دیوارنوشتههای دارخوین؛ روایتی ناخوانده از جنگ
«سعید نوروزی، اعزامی از اردبیل، تاریخ اعزام ۱۸/۸/۶۴. ۶ ماه توی این آسایشگاه خوابیدم»، «بچههای اصفهان: قاسم اسماعیلپور، حسین محمدی، احمد رجایی، محمود شاهسون پایه خدمتی ۱۸/۱۱/۶۳»، «نبود یک هفته دیگه، لقمان شریف ۱۸/۴/۶۵»
تلمبهخانه نفت دارخوین خوزستان، روزگار پر فراز و نشیبی به خود دیده؛ از حضور انگلیسیها برای بنا کردن ساختمانهایی شبیه کلیسا که تنها ناقوسی کم داشت، تا حمل ژنراتورهایی که از منچستر و آجرهایی که با کشتی از بصره به این سو میآمد، از خروج انگلیسیها پس از ملی شدن صنعت نفت و شادمانی کارمندان و کارگران ایرانی تا انقلاب و اعتصاب و تعطیلی چند روزه و جنگ ۸ ساله و بازنشستگی. ساختمانهای مجموعه تلمبهخانه دارخوین ۱۰۰ و چند سال پیش در فاصله ۷۰ کیلومتری اهواز تأسیس شد و وظیفه پمپاژ نفت به پالایشگاه بزرگ آبادان را به عهده گرفت. اما مأموریت این مجموعه در اوایل جنگ تحمیلی تغییر کرد و محلی شد برای آموزش نیروهای رزمنده و پشتیبانی نیروهای خط مقدم. بیشترین حضور نیروهای نظامی در شهر دارخوین و تلمبهخانه این شهر مربوط است به لشگر ۱۴ امام حسین(ع) که به گواه اهالی هنوز هم به یاد گذشتهها سری به شهر خاطرههایشان میزنند.
از اهواز تا دارخوین در نزدیکی تالاب شادگان ۴۵ دقیقه راه است. شهری زنده با بناهای قدیمی. مردم این شهر به تاریخ و سابقه ساخت ۲ سینمای روباز و روبسته و کارخانه یخسازی و تلمبهخانه تعطیل شدهشان افتخار میکنند؛ به گذشته طلاییشان که قدیمیهای شهر آن را بخوبی به یاد دارند و همین تاریخ نزدیک و دوران پرتلاطم جنگ تحمیلی. وقتی جنگ شد و ارتش بعث عراق به سوی خوزستان پیشروی کرد، شرایط تغییر کرد و دیگر جای ماندن نبود. دستور آمد مردم باید شهر را تخلیه کنند. بسیاری از مردم رفتند و عدهای برای دفاع از شهرشان و کمک به رزمندگان ماندند.
دارخوین زمان حصر آبادان خط مقدم جبهه بود و بعد از شکست حصر مقر تدارکات عملیات شد. در این میان تلمبهخانه تبدیل شد به مکانی برای اسکان و آموزش نیروهایی که قرار بود به خط مقدم اعزام شوند. تلمبهخانه اوایل پیشروی ارتش بعث و حمله جنگندههایشان زخمهای زیادی برداشت که هنوز هم جای بعضیها پیداست؛ مثل زخم دودکش سر به فلک کشیدهاش.
تلمبهخانه در ورودی شهر است و دودکش بلند آن مثل فانوس دریایی راه را نشانمان میدهد.پدر احمد باوی در همین تلمبهخانه کار میکرده و خود او حالا ۷۴ سال سن دارد. او ساختمانهای پمپاژ و لولههای درهم پیچیده نفت را که یکراست به آبادان میروند، نشانمان میدهد و میگوید: «زمان جنگ کارمند سازمان آب بودم. مردم از ترس جنگندههای عراقی که روزی چند بار از روی شهر رد میشدند، شهر را خالی کردند. البته تبلیغ پیشروی ارتش بعث به سوی دارخوین و خرمشهر و آبادان هم بیتأثیر نبود.
هرچند بعضی از اهالی که مسئولیت داشتند یا میخواستند به رزمندگان کمک کنند توی شهر ماندند. بعد از شکسته شدن حصر آبادان، دارخوین شد پایگاه نیروی پشتیبانی و آموزش به سربازها. تا چند سال ساختمانهای تلمبهخانه هم حکم آسایشگاه سربازان را داشت. توی همین استخرها که زمانی از آب آن برای خنک کردن توربینها استفاده میشد به سربازها یا نیروهای داوطلب، آموزش غواصی میدادند.»
هر ۳ ساختمان ژنراتورهایی قدیمی دارد که سالهاست به خواب عمیقی فرو رفتهاند؛ هر سه ساختمان هم یک شکل هستند با ۸ پنجره بزرگ که شیشههایشان یکی در میان ریخته. روی دیوارهای رنگ باخته که ژنراتورها را در آغوش گرفتهاندپر است از دستنوشتههایی از ۳۵ سال پیش رزمندگان.
هنوز نقش نارنجکی که مثل گلدانی، ۳ شاخه گل رز از آن بیرون زده، روی دیوار خودنمایی میکند. این قسمت از ساختمان شرقی نمازخانه سربازان بوده. ساختمان میانی هم وضعیتش به همین شکل است؛ گرد و خاک و دیوار نوشته سربازانی که دلشان برای خانه تنگ شده. «کاظم آلبو کریمی» و «حسین دولتی» پایین پنجرهای که به سوی شادگان باز میشود، نوشتهاند: «عشق هرگز نمیمیرد». «رحمان کاری» اعزامی ۱۸/۱۲/۶۳ هم نوشته: «وطن من ایران.»
گویا ساختمان غربی جایی بوده شبیه به سلف سرویس. جیره خشک یا غذای گرم را در این ساختمان پخش میکردهاند. روی دیوار با ماژیک آبی نوشتهاند: «سربازان عزیز لطفاً نوبت را رعایت فرمایید.» سربازها حتی روی دیوارهای اینجا هم از خود یادگاری به جا گذاشتهاند. از دلتنگیهایشان نوشتهاند و سختی شرایط و اتفاقات مهمی که برایشان افتاده. میشود از روی همین دیوارنوشتهها شرایط آن زمان را تصور کرد.
هرچند کارمندان شرکت نفت با لباسهای آبی رنگ، جای خود را به سربازانی با لباس خاکی دادهاند. خبری از انتقال نفت نیست، آبادان به محاصره درآمده و از آنسوی رودخانه کارون به سوی شهر تیراندازی میشود. تانکها رسیدهاند لب رودخانه، سایه بمبافکنهای دشمن روی شهر افتاده است. زخمیها را برمیگردانند به پشت جبهه، صدای تیراندازی برای یک لحظه هم قطع نمیشود. خدا کند شهر سقوط نکند.
سینمای روباز و روبسته یا همان تابستانی و زمستانی، به فاصله کمی از تلمبهخانه قرار گرفتهاند. سینما ابتدای جنگ به گفته احمد باوی نانوایی شده بود و از سر صبح تا شب برای رزمندهها نان میپختند.
باوی میگوید: «زمان جنگ وضعیت اینطور نبود، خبری از خشکسالی و بیآبی نبود. توی زمینهایمان برای رزمندهها سبزی میکاشتیم. توی این سینما هم کلی تنور زده بودیم و نان میپختیم و با سبزی و خرما میفرستادیم خط. هر کاری از دستمان برمیآمد انجام میدادیم. بعضی از مردمی که مانده بودند تا جایی که در توانشان بود برای سربازها غذا میپختند. حتی لباسهای آنها را میشستیم چون آنها با جان و دل در برابر دشمن ایستادگی میکردند.»
هادی زویداوی زمان جنگ
۲۰ ساله بود و همراه با چند تن دیگر از همشهریانش مانده بود برای دفاع از شهرشان. او اوایل جنگ، زمانی را که جنگندههای دشمن دارخوین را بمباران میکرده، به یاد میآورد: «جلوی همین سینما سنگر درست کرده بودیم. دارخوین با مرز فقط ۲۵ کیلومتر فاصله دارد و ارتش دشمن، خودش را رسانده بود به لب کارون. اگر نیروهای لشگر ۱۴ امام حسین اینجا نبودند شهر سقوط میکرد. رزمندهها نزدیکیهای کارون سنگر زده بودند و از فاصله نزدیک میجنگیدند. دارخوین آن زمان شبیه پادگان نظامی شده بود و عبور و مرورها از ترس نیروهای ستون پنجم کنترل میشد.
اوایل جنگ یکی از محورهای درگیری بین نیروهای عراقی و رزمندگان کشورمان روستای «سلمانیه» در نزدیک دارخوین بود. سیدعلی بنی لوحی، نویسنده کتاب «نبردهای شرق کارون» درباره جنگ در اطراف دارخوین مینویسد: «دارخوین با توجه به موقعیت حساسی که از لحاظ جغرافیایی در منطقه داشت، به عنوان مرکز هماهنگ کننده میان محورهای مختلف این جبهه انتخاب شد و رزمندگان از آنجا برای حضور در جبهه اصلی یعنی سلمانیه با خودرو ۲۰ کیلومتر را طی میکردند و سپس در زیر آتش شدید خمپارههای ۱۲۰ دشمن وارد کوچه باغ های سلمانیه میشدند و با عبور از نخلستان در حاشیه کارون و در حد فاصل سلمانیه تا محدوده روستای «مارد» با دشمن درگیر میشدند.» وی به نقل از سرلشگر رحیم صفوی، فرمانده سابق سپاه اینچنین نوشته: «ما با حدود
۵۰ نفر از نیروهایی که از کردستان آمده بودیم به محور شمالی آبادان، یعنی دارخوین رفتیم. هیچ مکانی برای استقرار نداشتیم. با دردسر یک وعده غذا از سپاه شادگان تهیه میکردیم. کل چیزهایی که داشتیم دو خودروی سیمرغ بود که از کردستان آورده بودیم. روزها در منطقه میجنگیدیم و شبها زیر درختها میخوابیدیم. این شروع کار ما بود. یک روز تانکهای عراقی تا کنار کارون در دارخوین پیشروی کردند. با شلیک تانکها به طرف خانههای روستایی و پاسگاه، آن عده کمی که از ژاندارمری در پاسگاه بودند، فرار کردند. بعد از چند روز مجموعه دارخوین مکان اولیهمان شد.»
پس از چند روز تلاش و پیگیری موفق میشویم سردار حمید رئیسی، فرمانده سابق محورهای عملیاتی لشگر ۱۴ امام حسین که روزهای ابتدایی جنگ در دارخوین حضور داشته، پیدا کنیم. او درباره حضورش در دارخوین میگوید:«پاسگاه و روستا و تلمبهخانه دارخوین برای لشگر ما یک مجموعه حساب میشد. زمانی که برای مقابله با پیشروی بعثیها به دارخوین رفتیم بیشتر مردم آنجا را تخلیه کرده بودند. آن زمان بیل مکانیکی و لودر و گریدر نبود. با همکاری چند نفر از روستاییانی که مانده بودند با بیل و فرغون، سنگرهای کوتاه و «حفره روباهی» درست کرده بودیم.
اما در این میان تلمبهخانه دارخوین مقر مناسبی برای مقاصد نظامی ما در برابر نیروهای بعثی بود. از آن ابتدا برای دیدهبانی از دکل و کورههای بلند تلمبهخانه بالا میرفتیم و تحرکات نیروهای دشمن را زیر نظر میگرفتیم. من هم چندین بار از بالای همین کورههای بلند که به غرب کرانه کارون اشراف داشت، دیدهبانی کردهام. باید بگویم هسته اولیه لشگر ۱۴ امام حسین از جبهه دارخوین تشکیل شد.»
به گفته سرهنگ اصغر شفیعیون، بازنشسته لشگر ۱۴ امام حسین که چند سالی در منطقه دارخوین حضور داشته دارخوین و تلمبهخانه پس از عقب راندن نیروهای دشمن، محلی شد برای پشتیبانی و تدارکات نیروهای عملیاتی. وی عنوان میکند: «دارخوین از نظر استراتژیک منطقه حساسی بود و ما در ابتدای جنگ با چنگ و دندان از آن حفاظت کردیم. پس از مدتی تلمبهخانه پادگان نظامی شد که از آن به عنوان انبار و زاغه مهمات و مرکز آموزش نظامی، بخصوص آموزش غواصی استفاده میشد. نیروهای مردمی که از اصفهان یا سایر نقاط میآمدند، توی مجموعه تلمبهخانه آموزش میدیدند. این مجموعه از ابتدای سال ۶۰ تا آخر جنگ در اختیارمان بود.»دارخوین را ترک میکنم درحالی که دیوارنوشتهها هنوز جلوی چشمان رژه میروند. یک موزه زنده از ۱۰۰ سال پیش تا همین سالهای جنگ؛ «سعید نوروزی، اعزامی از اردبیل، تاریخ اعزام ۱۸/۸/۶۴. ۶ ماه توی این آسایشگاه خوابیدم.» این آدمها حالا کجا هستند و گاهی که دلشان برای دارخوین تنگ میشود،چه میکنند؟
حمید حاجیپور
ارسال نظر