روی تخت بیمارستان با پیکر حاج همت وداع کردم
محسن دینشعاری فرمانده گردان تخریب ما بود. خیلی به ایشان تأکید میکردیم و همیشه سفارش میکردیم که مراقب باشید مینها یقه شما را نگیرند! خیلی هم مراقبت میکرد، اما...
سردار محمد اسماعیل کوثری به عنوان یکی از پاسداران و فرماندهان پیشکسوت سپاه، سمتهای متعددی را عهدهدار بوده است. چنانچه اکنون جانشین فرماندهی قرارگاه مهم و استراتژیک ثارالله را برعهده دارد، اما نام کوثری همواره با نام لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) گره خورده است؛ لشکری خطشکن که از میان تمامی فرماندهان دوران جنگ آن، جز حاج احمد متوسلیان که سرنوشتش در هالهای از غبار فرو رفته، اکنون تنها حاج محمداسماعیل کوثری باقی مانده است. یکی از یادگاران دفاع مقدس که خود میگوید از هشت سالگی با حضرت امام و نهضت ایشان آشنا شده است. در ایام گرامیداشت دفاع مقدس، گفتوگویی گرم و صمیمی با وی انجام دادهایم که ماحصلش را پیش رو دارید.
گفتوگوی ما به مناسبت هفته دفاع مقدس است، اما ما میخواهیم به قبل از آن برگردیم، اصلاً چطور با نهضت اسلامی حضرت امام (ره) آشنا شدید؟
میتوانم بگویم آشنایی مقدماتی من به هشت سالگی برمیگردد. مربوط به وقایع سال ۴۲ و ماجرای ۱۵ خرداد میشود. مغازه پدر در سرچشمه یعنی پایین بهارستان نزدیک میدان قیام بود. چون به مغازه زیاد میرفتم در جریان و قضایای آن روزها قرار میگرفتم. میدانید که بازار نقش مهمی در نهضت امام و پیروزی انقلاب اسلامی داشت و آنها از همان زمان در این وقایع فعال بودند. من هم کم و بیش مشارکت داشتم، اما به شکل فعال باید بگویم که از سال ۵۶ وارد صحنه شدم.
خاطرهای از آن روزها دارید؟
یکی مربوط به ترور حسنعلی منصور در سال ۴۳ میشود. من حدود ۱۰ سال داشتم. داشتیم به سمت مغازه پدر میرفتیم که دیدیم در میدان بهارستان جلوی مجلس خیلی شلوغ است. گفتند حسنعلی منصور ترور شده است. هنوز حس و حال آن روز در ذهنم است. به هر حال ما کم و بیش پیامهای امام، وقایع سیاسی و اوضاع کشور را دنبال میکردیم و بر همان اساس هم حرکتمان را تنظیم میکردیم. بعدها هم با گروه توحیدی صف به رهبری شهید بزرگوار محمد بروجردی همکاری داشتم. در یک شاخه آنها عضو بودم و نهایتاً اینکه در همه مسائل انقلاب در حد توان فعال بودم.
ارتباط شما با شهید بروجردی چطور بود؟
اینطور نبود که به طور مستقیم با ایشان در ارتباط باشیم. چون سازمانیها مستقیم با رأس تشکیلات ارتباط نداشتند. بلکه شاخه شاخه بود. به عبارتی خوشه خوشه بود. ما با سرتیم خودمان در خوشه و شاخه مشخص در ارتباط بودیم که همه اینها زیرمجموعه تشکیلات بودند.
اولین بار کی اسلحه به دست گرفتید؟
اولین بار در خدمت سربازی در سال ۱۳۵۵ اسلحه به دست گرفته بودم، اما به عنوان یک انقلابی در سال ۵۷ رفتیم قم و در آنجا یک اسلحه کلت قدیمی تهیه کردیم تا هر لحظه امام خمینی بفرمایند وارد میدان شویم که کشیده شد به روزهای آخر رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی.
چه زمانی لباس رزم و جهاد به تن کردید؟ موقع شروع جنگ کجا بودید؟
من از همان سال ۵۶ به بعد آماده رزم بودم، اما به صورت مصمم و عملی از سال ۵۸ با پوشیدن لباس پاسداری وارد میدان شدم. قبل از تجاوز دشمن بعثی، برای آزادسازی سنندج و جاده سنندج - مریوان در آن منطقه حضور داشتم. پنج روز مانده به آغاز رسمی جنگ به تهران برگشتم و حدود یک ماه از جنگ گذشته بود که به منطقه رفتم و دیگر به صورت مستمر حضور داشتم.
شما ۱۶ سال فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) را بر عهده داشتید. مدت فرماندهی شما بیشتر از سایر فرماندهان این لشکر است، از چه تاریخی عهدهدار این مسئولیت شدید؟
این وظیفه و تکلیف از خرداد سال ۶۴ برعهده ما گذاشته شد. چون بسیجیها و پاسداران و نیروهای تهران در این لشکر حضور داشتند و در واقع لشکر از تهران حمایت میشد. اکثر بسیجیهای تهران و پاسدارهای تهرانی به این لشکر میآمدند. من هم به عنوان یک تهرانی در خدمت آنان بودم. این لشکر تقریباً در همه عملیاتها بدون استثنا حضور داشت و یکی از لشکرهایی بود که با حضور بچههای سپاهی و بسیجی تهران زبانزد خاص و عام بود. حال و هوای خوبی هم داشت.
عبارت «دفاع مقدس» شما را یاد چه میاندازد؟
یاد اکثرعملیاتها و یاد بسیاری از شهدا مثل همت، دستواره، چراغی، حاج احمد متوسلیان، محمود شهبازی، عباس کریمی و خیلیهای دیگر مثل شهید مهدی باکری، حاج احمد کاظمی و سردارانی، چون حاج قاسم سلیمانی، حاج علی فضلی و آقا محسن (رضایی) که در خدمتشان بودیم.
شهید همت شناختهشدهترین فرمانده لشکر ۲۷ است. چه خاطراتی از ایشان دارید؟
شهید همت قبل از انقلاب معلم بود و ساواک خیلی دنبالش بود که دستگیرش کند. ایشان بعد از پیروزی انقلاب برای کار فرهنگی به سیستان و بلوچستان رفت. مدتی آنجا بود که با آغاز جنگ به غرب کشور آمد. یک انسان بزرگوار و دنیایی از اخلاص بود. با همان روحیه معلمی وارد میدان جهاد و رزم شد و فرماندهی میکرد. چه در پاوه، چه در جاهایی که آن زمان مسئولیت داشت، چه در زمانی که لشکر محمد رسولالله (ص) هنوز تیپ بود و چه زمانی که لشکر شد. همین روحیه را داشت. ایشان با همان روحیه در عملیات خیبر حضور داشت، من کنارش بودم. به من گفت: دیگر از خدا شهادتم را خواستهام که در این عملیات نصیب من بکند. در طلاییه در جریان عملیات خیبر خیلی تحت فشار بود، چندین شب پشت سر هم عملیات شد، اما راه باز نشد. آن راه باید باز میشد، چون خیلی مهم و اساسی بود تا سایر یگانها از راه زمین بتوانند عبور کنند. تا آن زمان از هور و از طریق آب و از طریق هوا پشتیبانی میشدند و این خیلی سخت بود؛ لذا ایشان که انسان باغیرت و خودساختهای بود، دید که نمیشود، از خدا شهادت را خواست و همان هم شد. در همان عملیات میخواست از راه جزیره شمالی به جزیره جنوبی که رزمندگان بودند برود که به شهادت رسید.
گویا خود شما هم در خیبربه شدت مجروح شدید؟
بله، یک هفته قبل از شهادت حاج همت مجروح شدم و در بیمارستان بستری بودم که خبر شهادت همت را آنجا شنیدم. خیلی برایم سخت بود، از همان تخت بیمارستان مرا آوردند و در سردخانه بیمارستان نجمیه پیکر ایشان را دیدم. به یاد آن حرفی که به من زده بود افتادم که شهادتش را در عملیات خیبر از خدا خواسته بود. دعایش هم مستجاب شد. با شهادت با خدای خود ملاقات کرد. او انسان مخلص و باصفایی بود و به همان چیزی که خواست رسید.
در مدت حضورتان در جبهه لحظات شهادت کدام یک از همرزمانتان در یاد شما ماندگار شده است؟
بچههای زیادی بودند؛ محسن دینشعاری فرمانده گردان تخریب ما بود. خیلی به ایشان تأکید میکردیم و همیشه سفارش میکردیم که مراقب باشید مینها یقه شما را نگیرند! خیلی هم مراقبت میکرد، اما در عملیات نصر ۷ در سال ۶۶ که رفته بود یک میدان مین را پاکسازی کند به شهادت رسید. برای من شهادت ایشان خیلی سخت و دردناک بود. یا وقتی دشمن اقدام به بمباران شدید خط میکرد، با شهادت بچهها همراه بود و ما همه این لحظات را میدیدیم. بچهها در کنار ما به شهادت میرسیدند. شهادت شهید واضحیفر هم برایم سخت بود. او سومین شهید خانوادهاش هم بود. دقیقاً بعدازظهری که قرار بود شبش عملیات کربلای ۴ انجام شود با بچههای گردان حبیب جلو آمدند. همان لحظهای که داشتیم با هم صحبت میکردیم و راننده، فرمانده گردان و جانشین گردان هم کنار ما بودند، ترکش یک گلوله عراقیها به ایشان اصابت کرد. در حالی که فاصله بین من و ایشان یک متر هم نبود. همان جا شهادتین را گفت و به شهادت رسید. خیلی برای ما عجیب بود. ایشان نیروی ستادی بود هیچ الزامی به حضور در خط به عنوان نیروی رزم نداشت، اما آن عشق و علاقه و آن انگیزه الهی در وجود ایشان موجب شد با فرمانده گردان بیاید و خط را ببیند و توجیه شود. اما همان جا به برادران شهیدش ملحق شد.
با دوستان شهیدتان قرار شفاعت داشتید؟
قرار شفاعت در بین رزمندگان خیلی زیاد بود. همه آنها نسبت به این موضوع توجه داشتند که اگر خود یا رفقایشان شهید شدند، همدیگر را شفاعت کنند. همیشه درخواست شفاعت بین رزمندهها بود. ما هم مثل سایر رزمندگان.
اصطلاح امدادهای غیبی در جبههها را زیاد شنیدهایم؛ چنین مواردی برای شما هم اتفاق افتاد؟
در مورد امدادهای غیبی باید گفت: برخی اوقات شرایط به گونهای رقم میخورد که چنین چیزی احساس میشد. وقتی واقعیتهای موجود را بررسی میکردیم، میدیدیم اینجا عنایت خداوند شامل حال ما شده است. این امر به دفعات و مکرر مشاهده میشد. برای نمونه اگر بخواهم برای شما بگویم باید به عملیات والفجر ۸ اشاره کنم که در زمستان انجام شد. در روند اجرای عملیات والفجر ۸، درست زمانی که غواصها میخواستند حرکت کنند (حدود ۲۵۰۰ غواص بسیجی و سپاهی بودند که میخواستند از رودخانه اروندرود عبور کنند و بروند به سمت دشمن) باران شدیدی گرفت و همین بارش باران به ویژه روی رودخانه باعث سر و صدا شد و پوششی برای حرکت غواصان ایجاد کرد تا سر و صدایی که حرکت رزمندگان ایجاد میکردند در صدای باران شنیده نشود. همینطور موجب شد نیروهای بعثی به داخل سنگرهایشان بروند و با خود بگویند که با وجود این باران به آن شدت کسی نمیتواند از رودخانه عبور کند. در چنین شرایطی بود که رزمندگان در غفلت دشمن به ساحل رسیدند و توانستند خط اول دشمن که ساحلی بود را تصرف کنند. خیلی راحتتر به طرف خط دوم و سوم حرکت کنند و عملیات با موفقیت انجام شود. از این امدادهای غیبی در طول جنگ بسیار دیده شده است. رزمندگان اسلام از آنها بسیار سود جسته و از طریق آن معضلات به وجود آمده در مناطق عملیاتی را ازپیش پای خود برمیداشتند.
عشق به امام جزء لاینفک روحیه رزمندگان بود؛ تعریف شما از این روحیه چیست؟
بچههای رزمنده عاشق ولی امر و ولایت بودند. اصلاً با امر ولی فقیه بود که در جبههها حضور پیدا میکردند. هم در بعد اعتقادی و هم در عمل عاشق امام (ره) بودند. همه هم و غمشان این بود که نگذارند حرف امام بر زمین بماند و بتوانند رضایت ولی فقیه را جلب کنند و همین هم باعث موفقیت رزمندگان اسلام شد و اجازه ندادند وجبی از خاک پاک کشور در اختیار دشمن باقی بماند. همین تبعیت از ولایت بود که باعث اطمینان قلبی و انسجام آنان میشد. بین رزمندهها و فرماندهان اعتماد ایجاد میکرد و خیلی از مشکلات و نارساییها و کمبودها را حل میکرد.
امسال بزرگداشت هفته دفاع مقدس با ماه محرم مقارن شده است. از حال و هوای جبههها در ماه محرم بگویید؟ رزمندهها چه برنامههایی در این ایام داشتند؟
یکی از الگوهای رزمندگان اسلام بلکه الگوی اصلی آنها واقعه کربلا و شهدای کربلا بود. برای همین هم زمانی که ماههای محرم و صفر فرا میرسید حتی در خط مقدم جلوی چشم دشمن بعثی، رزمندگان اقدام به عزاداری میکردند. این یک نوع پیام به دشمن هم بود که ما همچون شهدای کربلا آماده جهاد و ایستادگی و شهادت هستیم. بر همین اساس در دوران هشت سال دفاع مقدس رزمندگان با شور و اشتیاق و تأسی و تأثیرگرفتن از سالار شهیدان در برابر هجوم ناجوانمردانه دشمن ایستادند و اجازه ندادند تا دشمن خاک کشور را به تصرف خود درآورد. عاشورا الگویی بود که رزمندگان بر اساس آن در عملیاتها موفق میشدند. به هر حال محرم و صفر که ماه پیروزی خون بر شمشیر است دردفاع مقدس تأثیر بسیاری داشت.
در طول دفاع مقدس چند بار مجروح شدید؟
قبل از آغاز جنگ در درگیریهای مهاباد مجروح شدم. در دوران دفاع مقدس هم در عملیات والفجر ۱، خیبر و بعد هم در کربلای ۵ و بیتالمقدس مجروح شدم. چیزی که در جبههها فراوان بود، تیر بود و ترکش! (میخندد)
اگر بخواهید یک جمله در خصوص حضور بسیجیها در جنگ بگویید آن جمله چیست؟
اگر بسیجیها نمیآمدند و به جنگ ورود پیدا نمیکردند، قطعاً جنگ با موفقیت به پایان نمیرسید.
گویا قبل از پیروزی انقلاب فوتبال بازی میکردید، بعد از انقلاب یا در طول جنگ هم توانستید ادامه بدهید؟
نه؛ در جبهه شرایط خاصی حاکم بود که امکان ادامه فوتبال یا تشکیل تیم و بازی رسمی نبود، اما ورزش میکردیم، آن هم ورزشهایی که برای آمادگی جسمانی لازم بود، اما فرصت تشکیل تیم نبود، همه هم و غم ما این بود بتوانیم کاری کنیم که جنگ را پیش ببریم.
حقوق فرماندهان در آن زمان چقدر بود؟
حقوق فرماندهان مانند رزمندگان بود، ضریبی هم نداشت. چون در آن مقطع سپاه هنوز از نظر اداری و سازمانی به رسمیت شناخته نشده بود. بیمه و اینجور چیزها هم نبود. در طول ۱۰ سال اول انقلاب یعنی از سال ۵۸ تا ۶۸ اصلاً سپاهیها بیمه نبودند و اصلاً حقوقی همتراز دیگران داشتند. حق مأموریت و اینها نمیگرفتند، فرماندهان دقیقاً بسیجیانی بودند که به خاطر پذیرفتن مسئولیتهای بیشتر و برای اینکه دستشان در خدمت و رزم و جهاد بیشتر باز باشد لباس پاسداری به تن کرده بودند. حقوق و مزایای ویژه وجود نداشت.
تلخترین خاطرهتان را از جنگ بیان میکنید؟
تلخترین خاطره من از دوران جنگ شنیدن این فرموده امام خمینی (ره) از رادیو بود که جام زهر را نوشیدم و این قطعنامه را پذیرفتم.
ارسال نظر