ماجرای ازدواج دختر 19 ساله با دوست 42 ساله پدرش!
زن 27 ساله دفتر خاطراتش را به گذشته ای نه چندان دور ورق زد و به تشریح ماجرای زندگی اش پرداخت.
من تک دختر خانواده بودم بیشتر از سه برادرم مورد توجه قرار می گرفتم. آن روزها وقتی به سن نوجوانی رسیدم، مادرم هیچ گاه وضعیت مرا درک نمی کرد و همواره با یکدیگر جر و بحث داشتیم، چراکه من در سن نوجوانی دچار هیجانات و حالت های روحی خاصی بودم و دوست داشتم مادرم بیشتر به من ابراز محبت کند. این بود که در 16سالگی با یکی از بستگان مادرم ازدواج کردم اما هنوز شش ماه از دوران نامزدی ما سپری نشده بود که فهمیدم همسرم معتاد شده است. او بیشتر اوقاتش را با دوستانش می گذراند و به مصرف شیشه ادامه می داد. اگرچه، یک سال دیگر هم با او زندگی کردم ولی دیگر نتوانستم این شرایط را تحمل کنم و به ناچار پس از 3.5سال دوندگی، از او طلاق گرفتم. حدود یک سال از ماجرای طلاقم سپری شده بود. یکی از دوستان پدرم که به منزل ما رفت و آمد داشت و همسرش را طلاق داده بود، مرا خواستگاری کرد. او که 42 ساله و قبلا به اتهام قاچاق موادمخدر دستگیر شده بود، به من قول داد که دیگر قاچاق فروشی نمی کند و من و دختر خردسالم را خوشبخت خواهد کرد. اما این ازدواج هم یک ماه بیشتر دوام نیاورد؛ چرا که همسرم با 48 کیلو موادمخدر دستگیر و به اعدام محکوم شد. در همین روزها وقتی برای تفریح به یکی از مناطق ییلاقی رفته بودم، با فردی در نمایشگاه اتومبیل آشنا شدم. من که شکست های زیادی را تجربه کرده بودم، احساس می کردم او می تواند زندگی خوبی برایم رقم بزند، به همین خاطر مدتی بعد به عقد موقت او درآمدم، اما همسرم که متأهل بود، هوویم را بیشتر از من دوست داشت و تنها به فکر گرفتن مال و اموالم بود. او خودرو و طلاهایم را فروخت و چک هایم را با جعل امضا خرج کرد. تا این که من هم با یک مرد متأهل دیگر آشنا شدم و به دوستی خیابانی با او ادامه دادم و تصمیم گرفتم با اسیدپاشی به چهره هوویم انتقام بگیرم...
ارسال نظر