یادداشت پسر سلمان هراتی که حاشیهساز شد
پسر سلمان هراتی که با نرفتنش به مراسم بزرگداشت این شاعر فقید در تنکابن حاشیهساز شد، یادداشتی را هم نوشته بود که در حاشیه مراسم توزیع و البته نارضایتی برگزارکنندگان مراسم را موجب شد.
به گزارش پارس به نقل از ایسنا، رسول هراتی در این یادداشت از زاویه دید خود از سلمان هراتی نوشته، که متن آن در پی می آید:
« در پیش گفتار کتاب نقد شعر سهراب سپهری نوشته دکتر سیروس شمیسا، ایشان اطمینان حاصل کرده اند که به زودی کتاب های زیادی درباره سهراب نوشته خواهد شد و متذکر شده اند که پیش از آن سه کارِ به زعم او ضروری باید انجام گیرد. مورد سوم از این سه کار توجه مرا بیش تر به خود جلب کرد که چنین بود: « لازم است که بیوگرافی جامع و دقیقی تنظیم شود. زندگی مردان بزرگ بسیار زود جنبه اساطیری پیدا می کند و تاریخ و افسانه در هم می آمیزد… »
این اتفاق بخصوص در کشورهای شرقی و جهان سوم که در آن تاریخ مکتوب و موثق چندان خریداری ندارد و همه چیز جنبه شفاهی دارد، ضرورت بیش تری می یابد. مضاف بر این در این جوامع مردم اصولا به دنبال پرورش اسطوره و تبدیل انسان های واقعی به شخصیت های خیالی و دست نایافتنی هستند و همه را یا سیاه سیاه می بینند یا سفید سفید. اما در مورد سلمان که آثارش را به سیاست هم آغشته، این مطلب بارزتر می نماید، غفلت یا انفعال خانواده و نزدیکان سلمان و ضعف فرهنگی و قانونی در این زمینه باعث شده است که غالب آثار تألیف شده درباره او و به طبع شخصیت او در اذهان مردم آلوده به همین تلقی و افسانه پردازی شود. مثلا دادن نسبت های غیرواقعی یا حتا نوشتن کتابی تحت عنوان « زندگی نامه داستانی سلمان» و درج رویدادهایی خلاف واقع در همین داستان ها که متأسفانه خود بعدها منبع آثار دیگری شد و بیش تر به این ماجرا دامن زده شد.
*زندگی نامه مختصری از سلمان
سلمان هراتی در فروردین ماه سال ۱۳۳۸ در روستای مزردشت از توابع تنکابن در استان مازندران به دنیا آمد. در خانواده ای معمولی که شغل شان کشاورزی بود؛ نه آن طور که گفته اند، خیلی مذهبی یا خیلی فقیر. مقطع ابتدایی را در همان روستا گذراند و برای مقطع متوسطه به شهر خرم آباد تنکابن رفت و به طور شبانه در رشته ادبی مشغول به تحصیل شد و به صورت هم زمان در یک مغازه خرازی کار می کرد. در سال ششم متوسطه به دلیل بیماری روحی که در اثر یک حادثه به آن دچار شد، مردود شد. بعد از آن به تهران عزیمت کرد و در یک بیمارستان مشغول به کار شد و هم زمان موفق به اتمام تحصیلات متوسطه شد. این اتفاقات مصادف با وقوع انقلاب بود. سلمان برای انجام خدمت وظیفه راهی اصفهان شد و دوران خدمت را در آن جا سپری کرد. پس از سربازی در رشته هنر دانشگاه تربیت معلم پذیرفته و دوباره رهسپار تهران شد. محیط دانشگاه و آشنایی با دوستان و هم کلاسی ها و فضای هنری موجود بر او بسیار تأثیر گذاشت. در همین سال ها بود که با اهالی حوزه هنری که چند جوان علاقه مند به هنر و ادبیات بودند، آشنا شد که به واقع یکی از تأثیرگذارترین وقایع زندگی وی بود، چرا که او را به گفته خودش به صورت حرفه یی وارد این وادی کرد. او با علاقه زیاد در جلسات شعر حوزه حاضر می شد. پس از پایان دانشگاه برای چند سال اول خدمت به مناطق محروم فرستاده شد که قرعه سلمان به یکی از روستاهای شهر لنگرود در استان گیلان افتاد. علی رغم تلاش زیاد برای انتقال به تنکابن، این امر میسر نشد و سلمان به همراه دو تن از دوستانش که آن ها نیز تنکابنی بودند و مانند او در دانشکده هنر درس خوانده بودند، مشغول به تدریس در روستاهای گیلان شد. دو دوست یعنی سلمان و بیژن در لنگرود و دوست دیگرشان در شهرستان املش. سلمان تمام این دو سال را بین لنگرود، تنکابن و تهران در رفت وآمد بود، یعنی بچه های مدرسه، بچه ها و خانواده خودش و بچه های حوزه. سرانجام سلمان در عصر جمعه نهم آبان ماه سال ۱۳۶۵ در سن ۲۷ سالگی در راه رفتن به مدرسه به همراه دوستش بیژن در تصادف دو مینی بوس با یکدیگر در شهر رودسر جان سپرد.
*شخصیت سلمان
سلمان به شهادت خانواده، دارای شخصیتی عجول و در بسیاری اوقات احساساتی بود که در آثارش نیز مشهود است. در عین حال او دارای شخصیت بزله گو و بشاش بود و در جمع های دوستان - چیزی که در عکس ها هم مشهود است - شخصیتی محوری و مرکزی داشت.
بسیار اهل تفریح و تفرج با دوستان بوده و کم تر پیش می آمد که در خانه بماند. حتا گاهی خانواده را برای این کار به دردسر هم انداخته است. او به هنر در غالب زمینه ها مثل تئاتر، ادبیات، عکاسی، موسیقی و نقاشی علاقه داشت. مثلا در هر فرصتی به خواندن می پرداخت و حتا صداهایی از او بر روی نوار کاست موجود است. در دوران سربازی هنگام بازگشت از اصفهان یک سنتور خرید و با خود به خانه آورد، اما با مخالفت خانواده - به دلیل ترس از حرف مردم - سنتور برای همیشه در بام خانه ماند و به جای مضراب، خاک خورد. همین طور از او عکس های زیادی مانده، تا جایی که او در آن زمان تعدادی فیلم عکاسی را به خارج از کشور فرستاد تا آن ها را به صورت اسلاید دربیاورد.
*شکل گیری شخصیت سلمان
روستای مزردشت، یعنی جایی که سلمان در آن جا متولد شد و زیست، روستایی بود که چند عالم دینی در آن زندگی می کردند و فضای روستا به نسبت مذهبی بود. از جمله این عالمان دینی مرحوم شیخ عبدالرحیم مرتجایی بود که سلمان و برادر بزرگش محمد هراتی به دلیل نزدیکی خانوادگی و همچنین دوستی با فرزندان او، بسیار تحت تأثیر ایشان بودند و در واقع دیدگاه های آغشته به مذهب سلمان از همین فضا سرچشمه گرفته بود. اما با هجرت و سفر و دیدن دنیای پیرامون دریافت که دین با دیدگاه سنتی شاید آن چیزی نیست که او و هم نسلانش می خواستند. بنابراین مانند هر جوان دیگر در آن دوره تحت تأثیر جو حاکم بر جامعه و تسلط تفکرات چپ، دست به روایتی از دین شد که به جریان نواندیشی دینی مشهور شد که سردمداران آن کسانی مانند شریعتی بودند. کما این که قیصر امین پور به درستی می گفت: که ما شاگران شریعتی و جلال آل احمد بودیم.
*جهان بینی سلمان
سلمان تحت تأثیر جامعه و فضای آن دوران - نه تنها در ایران که کل جهان - و به دلیل عقبه مذهبی اش دارای دیدگاه های انقلابی از نوع دینی اش بوده و هنر را در شکل متعهدش می خواسته که در آثار اولیه اش کاملا مشهود است، مخصوصا در کتاب « از آسمان سبز» . این امر حتا در کتاب « از این ستاره تا آن ستاره» که برای کودکان نگاشته شده، نیز مشهود است. مضامین و تفکر شعری سلمان در این دست از اشعارش نیز با اشعار مربوط به مخاطب بزرگسالش تفاوت چندانی ندارد. محور اندیشه های سلمان حول مضامین دینی، فرهنگ شهادت، تکریم شهدا و تقدس جهاد علیه باطل و برابری نژادی می چرخد. او سعی می کند همچون آموزگاری زیرک این مفاهیم را با تصویرهای عینی و قابل درک برای کودکان و نوجوانان بیان کند.
و بنا به گفته جعفر ابراهیمی (شاعر کودک و نوجوان) ، « هراتی شاعر بزرگسالی بود که در ضمیر و درون خود حرف هایی هم برای نسل کودک و نوجوان ما داشت. » (فصل نامه شعر» ، شماره ۳۴، سال یازدهم، زمستان ۱۳۸۲، ص ۴۶) .
به مرور که شخصیت حرفه یی سلمان در حال شکل گرفتن بود - چه به لحاظ زبان که به وادی ها و تجربه های مختلف دست یافت و چه به لحاظ قالب و تکنیک که تقریبا در تمامی قالب ها تجربه ای داشته - شخصیت او در محتوا نیز دچار تغییر شده و از آن فضای شعاری و به تعبیری عینی، به فضای ذهنی و درونی وارد می شود که در آثارش هرچه از کارهای ابتدایی به سمت انتها می رویم، این امر بارزتر است تا نقطه اوج آن که نیایش واره هاست.
همچنین تفکراتی از قبیل طبیعت محوری و ترس از غلبه ماشین بر انسان، که کمی به دلیل نزدیکی به سهراب بدان دچار شده و کمی هم تحت تأثیر دوران جنگ سرد و فضای آن دوره است، به وضوح در اغلب اشعارش که با نکوهش جهان غرب و مدرنیته همراه بوده است، وجود دارد. یا تصاویری از انسان (انسان ۱۳۵، انسان نیم دایره/انسان لوزی/و… ) که یادآور تصاویر مردم در کشورهای کمونیستی است. اما شعر « من هم می میرم» ، نقطه اوج این ترس است، ترس از صنعتی و ماشینی شدن همه شؤونات این زندگی. در این اثر، ابتدا تمام عناصر، اسامی، رویدادها و مرگ ها سنتی و در کشمکش طبیعت - و انسان نیز به مثابه جزوی از همین طبیعت - و تنازع بقا اتفاق می افتد. اما در آخر، به یک باره اثر پر می شود از عناصر غیرطبیعی، مدرن و به تعبیری ماشینی و ساخته دست بشر. و شاعر مرگ خود را به عنوان یک انسان مدرن به دست ماشین پیش گویی می کند.
بخش هایی از شعر « من هم می میرم»
من هم می میرم/ اما نه مثل غلامعلی/ که از درخت به زیر افتاد/… / من هم می میرم/ اما در خیابانی شلوغ/ در برابر بی تفاوتی چشم های تماشا/ زیر چرخ های بی رحم ماشین/ ماشین یک پزشک عصبانی/ وقتی از بیمارستان دولتی برمی گردد/ پس دو روز بعد/ در ستون تسلیت روزنامه/ زیر یک عکس ۴× ۶ خواهند نوشت/ ای آن که رفته ای/ چه کسی سطل های زباله را پر می کند؟
در میان همه این ها نیز علاقه او به مقوله دین و پیشوایان دینی و هر آن که به عقیده او دین و حمایت از مظلوم را نمایندگی می کرد، به وضوح دیده می شود. از صدر اسلام و ائمه (ع) گرفته تا متأخرین مانند میرزا کوچک خان، امام خمینی (ره) ، شهدای جنگ تحمیلی و حتا پابلو نرودا. »
ارسال نظر