «خوب می‌خوابند» . 

وبر یکی از جدی ترین و موثرترین فرقه‌های پروتستان و موثر در تکوین نظام سرمایه‌داری را کالونیسیم می‌دانست که دارای آموزه «تقدیرگرایی» بودند. کالونیست‌ها، افراد جامعه را به «برگزیده» و «غیربرگزیده» تقسیم می‌کردند که برای آنها تقدیر شده است اینکه چه کسی اهل نجات است یا نه از قبل مشخص و محتوم شده است. در نتیجه این صحبت، فرد دچار اضطراب می‌شد که آیا من رستگار هستم یا نیستم، فرد هیچ راهی برای فهمیدن اینکه رستگار هست یا نه نداشت. بعد بیان می‌شد اگر در دنیا انسان موفق و کامیابی باشی مشخص است که رستگاری و اهل بهشت هستی.
بر این مبنا انجام فعالیت‌های دنیوی و موفقیت در آن که با ثروتمندی توام است، راه اطمینان از اهل نجات بودن بیان می‌شد و برهمین مبنا برای فرد مشخص می‌شد که آیا اهل رستگاری هست یا خیر؟
لذا موتور محرک سرمایه‌داری در همین اخلاق پروتستان است، بعد وبر وارد موضوع جامعه شناسی می‌شود و می‌گوید من هر کجائی که رفتم دیدم آن کارگری که حرفه‌ای است، کسانی که تحصیلات عالی دارند،  مذهب پروتستان دارند. که البته برخی‌ها با ذکر مصادیق متفاوت این فهم وبر را زیر سئوال برده اند.


نومارکسیست ها هم از اقتصاد به فرهنگ تغییر جهت می‌دهند

از سوی دیگر مارکسیست‌ها هم تغییری دارند و نومارکسیست‌ها و چپ‌های‌نو را بوجود می‌آورند که بیشترین گرایش آنها بر مکتب فرانکفورت یا نظریه انتقادی است. آنها تحلیل سرمایه‌داری را از حالت مادی– اقتصادی و ضرورت دترمینیستی اقتصادی مارکس به عامل فرهنگ تبدیل می‌کنند و این به معنای آن است که تداوم نظریات مارکسیستی نیز  عطف توجه به فرهنگ از اقتصاد است.
شیب توجه به فرهنگ در تحلیل «سلطه» در چارچوب  های گفتمانی که به یک معنا در سنت پسامارکسیستی قرار دارند و گفتمان در نظر آنها صورت توسعه یافته تر مفهوم ایدئولوژی است یا مطالعات فرهنگی که اعمال قدرت بر افراد را از در چارچوب زندگی روزمره بررسی میکند ، فضاهای تئوریکی اند که بر عطف توجه به فرهنگ دلالت دارند.
بنابراین در نگاه همراهان(وبری‌ها) و عمده  منتقدان ِ نظام سرمایه‌داری که اقتصادی ترین غایات را داراست، فرهنگ عنصر تعیین کننده است چه برسد به انقلاب اسلامی که غایاتش از بنیاد فرهنگی است.
 

«نسیم»: تجلی  این "بنیادین بودن فرهنگ" در نهاد جامعه چگونه باید باشد و چگونه این دو یعنی اقتصاد و فرهنگ به هم مرتبط می‌شوند؟

پرویز امینی: بنیاد بودن فرهنگ مستلزم 3 پارامتر مهم است؛ زمانی که فرهنگ بنیاد است باید به شکلی بنیادی بودن آن تعریف شود که بتواند به فوریت پاسخ دهد. اگر دغدغه اصیل ما فرهنگ است مستلزم 3 ویژگی مهم است.
پارامتر اول این است که ما مسئله‌ای به عنوان اقتصاد، فرهنگ و سیاست جدای از هم نداریم. به محض اینکه گفته شود اقتصاد چیزی جدای از فرهنگ و سیاست است، این دغدغه اصیل افت می‌کند و دیگر فرهنگ دغدغه اصیل نیست.

در واقع ما وقتی در اقتصاد کاری می‌کنیم، پایه‌اش فرهنگ است. مثلا وقتی گفته می‌شود که مصرف داخلی داریم یا اسراف نمی‌کنیم. این‌ها بحث اقتصادی نیست که مطرح می‌شود بلکه از بیرون اقتصاد و از فرهنگ تغذیه می‌شود.
در فضای اعتباری، می‌توانیم اقتصاد، فرهنگ یا سیاست را جدا کنیم اما در واقعیت نمی‌توانیم این کار را انجام دهیم.  مثلا وقتی که در سیاست توجه ما به قدرت به ماهو قدرت است؛ این را خود سیاست به ما نمی‌گوید بلکه فرهنگ است که این حرف را می‌زند، فرهنگ است که می‌گوید قدرت را اینگونه ببین یا در حوزه عمومی مانند عالم همسایگی یا حتی روابط اجتماعی، یا مثلا اینکه به ازدواج اهمیت می‌دهم یا خیر و آن چیزی که به ما می‌گوید در بحث ازدواج به موضوع اقتصاد بها بدهم یا خیر نیز عقبه‌ای در فرهنگ دارد.
 

فرهنگ است که می‌گوید زمانی که می‌خواهی ازدواج کنی این پارامترهایی که بیان شد را مدنظر داشته باش. طبیعتا خود اقتصاد که نمی‌تواند‌ چنین حرفی را بزند،  بنابراین دانش اقتصادی دارای یک وجه هنجاری است. پس دغدغه اصیل به این معناست که ما نمی‌توانیم این موضوعات را از یکدیگر جدا کنیم و اگر جدا کردیم به این معناست که این موضوع دغدغه اصیل نیست.


فرهنگ نه تابع سیاست است و نه ابزار آن

نکته دوم  در ادامه نکته اول این است که وقتی فرهنگ دغدغه اصیل شد، دیگر فرهنگ «تابع» یا «ابزار» سیاست و اقتصاد نیست و به طریق اولی این تصور ایجاد می‌گردد.
فرهنگ نه تابع سیاست است و نه ابزار آن، تابع و ابزار سیاست دو امر متفاوت است. ابزار بودن به این معناست که مثلا شما فرهنگ را ابزار می‌کنید تا به قدرت برسید، تابع بودن یعنی آنکه فرهنگ را به شکلی پیش می‌بریدکه بتوانید اهداف اقتصادی یا سیاسی را محقق کنید. مثلا دولت آقای روحانی در همین نقطه است به این معنا که فرهنگ برای آن ابزاراست تا پایگاه اجتماعی برای خودش ایجاد کند و از این نظر فرهنگ امر تبعی است که می‌خواهد از آن طریق، نگرش برون‌گرایی در توسعه را به هنجار عمومی تبدیل کند.

سومین نکته که بین فوریت و ضرورت رابطه برقرار می‌کند این است که فرهنگ «راه‌حل اقتصاد و سیاست» است. و این نکته مهم است که فرهنگ به عنوان یک امر تشریفاتی و تزئینی که مانند خواندن رمان یا سینما رفتن باشد نیست بلکه فرهنگ «راه‌حل» استو مسئله را حل می‌کند؛ کسی هم که در چارچوب فکری ما نیست و مثلا دغدغه معیشت و اقتصاد دارد راه‌حل مسئله آن هم در اینجاست، به این صورت که بین فوریت و اهمیت ارتباط برقرار می‌شود.
مثلا اگر در اقتصاد بیان می‌شود که مسئله اساسی تولید است، اگر به دنبال راه افتادن تولید هستیم، راه‌حلش مصرف داخلی است،مصرف داخلی را از طریق اقتصاد نمی‌توان نهادینه کرد، دلیل آن هم این است که اتفاقا فکر اقتصادی می‌گوید هزینه و فایده کن و ببین چه چیزی قیمت و کیفیتش بهتر است و به سمت کالای خارجی برو اما فرهنگ می‌گوید اگر می‌خواهی پیشرفت کنی باید به شکل دیگری عمل کنی.

اینکه مصرف نباید زیاد باشد یا بهره وری باید بالا باشد و مواردی از این دست را فرهنگ می‌گوید که باید اجرایی شود. یا مثلا فرهنگ در سیاست می‌گوید امر سیاسی را تا جائی پیش ببر که باعث تعرض بیگانه به جامعه نشود و او را در موضع درشت‌گویی نسبت تو و جامعه تو قرار ندهد. این را که خود سیاست نمی‌گوید بلکه این فرهنگ است که آن را آموزش می‌دهد تا یک جائی خواسته‌ها و منافع شخصی را پیش ببر که باعث تعرض غیر به جامعه نشوی‌.


چگونه اقتصاد و فرهنگ با هم رابطه بر قرار می‌کنند؟

ممکن است در مورد فرهنگ دو تلقی وجود داشته باشد، ممکن است گفته شود فرهنگ، غایات و اهداف ما را می‌سازد یا ممکن است گفته شود فرهنگ دو چیز است هم غایات ما را می‌سازد و هم مسیر ما را، با این تحلیل فرهنگ هم منزل است و هم راه است. اگر این دو باشد با فوریت می‌توانیم ارتباط برقرار کنیم وگرنه فوریت از دست خارج می‌شود.
پس باید این موضوع جا انداخته شود که دغدغه اصیل ما فرهنگی است اما باید به شکلی این دغدغه اصیل مطرح شود که راه‌حل سیاست و اقتصاد  هم باشد.


«نسیم»: نقش فرهنگ در شکل‌گیری و شکوفایی انقلاب و تشکیل نظام جمهوری اسلامی چگونه بوده است؟ این نقش در دوره حاضر به چه شکلی است؟


پرویز امینی: اگر به دهه اول انقلاب نگاه کنیم به وضوح مشاهده می‌کنیم که فرهنگ در آن دهه قوی‌تر است، لذا سیاست هم بهتر اعمال می‌شود و بعد از آن و طی دهه‌های بعدی بویژه دهه سوم و چهار مشاهده می کنیم که آسیب‌های اجتماعی بیشتر است و دلیل آن ضعیف شدن فرهنگ است. مثلا مسئله طلاق و ازدواج یا مسئله نسل.
 اینکه طلاق دغدغه اقتصادی و معیشتی دارد باز به فرهنگ برمی‌گردد. یا مثلا مورد دیگری که در مورد مسائل اقتصادی و معیشتی مطرح می‌شود این است که آنهایی که وضعشان از نظر اقتصادی خوب است باید ازدواج کنند، اما آیا اکنون اینگونه است؟ یا در مورد جمعیت و تولید نسل نیز همین موضوع مطرح می‌شود.


ژاپن و کره از راه فرهنگ، اقتصادشان را متحول کردند

از سوی دیگر اگر به کشورهای دیگری مثل ژاپن یا کره نگاه کنیم می‌توانیم به نکات قابل ملاحظه‌ای هم برسیم. در آنجا هم مشاهده می‌کنیم که راه‌حل بحران آسیای جنوب‌شرقی مبنای فرهنگی دارد.
این موضوع که می گویند ژاپن اقتصاد خوبی دارد، متفاوت با حرفایی است که بیان می‌گردد یا کره جنوبی بعد از بحران سال 1997 راه‌حل‌هایی یافت که براساس آن اقتصاد خود را بازسازی کرد.
مثلا در این کشورها بعد از دوران بحران، داشتن ماشین خارجی منع و مطرود شد و آنهایی که ماشین خارجی داشتند، آنها را فروختند، زنها طلاهایشان را درآوردند و تبدیل به شمش کردند، پوشیدن لباس متجملانه از نظر اجتماعی مطرود گردید. این موضوعات اقتصادی نیست بلکه فرهنگی است.
در ژاپن یکی از مشخصات پیشرفت اقتصادی، متناسب کردن «نیازها با تولید داخل» است، به این معنا که نیازتان را به شکلی تعریف کنید که با کالای تولید داخل هماهنگ باشد نه بلعکس.

دکتر نقی‌زاده، استاد گروه مطالعات ژاپن دانشگاه تهران 4 مشخصه برای اقتصاد ژاپن بیان کرده است. ایشان می‌گویند که گارد ژاپن نسبت به سرمایه‌گذاری خارجی بسیار بسته است یعنی اینکه برخی غوغا میکنند و می‌گویند ژاپن مبتنی ‌بر سرمایه‌‌گذاری خارجی پیشرفت کرده است، اینطور نیست و اتفاقا برعکس است و در اصل درهای این کشور نسبت به سرمایه‌گذاری بیرونی کاملا بسته است.
در ژاپن این نکته یک اصل شده که می‌گویند مصرفت را به شکلی تنظیم کن که در داخل تولید می‌شود.

«نسیم»: با توجه به توضیحاتی که فرمودید، حالا و در ایران عناصر بنیادی فرهنگ چیست؟
 

پرویز امینی: فرهنگ دارای دو عنصر اساسی قابل ترجمه و عینی است. یک عنصر آن «نظری و انتزاعی» است که باورها و ارزش‌ها است که اگر تبدیل به رویه‌های عمومی گردد می‌شود هنجار، که هنجار نتیجه ارزش‌ها و تخصیص یافته آنها است و  عینی‌تر محسوب می‌شوند. مثلا قواعد راهنمائی و رانندگی هنجارند یعنی ضوابط و قواعد مشخص است و اگر کسی اشتباه کند جریمه می‌شود اما در مورد دروغ اینگونه نیست و اگر کسی دروغ بگوید جریمه نمی‌شود.

بخش دوم «مظاهر و نمادهای فرهنگ» هستند یعنی محصول و تولیدات فرهنگی مانند فیلم، تئاتر، نمایش و غیره. رابطه بین این وجه انتزاعی، با این مظاهر مهم است. رابطه این دو دیالکتیکی است یعنی ارزش‌ها در شکل‌گیری نمادها و نمادها در شکل‌گیری ارزش‌ها موثر هستند.
مظاهر، ارزش‌ها را تغییر می‌دهند، مثلا چه شد که فرهنگ تجمل‌گرائی تبدیل به ارزش شد؟ آیا با روشهای نظری و تئوریک آمدند اشرافی‌گری و تجمل‌پرستی را تئوریزه‌‌ کردند؟ خیر! از رفتار و رویه میان مسئولین دولتی شکل گرفت و تبدیل به ارزش اجتماعی شد. وقتی گفته می‌شود چرا در مورد «مظاهر فرهنگی»(مثل حجاب) حساسید، باید دلیل داشته باشید و دلیل آن این است که تبدیل به تغییر در ارزش های جامعه می‌شود. جامعه‌ای که تغییر ارزشی در آن شکل می‌گیرد به این معناست که جامعه از بنیان دگرگون شده است.


«نسیم»: این انحراف فرهنگی یا به عبارتی انحراف در ارزشهای فرهنگ چگونه رخ می دهد؟

انحراف از ارزشها - انحراف در ارزشها

پرویز امینی: ما دو گونه تغییر ارزشی داریم که یکی از آنها «انحراف از ارزش‌ها» است که تغییرات منفی و مشکلاتی است که در مظاهر فرهنگی رخ می‌دهد، مثلا حجاب ارزش شناخته شده و برتر و اجتماعی است و اگر چند نفر بی‌حجاب هم وجود دارند باید بگوییم  انحراف از ارزش رخ داده است و به این معناست که رفتارهایی بر خلاف ارزش‌های جامعه  انجام شده است.
در جائی دیگر موضوع شدیدتر می‌شود و آن «انحراف در ارزش‌هاست» که دیگر خود ارزش، ارزش محسوب نمی‌شود و انحراف بنیادی است. مثلا چرا گشت ارشاد ناموفق است و چرا هر برنامه ای که در تلویزیون پیرامون حجاب ساخته شود ناموفق است یا هرقدر کتاب نوشته شود اثرگذار نیست؟ دلیل آن این است که حجاب دیگر در جامعه امروز ما ارزش اجتماعی نیست، مسئله بنیادی‌تر است و انحراف در ارزش ایجاد شده است و نیاز به بازسازی خود ارزش است. منظور این است که وقتی تغییرات ارزشی پیش می‌آید چگونه مناسبات تغییر می‌کند. رابطه انحراف از ارزش‌ها و انحراف در ارزش‌ها نیز دیالکتیکی است و وقتی انحراف از ارزش‌ها اتفاق می‌افتد منجر به انحراف در ارزش‌ها می‌شود. انحراف در ارزش‌ها فقط انحراف از ارزش‌ها را شامل نیست.


اگر ما یک رئیس‌جمهور ساده زیست داشته باشیم با یک رئیس‌جمهور تجمل‌گرا در فضای ارزش‌های اجتماعی متفاوت است، دلیل‌اش هم این است که او دارد در فضای اجتماعی تاثیر می‌گذارد و هرقدر فرد از طرف رتبه اجتماعی یا محصول از نظر کیفیت بالاتر باشد تاثیر آن بیشتر خواهد شد.

 

قصد دارند ضدارزش «گرایش به غرب» را به ارزش تبدیل کنند

رابطه‌ای دیالکتیک مابین انحراف از ارزش‌ها و انحراف در ارزش‌ها وجود دارد.اگر انحراف در ارزش‌ها رخ دهد بنیاد جامعه تغییر می‌کند، شما یک جامعه ایرانی دارید که اسم‌ها همان اسم‌های ایرانی است، رسم‌ها همان‌هاست ولی جامعه دیگر آن جامعه نیست.

اینکه رهبری به فرهنگ در جزئیات آنقدر حساس هستند به این دلیل است که بدون آن، بنیاد جامعه از دست می‌رود. خطری که هم اکنون وجود دارد این است که گرایش به غرب به عنوان یک ارزش تجلی کند.

غرب در خاتمی و زوج روحانی- هاشمی به لحاظ درونی خود را ابهت دارد، این تصور در خاتمی نرم‌افزاری بوده و در حوزه هایی چون دموکراسی، جامعه مدنی و آزادی‌های سیاسی بروز یافته است. اما در هاشمی و روحانی سخت‌افزای بوده و در حوزه هایی مانند اقتصاد، تکنولوژی و صنعت متجلی شده است.


چرا امام در مورد آمریکا کوتاه نمی‌آید؟ چراحتی یک امتیاز هم برای اینکه بیان شود شما اهل تمدن هستید نمی‌دهد؟ چون اصل  وجودش این است و بین گفتار و فهم فاصله‌ای نیست. وقتی می‌گوید آمریکا شیطان بزرگ است، فکر نکنید که حالا برای آنکه شعار تندی گفته شود می‌فرماید. این که گفته می‌شود آمریکا شیطان بزرگ است برای امام وجه انتولوژیک دارد.
اگر انحراف در ارزش ها پیش آمد، جامعه عوض می‌شود؛ این جامعه در دهه اول وقتی می‌خواهد قطعنامه تصویب شود ملول است، جنگ می‌خواهد صلح شود، جامعه ناراحت است و هیچ کس غیر از امام نمی‌تواند این کار را انجام دهد و هیچ توجیهی به غیر از این ندارد که امام گفته است. اما الان می‌گویند توافق ژنو شده با این محتوی و ادعای فتح الفتوحی که دارند، بعد جامعه جشن میگیرد؛ این نشان دهنده این است که ارزش‌ها تغییر کرده، نسبت‌ها عوض شده است.


تجلی فرهنگ(ارزش ها و نمادها) در علوم انسانی، هنر، رسانه

در هر عرصه ای یک سطح از این عناصر دو لایه فرهنگ، ظهور و بروز دارند.  در سطوح باورها، ارزش‌ها و هنجارها کجا بیشتر ساخته و پرداخته می‌شوند؟ در آن چیزی که ما به آن علوم انسانی می‌گوئیم اتفاق می‌افتد.
"دکارت" تا "کانت" تا "هگل" و دیگران در قرن بیستم یک بنیاد تئوریک برای مدرنیته ساخته و پرداخته کردند و باعث شدند ارزش های دنیای مدرن مثل "خودبنیادی بشر" مدلل و توجیه پذیر شود و نسبت های فرد با دیگر چیزها از کانال همین آموزه ها تعیین گردد و نظام سازی و نهادسازی از آموزش و پرورش تا رسانه و ... بر همین مبانی بنیاد گذاشته شود. وقتی می‌گوئیم فرهنگ راه‌حل است باید ببینیم در شاخه‌ علوم انسانی به کجا باید برویم تا این امر محقق بشود.

کسی که روابط بین‌الملل خوانده باشد، اصلا نمی‌تواند بپذیرد احمدی‌نژادی در سیاست خارجی وجود داشته باشد

علوم انسانی چگونه بافت فرهنگی شما را عوض می‌کند؟ مثلا شما تئوری روابط بین‌الملل را می‌خوانید نتیجه آن می‌شود این کهعمده آنهایی که موافق توافق‌ژنو و بدتر از آن هستند دانش آموخته علوم انسانی در روابط بین‌المللند. تئوری آنها این است که اگر زورت می‌رسد می‌زنی و می‌بری، اگر زورت نمی‌رسد قبول می‌کنی. اینها صورت علمی پیدا کرده است اما حاقش همین‌هاست، یعنی کسی که روابط بین الملل خوانده اصلا نمی‌تواند بپذیرد احمدی‌نژادی در سیاست خارجی وجود داشته باشد. اصلا قادر به حل کردن چنین چیزی در ذهنش نیست.
اما امروز محیط نخبگانی کنونی با این گرایش‌هایی که دولت دارد همسو هستند. عمدتا آنهایی که علوم انسانی خوانده‌اند از آنهایی که علوم تجربی و مهندسی خوانده‌اند همراه‌ترند. تغییرات در علوم انسانی بنیادی است و شما علوم انسانی را ول کرده‌اید.


مبانی غربی علوم انسانی بنیان‌کن است

علوم انسانی رایج همین علوم انسانی غربی است، واردش که بشوی به این سادگی ها نمی‌توانی از آن بیرون بیایی. به این سادگی‌ها که می‌گویند که بگذارید فردا صبح تابلوی علوم انسانی را اسلامی کنیم نیست. بنیان فرد را می‌کند.
اوضاع فرهنگی ما در اقتصاد مشکل بنیادی دارد، فکرش را بکنید که بانکها چندتا جایزه میلیونی و... برای جمع کردن پول مردم می‌دهند! این هم وارد همان فونداسیون می‌شود که دیگری ساخته است. به جامعه می‌گوید ملت بیاید سرمایه‌گذاری کنید و از چند میلیونی که سرمایه‌گذاری می‌کنید دو خودرو هم ما به شما می‌دهیم اما نگاه نمی‌کنند که با این روشها و عملها فرهنگ مردم را عوض می‌کنند. خداوند گفته است که قرض حسن بدهید من چند برابرش را می‌دهم، خدا تضمین می‌دهد که چند برابر می‌دهد اما می‌گویند قبول نیست،به او مطمئن نیستیم اما تلویزیون می‌گوید بیایید بانک فلان سرمایه‌گذاری کنید از قرعه‌کشی چیزی بیرون خواهد آمد به او اعتماد می‌کنند. به خدا اعتماد نمی‌کنند.


مصرف گرایی را در تلویزیون تبلیغ می‌کنیم و در جای دیگر شعار قناعت میدهیم

شما چگونه این کار را با افراد در ایران کرده‌اید که به بانک اعتماد کنند ولی به خدا اعتماد نکنند؟ خدا در مورد جنبه مادی و معنوی چکار کرده‌ است؟
بانک هم دارد با همان اقتصاد سرمایه‌داری کار می‌کند اما اسمش را عوض کرده است اما همان مدل سرمایه‌داری بهره می‌گیرد، وام می‌دهد و اگر دیرکرد داشتی جریمه می‌شوی و همان مدل را دنبال می‌کند.
ببینید ما چه شکلی داریم کار می‌کنیم، شب در تلویزیون می‌گوئیم این یخچال را بخر، این ماشین را بخر، این فلان چیز را بخر، بعد فردا ظهر قبل از نماز هم می‌گوئیم قناعت مسئله مهمی است. خدا در قرآن می‌فرماید قناعت داشته باشید، شما صبح تا شب می‌گوئید مصرف کن، یعنی من یک تلویزیون خریده‌ام بعد فردا شب می‌گوئید یک تلویزیون جدید آمده است تلویزیون تو قدیمی است. مدام می‌گوید مصرف کن، مصرف کن اصلا شخصیت تو در مصرف کردن است. یک حاج آقای روحانی هم می‌آورید که می‌گوید اسراف کار بدی است، خب مشخص است که این حرف جلو نمی‌رود.

آن چیزی که در آیات و روایات آمده است باید صورت‌های تئوریک و نظری پیدا کند تبدیل به نهادهای اجتماعی شود و بتوانیم جامعه را با آن اداره کنیم، علوم انسانی به ماهو علوم انسانی نیست که "کانت" آمده باشد چیزی را بگوید و برود، آنها بنیاد یک جامعه جدید را به طوری ساخته‌‌اند که اصلا "فوکو" می‌گوید انسان در قرن 18 به دنیا آمد و در قرن 20 مُرد، می‌گوید این انسان مدرنی که اینها ساخته‌اند عمرش همین دو قرن است. یعنی این انسانی که اکنون است انسان جدیدی است که پیش از این نبوده است.


هنر و رسانه دو شاخه ظهور نمادهای فرهنگی است

حالا بعد از اینکه متوجه شدیم علوم انسانی مبنای تغییرات فرهنگی است باید متوجه شویم فرهنگ در حوزه مصادیق و مظاهر چگونه عمل می‌کنند؟ پاسخ ساده است هنر یک شاخه و رسانه شاخه دیگرآن است.
هرکدام از این سه حوزه یک نوک پیکانی دارند یعنی فوت کوزه‌گریشان آن نقطه ثقل است. برای اینکه بفهمید رسانه یا هنر درست است یا خیر و آیا علوم انسانی درست عمل می‌کند یا نه باید بفهمید در همان نقطه ثقل هستید یا بیرون‌اش.

نقطه ثقل علوم انسانی، یعنی جایی که علوم انسانی اهمیت پیدا کند حوزه معرفت و حقیقت است، دغدغه‌ی کسی که با علوم انسانی ارتباط برقرار می‌کند حقیقت و معرفت است.
مشکل ایران این است که فرد می‌آید می‌گوید "مارکس" چه گفت، "مارکس وبر" چی گفت اما هیچ نوع معرفتی در سازمان ذهنی فرد شکل نمی‌گیرد و دلیل آن این است که آن معرفت بنیادین را به من نمی‌دهد یعنی از جنس معرفت هیچ ارتباطی با او برقرار نمی‌کنی، هیچ اتفاقی از افلاطون و ارسطو برای من نمی‌افتد و دلیل آن این است که تو با آن کانون کار نمی‌کنی.

چطور وقتی که شما نظرات یک فیلسوف را می‌خوانی ذهنیتت عوض می‌شود؟ دلیل آن این است که کار علوم انسانی این است که نسبت فرد با جهان و نسبت او با طبیعت، دیگران و خودت را بسازد و رابطه تو با جهان را در بخش‌های مختلف تعریف کند. اگر تعریفش X یا Z یا Y باشد نسبت تو با همه پدیده‌ها تغییر پیدا می‌کند.
پس چرا علوم انسانی را خیلی‌ها می‌خوانند و هیچ تغییری در آنها ایجاد نمی‌کند؟ دلیل آن این است که علوم انسانی در حاقشان به آن شکلی که باید معرفی نمی‌شود و این‌ها آنهایی هستند که خوشبختانه در علوم انسانی مشکل پیدا نمی‌کنند، اینها کسانی هستند که با علوم انسانی ارتباط برقرار نمی‌کنند. آنهایی که علوم انسانی با حاقشان ارتباط برقرار می‌کند می‌شوند "ملکی‌"ها که دیگر هیچ مدعای دینی هم ندارد نه مثل "سروش" که حداقل می‌گوید دین اینجور یا آن جور، اما او مدعای دینی هم دیگر ندارد حالا چه طلبه حوزه و شاگرد آقای مصباح بوده باشد یا خیر.


نقطه ثقل هنر جذابیت است

مساله اصلی هنر که جامعه با آن ارتباط برقرار می‌کند، "جذابیت" است. شما اگر یک محتوا و حرف حسابی داشته باشید اما نتوانید در هنر بیان کنید از بین می‌رود اما ممکن است یک حرف چرندی داشته باشید اما با جذابیت هنر آن را برای مردم مقبول کنید.
فرد اصلا سینما نمی‌رود که اخلاقی نصیحتش کنند یا موعظه کنند، بلکه سینما می‌رود تا جذابیت هنری او را جذب کند و حس زیباشناسی‌اش را اقناع کند. روایت فتح در زمان آوینی دیده می‌شود به این دلیل نیست که شما دارید مضمون جنگ را نشان می‌دهید با آن جذابیتی که آوینی نشان می‌دهد دیدنی می‌شود وگرنه خیلی درباره جنگ مستند ساخته‌اند اما دیده نشده است، پس کانالش این است.
چرا حاتمی‌کیا مهم است؟ برای این است که این جذابیت را در محتوایی که دارید به صحنه می‌آورد، فرهادی هم برای این که این جذابیت را در محتوایی که وجود دارد را به صحنه می‌آورد و گرنه این حرف ها را غیر از فرهادی کس دیگری هم گفته است اما آن جذابیت را ندارد. پس در هنر باید جذابیت تامین شود.

 

رسانه‌های دوم خرداد عقب مانده‌اند به این دلیل که خلاف واقعیت عمل می‌کنند

در رسانه موضوع اصلی که جامعه با آن ارتباط برقرار می‌کند نه جذابیت است و نه معرفت ٰ بلکه "واقعیت" است. تاکید رسانه‌ها بر واقعیت است، پس من اگر می‌خواهم رسانه موفقی باشم باید واقعیت را بیان کنم و اگر از پارادایم واقعیت خارج شوم عقب مانده می‌شوم. برای همین هم رسانه‌های دوم خرداد عقب مانده‌اند به این دلیل که خلاف واقعیت عمل می‌کنند.
کل فضای منتقدین دنیای مدرن مانند "بودریار" هم بر مسئله واقعیت استوار است که می‌گوید ما دسترسی به واقعیت نداریم، در دنیای مدرن دسترسی به واقعیت وجود ندارد برای اینکه رسانه‌ها هستند که واقعیت‌ها را می‌سازند. می‌گوید: عالم، عالم مجاز است و ما در شرایط حاد واقعیت هستیم. او معتقد است رسانه‌ها چیزی که هیچ وجود خارجی ندارند را چنان می‌سازند که از واقعیت، واقعی‌تر است و به آن حاد واقعیت می‌گوید.
رسانه مسئله‌اش واقعیت است و اگر نتواند در این فضا کار کند از بازی بیرون است. الان مشکل رسانه ملی همین موضوع است. فکر می‌کند اگر چیزهایی را نگوید بقیه هم فکر می‌کنند که این چیزی نبوده است درصورتی که اینگونه نیست.



رسانه‌ها چگونه ارزش ها را تغییر می‌دهند؟

ما داریم ارزش‌ها را چه در مصادیق و مظاهرش یا در بنیادهایش با همین چیزها یعنی رسانه تغییر می‌دهیم. رسانه از طریق  تمرکز بر واقعیت چگونه تغییر ارزشی ایجاد می‌کند؟ تمرکز رسانه بر مظاهر و مصادیق است و بر روی بنیادها خیلی تمرکز ندارد بنابراین صفحات اندیشه رسانه خیلی مخاطب ندارد. رسانه جای حرفایی از قیبل اندیشه نیست. پس موضوع مظاهر است. حالا رسانه‌ها چگونه مظاهر را تغییر می‌دهند؟ مثلا فکر کنید روزنامه ایران صفحه حوادث دارد و من هر 3-4 روز یکبار در صفحه حوادث بگویم یک افغانی یک دختر بچه ایرانی را کشت و در طول سال من 15 بار این را گفته‌ام، دارم درباره واقعیت هم صحبت می‌کنم، در طول سال این ارزشی که در ذهن مخاطبی که این روزنامه را می‌خواند این است که افغانی یک ضدارزش است. من اینگونه یک بنیاد ارزشی را در فضای ذهنی مخاطب ایجاد کرده ام.

ما در چارچوب تغییرات ارزشی، داریم آمریکا را می‌سنجیم، خنثی و بدون نظریه که آمریکا را نمی‌بینیم، چرا که قبلا این تغییرات ارزشی رخ داده است.
تنش‌زدایی یعنی مسئله اساسی در اینکه ما با چه کسی و چگونه تعامل داشته باشیم، تنش است و این یعنی اگر آمریکا زد بر سر ما و ما خواستیم مخالفت کنیم تنش ایجاد می‌شود پس نباید بگذاریم تنش ایجاد شود. حالا شما انقلاب کردید و برای منافع آمریکا تنش ایجاد کرده‌اید پس در اینجا نتیجه می گیرند که نوع نگاه شما غلط است.
لذا زمانی که بنیادهای ارزشی تغییر کرده است اینکه چه چیزی خوب است یا چه چیزی بد است فرق کرده است. اگر آمریکا در نظر فرد ابهت دارد می‌گوید آقا به ما چه برویم به فلسطین کمک کنیم یا به ما چه برویم به لبنان کمک کنیم، یعنی یک نوع تغییرات ارزشی برای فرد رخ داده است که مسئله من، مسئله من است حتی مسئله همسایه‌اش هم نیست.

نسیم: این نگاهی که شما تعریف کردید دقیقا مقابل نگاه غربیستٰ. سوال اینجاست که چرا باوجود چیزهائی که در 400 سال سرمایه‌داری درغرب اتفاق افتاده است انقلابی علیه سرمایه‌داری رخ نداده؟

پرویز امینی: تربیت فردی که از دوره مدرن می‌آید، بر بنیاد فردیت است، پیش‌بینی مارکس این بود که انقلاب‌های پرولتاريا در کشورهای سرمایه‌داری رخ خواهد داد اما در چین، روسیه و کوبا که سرمایه داری نبود رخ داد. چرا سرمایه‌ داری دچار بحران‌های برانداز نشد، بنیادهای ارزشی که سرمایه داری می‌گذارد، می‌گوید فردیت و منفعت فردی است، فرد می‌گوید تو می‌خواهی انقلاب کنی باید به خاطر دیگری بروی و فدا شوی دیگر اصلا با این تفکر انقلاب شکل نمی‌گیرد.

معیارهای توسعه یافتگی الان در علوم انسانی این است که جی‌ان‌پی کشور آنقدر باشد، درآمد، رفاه، بهداشت یا سلامتش آنقدر باشد اینکه تو مثلا به ظلم یک نفر کمک کنی که60 سال ملتی را آواره کند و رژیمی نامشروع را مشروع کنی، کودتا کنی یا دخالت نظامی کنی هیچ کدام در تعریف توسعه یافتگی یا توسعه نیافتگی دخالت ندارد. آنگاه می‌گویند توسعه یافتگی مفهوم علمی است و ایدئولوژیک نیست.اگر جمهوری اسلامی باشی و همواره مظلوم باشی و آمریکایی باشد و همواره ظالم باشد در این که تو توسعه یافته هستی یا خیر فرقی نمی‌کند.
این تغییرات ارزشی است ولی این که توانستی بگوئی من همراه مظلوم هستم یک ارزش در توسعه یافتگی است آنگاه حمایت از فلسطین در ذهن اجتماعی درست می‌شود. اما در تمام ادبیات توسعه شما چنین چیزی وجود ندارد و علوم انسانی این بنیادها را تغییر می‌دهد.

مدرنیزاسیون مساوی توسعه یافتگی نیست

بگذارید مثال دقیقتری بزنیم تا بحث تکمیل شود. استقلال الجزایر از فرانسه که در همین قرن بیستم است. در جریان این وقایع یک میلیون الجزایری کشته شدند تا الجزایر مستقل شود یعنی یک ملت برای اینکه سرزمین خودش را حفظ کند یک میلیون کشته داده است. حالا آیا فرانسه(کشور متخاصم الجزایر) براساس این معیار، توسعه یافته یا عقب مانده باید محسوب شود؟
این سوال جواب ساده ای دارد. یک میلیون کشته اصلا مهم نیست. آنها می گویند جنگ است و اجتناب ناپذیر. بر همین اساس می گویند کاری که آمریکا در عراق و افغانستان می‌کند اصلا مهم نیست، چون که این کارها ملاک توسعه یافتگی یا توسعه نیافتگی نیست. در حالیکه  توسعه  تفاوت دارد با آنچه که اسمش مدرنیزاسیون است و مدرنیزاسیون مساوی توسعه یافتگی نیست.
مدرنیزاسیون به معنای این است که شما صنعتی باشید و اقتصاد شما مدرن باشد و این به معنای توسعه یافتگی نیست. به این مثال توجه کنید  که مثلا یک نفر در محله شما کارخانه خوبی دارد، اقتصادش را هم خوب اداره می‌کند اما روزی 5 نفر را هم می‌کشد شما هیچ وقت به او توسعه یافته می‌گوید؟ شما این موارد را در علوم انسانی نیاورده‌اید.
در دهه اول انقلاب به ژاپن به دیده تحقیر نگاه می‌شد و در ایران می‌گفتند توهین است که ما ژاپن شویم اما الان مالزی یا برزیل برای برخی دولتی‌ها آرزو شده است، دلیل این چنین چرخشی این است که مکانیزیم ذهنی عوض شده است و این در حوزه تغییرات ارزشی است.


جایی که اقتصاد، فرهنگ و سیاست جدا می‌شوند

این سه نقطه‌ای که بیان شد، سه نقطه‌ای اساسی است که ما با آن کار می‌کنیم. اینهایی که مستقیماً در حوزه فرهنگ کار می‌کنند با این موارد درگیرند اما فرهنگ، ضمن اینکه از اقتصاد و سیاست جدایی ناپذیر هم هست، جاهایی از آن جدا می‌ماند، اینها جاهایی است که عمل به مظاهر فرهنگی است یعنی فرهنگ را محدود می‌کنیم به مظاهرش، مثلا شما وقتی کتاب می‌نویسی، رمان منتشر می‌کنی یا فیلمی می‌سازی در حال انجام عمل فرهنگی هستی اما وقتی در حال راه اندازی کارخانه صابون سازی هستی دیگر نمی‌گوید داری عمل فرهنگی انجام می‌دهی، البته  فرهنگ در آن کار صرف اقتصادی هم، مهم است، در اینکه تو بسته‌بندی‌ات درست است یا به حلال و حرام توجه داری یا صابون را به اندازه می‌سازی و تکنولوژی خوبی استفاده می‌کنی و بهره‌وری‌ات درست یا از مواد و انرژی به خوبی استفاده می‌کنی همه مهم می‌باشد اما عمل تو یک عمل اقتصادی است. یا مثلا در حوزه سیاست در حال انجام عملی سیاسی هستی آنجا فاصله در میان سیاست‌ها است اما اینها از پیش فرض‌های فرهنگ منتزع می‌شوند و هیچ وقت از آنها جدا نمی‌شوند ولی اینجا حوزه‌ای است که شما فرهنگ و اقتصاد و سیاست را کمی مستقل از هم می‌بینید.


چه زمانی اوج شکوفایی فرهنگی حزب اللهی هاست

زمانی که جماعت حزب اللهی از هر طیف و گرایش و هر نقشی به این جمع‌بندی برسند که باید از نهادهای حاکمیتی در فرهنگ قطع امید کنند، نقطه تحول و شکوفایی فرهنگ در جمهوری اسلامی است. اگر جماعت حزب الهی در شکل کثیرش به این جمع‌بندی برسد، این اتفاق می‌افتد.

جماعت حزب اللهی به یک تقدم و ترجیح پرسش نیاز دارد. پرسش مقدم و مرجح او این است که «من» فارغ از این که چه توانایی های دارم، از چه سطحی از امکانات برخوردارم، چه سطح از تحصیلاتی دارم یا در چه جغرافیایی زندگی میکنم و....چه «می توانم» برای آنچه «باید» بشود، بکنم؟  این پرسش بر این مسئله، که دیگران(چه نهادهای دولتی و چه افراد دیگر حزب اللهی) چه باید بکنند؟ باید مقدم و مرجح باشد.  آنچه میتوانم بکنم شاید خریدن یک روزنامه برای تغییر موازنه نبرد رسانه ای حزب اللهی باشد(روزی 500 تومان). دیدن یک فیلم ، خریدن یک کتاب، تشویق و تشکر از یک خالق اثر فرهنگی حزب اللهی، فرستادن یک اس ام اس 10 تا 15 تومانی ، لایک کردن یک بحث در شبکه های اجتماعی و...باشد. مهم این نیست آنچه انجام میدهم، چقدر مهم و موثر است، مهم این است که آنچه میتوانم انجام دهم را، انجام دهم.

در دهه اول انقلاب، انقلاب دارد پیروز می‌شود و یک نظام مستقری با قدرت و با همه ویژگی‌ها هم برسر کار است. از نظر اجتماعی هم فساد فراگیر حاکم است، قمارخانه ، عرق‌خوری، مشروب فروشی، کاباره و غیره وجود دارد حاکمیت هم در اختیار شما نیست انقلاب رخ می‌دهد. پس موتور محرک انقلاب کجاست؟ موتور محرک انقلاب در بافت اجتماعی و در بنده به این معنا است که مخاطب شما منتظر نیست که سلطنت بیاید به فرهنگ و انقلاب کمک کند بلکه از دولت قطع امید کرده است.

انقلاب اسلامی یک اتفاق بسیار بزرگ است ما مانند ماهی در آب هستیم و متوجه آن نیستیم. در دهه اول انقلاب در حوزه فرهنگ وضع ما خوب است و دلیلش هم این است که بدنه اجتماعی فعال انقلاب کننده به بعد از انقلاب منتقل شد. ما خودمان آن زمان پایگاه بسیج بودیم  و یک پایگاه بسیج سلول اولیه بسیج بود اما برای خودش گروه تئاتر یا سرود و غیره داشت.


تغییرات مثبت فرهنگی در جمهوری اسلامی تغییرات از پائین است

یک مسجد از نظر فرهنگی خودکفا بود. محیط خودش را پوشش را می‌داد. یک پایگاه بسیج با وجود آنکه هیچ گونه امکاناتی هم نداشت در فضای فرهنگی و امنیتی محله موثر بود و دیدگاه این بود که پایگاه بسیج باید خودش را متکفل کارهای فرهنگی بداند.به تدریج این موارد به این دلیل این که مردم دیدند سازمان تبلیغاتی به وجود آمده، صداوسیمایی است، وزیر ارشاد آقای فلانی است با چهره روحانی و... پس ما برای چه باید چنین کاری کنیم؟ و فرهنگ موکول شد به نهادهای حاکمیتی کشور و مردم موقعیت فعال خود را از دست دادند. الان هم که جمع‌بندی این است  هرکسی که گذاشته شد همان‌جوری عمل می‌کرد که قبلی عمل می‌کرد.

تغییرات موثر فرهنگی در جمهوری اسلامی، تغییرات از پائین است. یعنی همچنان مذهبیتی که در جمهوری اسلامی بوده است، تغییرات از پائین مانند هیئت‌های مذهبی یا منابر است. مداحان نمی‌دانند این هیئتی که دارند چه قدرتی در حوزه فرهنگی دارد، اگر می‌دانستند، می‌توانستند خیلی از موارد را در عمق جامعه در فضای مذهبی حفظ کنند.

آن بخشی که خسارت فرهنگی برای جمهوری اسلامی داشته است بخش‌های حاکمیتی است یعنی تغییرات منفی فرهنگی از بالا به پائین بوده، مثلا در دوره دولت آقای هاشمی شیفت فرهنگی داریم و این تغییر از دولت است دلیل اینکه دولت می‌تواند در ایران تغییرات فرهنگی ایجاد کند را در جائی دیگر بیان کرده‌ام.
تجربه که ما در دهه اول داشتیم مانند اکنون نبود، تئاتری که انجام می‌شد کاملا خودکفا بود یعنی اصلا اینگونه نبود که یک فرد خدماتی از شهرداری بیاید تبلیغات دهه فجر را در خیابان‌ها یا کوچه‌ها بزند اینکارها را خود مردم انجام می‌دادند.


الان شما اتفاقاتی را در بدنه اجتماعی میبینید یعنی بطور ناخودآگاه این ناامیدی از حاکمیت فرهنگی وجود دارد. جشنواره عمار را برای چه برگزار میکنید وقتی که جشنواره دهه فجر وجود دارد؟ دیگر از حاکمیت ناامید است که آن کاری که باید بکند را انجام دهد این موسسات آموزشی طلوع، روزگار نو یا عهد و غیره برای چه دارند شکل میگیرند؟ برای این است که ناامید از این هستند که حاکمیت فرهنگی در علوم انسانی بتوانند کاری انجام دهند.

انشاءالله با فضای بوجود امده و تاکیداتی که رهبر انقلاب در حوزه فرهنگ داشته اند، شاهد شکل گیری و احیای هسته های خودجوش فرهنگی در جامعه باشیم./