طنز/ بند رخسار تو در رفت ز تنبان نگاهم!
طرح مسائل روز و نگاه متفاوت و البته بیحاشیه و کاملا محترمانه به مشکلات مردم، از جمله رمزهای توفیق و تمایز طنزهای هفتهنامه زندهیاد گل آقا محسوب میشود.
دمپایی!
با اجازه آقای فریدون مشیری
بی تو ای برق، شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم»
بند رخسار تو در رفت ز تنبان نگاهم
چاله آمد سر راهم
پای بی صاحب من « زرت» در آن چاله فروشد
هیکل گنده مخلص دمرو شد.
**
در تهی خانه جیبم، غم قبض تو درخشید
بر سماور کده نفتی ذهنم،
قوری یاد تو ای برق خروشید،
چایی خاطره جوشید!
« یادم آمد که شبی با تو از آن کوچه گذشتم»
پی دیوار نگشتم.
توی آن چاله لوله کشی آبکی گاز فزرتی
نفتادم، نفتادم.
با تو گفتم که تو گهگاه کجایی؟
وصل ناگشتن از آن به که بیایی و نپایی
لامروت، تو مگر دشمن مایی؟
« من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی! »
**
بغض در سیم تو پیچید
نور در چشم تو ماسید
اُفت ولتاژ تو افزود بر اندوه نگاهت،
یادم آید که تو گفتی:
برق، ایینة آب گذران است
همه تقصیر از آن آب روان است
تو که امروز چو مجنون زپی لیلی برقی،
باش فردا که ترا خشک، دهان است… !
سیل بر ریش تو خندید
اشک از مشک تو غلتید
موش شب، جیغ بنفشی زد و نالید.
**
باز گفتی که مکن عیب، تو برما
پنج سال دگری صبر بفرما!
آش تولید شود پخته ز کشک و نخود و لپه صنعت!
- نصب کن آینه در هر طرف خود
همه چیزی شود آن روز فراوان!
فقط از « برق» کمابیش خبر نیست!
**
نور زرد سخنت خورد به آیینة گوشم
بست یخ، نقطه جوشم
پای غم رفت به دمپایی جانم… !
پی سنگی همه جا گشتم و گشتم
پرت کردم به تو آن سنگ و ترا لامپ شکستم
با تو گفتم: دگر از خیر تو ای برق، گذشتم.
« یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم…
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم،
نه گرفتی تو دگر از من بیچاره خبر هم،
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم…
بی تو اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم! »
گل آقا. شماره ۲۴. اردیبهشت ۱۳۷۰
ارسال نظر