مقصد مسافرت طولانی «فریدون» کجا بود؟
آدرسش را گرفتم، بهش گفتم «اومدم زیارت امام رضا(ع)، می آم بهت سر می زنم.» آموزش غواصی که تمام شد، دیگر ندیدمش، من رفتم گروهان خودمان، فریدون هم رفت گروهان خودشان.
ما باید جلوتر از همه ی بچه ها به دشمن می زدیم تا بچه ها پشت جنازه هامان سنگر بگیرند؛ مثل کیسه ی شن. واقعا خودمان را آماده کرده بودیم. بچه های قسمت فرهنگی توی چادر یک تلویزیون کوچک گذاشته بودند و نوار سخنرانی آقای انصاریان را برایمان می گذاشتند. بچه ها می نشستند یک گوشه ی چادر، به روضه گوش می دادند و آرام آرام گریه می کردند. خیلی از بچه هایی که توی پادگان نمازشان قضا می شد، آنجا نماز شب خوان شده بودند. حتی اروانه هم که اهل این جور برنامه ها نبود، شب ها بلند می شد.
با بچه ها اخت شده بودیم. لای نخل ها جمع می شدیم. دور هم می نشستیم. با بعضی از بچه ها بیش تر عیاق شده بودم. «فریدون» بچه ی مشهد بود. خیلی بچه ی نازی بود. حسابی با هم جوش خورده بودیم. آدرسش را گرفتم، بهش گفتم «اومدم زیارت امام رضا(ع)، می آم بهت سر می زنم.»
آموزش غواصی که تمام شد، دیگر ندیدمش، من رفتم گروهان خودمان، فریدون هم رفت گروهان خودشان.
شب عملیات هم پیدایش نکردم. دو سال بعد رفتم مشهد، آدرسش را پیدا کردم. در خانه را زدم. پیر مردی آمد جلوی در. پرسیدم «حاج آقا، منزل آقا فریدون این جاست؟» گفت «بله پسرم.» گفتم «هست؟» گفت «نه.» پرسیدم «کجاست؟ مسافرت رفته؟» پیر مرد لبخندی زد و گفت: «رفته به مسافرت طولانی.» گفتم: «کجا به سلامتی؟» گفت: «گلزار شهدا».
آنچه خواندید، برشی از کتاب «عملیات فریب» به کوشش مرتضی قاضی بود. «عملیات فریب» روایت شهید اسدالله قاضی از عملیات والفجر8 و چند روایت دیگر است که آن ها را برادرِ شهید، گردآوری کرده است. این کتاب را انتشارات روایت فتح منتشر کرده و با قیمت 17000تومان در دسترس علاقمندان است.
ارسال نظر