به گزارش پارس ، به نقل از فارس: جلال را چه بپسندیم و یا نه از پرچم داران جریان روشنفکری بود که بسیار سفر کرد و دچار دگردیسی فراوانی شد و در نهایت خود را خسی دید در میقات و در کتاب « خسی در میقات» گفت: دیدم که تنها « خسی» است و به « میقات» آمده است و نه « کسی» و به « میعادی» . و دیدم که « وقت» ابدیت است، یعنی اقیانوس زمان. و « میقات» در هر لحظه ای. و هر جا. و تنها با خویش. چرا که « میعاد» جای دیدار تست با دیگری. اما « میقات» زمان همان دیدار است و تنها با « خویشتن» . و دانستم که آن زندیق دیگر میهنه ای یا بسطامی چه خوش گفت وقتی به آن زائر خانه خدا در دروازه نیشابور گفت که کیسه های پول را بگذار و به دور من طواف کن و برگرد. و دیدم که سفر وسیله دیگری است برای خود را شناختن. جلال پس از سفر بسیار خود را یافت و عا قبت به خیر شد همان کسی امام خمینی (ره)

درباره او گفته است. « آقای جلال آل احمد را جز یک ربع ساعت بیشتر ندیده ام. در اوایل نهضت یک روز دیدم که آقایی در اطاق نشسته اند. و کتاب ایشان، غربزدگی در جلوی من بود. ایشان به من گفتند" چطور این چرت و پرت ها پیش شما آمده است" یک همچو تعبیری. و فهمیدم که ایشان هستند. مع الوصف دیگر او را ندیدم. خداوند ایشان را رحمت کند. » و رهبر انقلاب درباره او می گوید: « با تشکر از انتشارات رواق، اولا به خاطر احیاء نام جلال آل احمد و از غربت درآوردن کسی که روزی جریان روشنفکری اصیل و مردمی را از غربت درآود، و ثانیا به خاطر نظرخواهی از من که بهترین سالهای جوانیم با محبت و ارادت به آن جلال آل قلم گذشته است» .

*خانم سیمین دانشور جز نخستین زن ایرانی بود که داستان نوشت و این موفقیت به پیشینه خانوادگی برمی گردد. چه فضای در خانواده شما حاکم بود که چنین زن بزرگی رشد کرد؟

ویکتوریا: در خانواده ادبی و هنری بزرگ شدیم خوشبختانه در خانواده ما علم و هنر و ادب جمع شده بود. البته خواهر من سیمین از کودکی علاقه بسیار به شعر داشتند شکر خدا حافظه بسیار خوبی هم داشتند، اگر شعری را یک بار می خواندند حفظ می شدند. فوق العاده باهوش بودند.

« علی اصغر حکمت» پسر عمومی مادر من بودند هر زمان به شیراز می آمدند سراغ سیمین خانم را می گرفتند و به خانه ما می آمدند سمین نیز برای حکمت شعر می خواند و بسیار زیبا شعر می خواند.

هیچ زمان دعوا و سرزنش ای در خانواده ام نبود. پدرم به شعر علاقمند بود و در شب های شعر حافظ شرکت می کرد. حتی همه خانواده در یک روز دور هم جمع می شدند تا آقای « صدر شایسته» که از نقاشان خیلی خوب آن زمان که شاگرد کمال الملک نیز بود به اعضای خانواده نقاشی آموزش دهد. همه بچه های خانواده ما کودکی در دامن مادرمان نقاشی را یاد گرفتیم.

*اگر نکات تازه ای در مورد زمینه آشنایی جلال آل احمد و سیمین دانشور دارید بفرمایید؟

ما سه خواهر بودیم. نخست خواهر بزرگمان ازدواج کردند و بعد از ازدواج به اصفهان رفتند. عید نوروز شش نفر از فامیل تصمیم گرفتیم برای مسافرت و دیدن اصفهان به خانه خواهرمان برویم. بعد از سه روز همه دیدنی های اصفهان را دیدم، تصمیم گرفتیم برگردیم. خاله ما به شوهرش گفتند: « بروید شش بلیط اتوبوس تهیه کنید» . شوهرشان جواب دادند در عید نوروز بلیط اتوبوس سخت گیر می آید. خوشبختانه وقتی شوهر خاله ما برای خرید بلیط اتوبوس رفتند ۶ نفر از دانشجویان بلیط خود را لغو کردند که شوهرخاله ما آن ۶ بلیط اتوبوس را تهیه کرد. زمانی که سوار اتوبوس شدیم جلال آل احمد هم از مسافران آن اتوبوس بود. برخی می گویند: جلال آل احمد در صندلی جلوی اتوبوس نشسته بودند و سیمین عقب صندلی نشسته بود. آما آنچه من به خاطر دارم این بود که جلال زمانی که می خواست بلیط تهیه کند متوجه شد سیمین دانشور نیز در اتوبوس هستند. به همین دلیل کنار صندلی سمین بلیط رزرو کرده بود. آل احمد سمین را می شناخت و از نظر ادبی با کارهای سیمین آشنا بود.

آقای آل احمد اهل ادب و بسیار آدم فرهیخته و با هوش بودند بعد از آن که به تهران رسیدم از خاله خود خداحافظی کردیم و خانه آمدیم. در آن زمان خرید بر عهده من بود. وقتی برای خرید در خانه را باز کردم که به بازار بروم دیدم آقای آل احمد دم در خانه ما ایستاده است و به روی خودم نیاوردم که او را می شناسم. زمانی که برگشتم دیدم سیمین خانم آماده بیرون رفتن است هر روز صبح با آل احمد بیرون می رفتند و بعد از ۹ روز تصمیم گرفتند که با هم ازدواج کنند.

* سیمین دانشور وقتی قصد داشتند ازدواج کنند با شما مشورت نکردند؟

سیمن در رابطه ازدواج با جلال به این دلیل که از نظر فرهنگی و طبقه اجتماعی با هم فرق داشتیم با خاله ا م مشورت کردند که خاله ما استقبال کرد و گفت: آقای آل احمد نویسنده خوبیه و با استعداد است اگر از نظر مالی مشکلی داشته باشید به او کمک می کنیم.

* به نظر خانواده شما مخالفت جدی با ازدواج سیمین و جلال نداشتند فقط از نظر اقتصادی جلال مشکلاتی داشت که خانواده شما قصد داشت کمک کند؟

خانواده ما قول دادند در تهیه وسایل زندگی کمکشان کنند. آل احمد مرد بسیار بزرگی بود و بسیار زیبا و روان می نوشتند. همچنین به همه کمک می کردند. اهل مسافرت بودند و علاقه داشتند به همه نقاط کشور سفر کنند. و در دهات و به روشن کردن روستاییان می پرداختند. آقای آل احمد با گل بزرگ شدند.

* آقای فرجام شما فارغ از اینکه خویشاوندی سببی با آل احمد داشتید رابطه تان با آل احمد چگونه بود؟

فرجام: آقای آل احمد در جوانی تمایلات چپگرایانه داشتند. آل احمد را از زمانی که عضو حزب توده بود می شناختم و شناخت من زمانی که با حزب اختلاف پیدا کردند از او بیشتر شد. زمانی که هم فامیل شدیم من بسیار از آل احمد آموختم.

ویکتوریا: بیشتر اوقات با هم به شمال و اصفهان سفر می رفتیم به اصفهان که رفتیم پرویز و جلال سرخاک پدر پرویز رفتند.

فرجام: قبر پدر ما در قبرستانی به نام « لسان ارض» قرار داشت. آل احمد از این اسم بسیار خوشش آمد وقتی که به خانه خود آمد اسم کوچه را ارض گذاشت.

ویکتوریا: آل احمد دفترچه داشتند و تمام اسامی و موارد جالب را یاداشت برمی داشتند و برای هر اسام می توانستند یک کتاب بنویسند.

* آقای فرجام شما کار فرهنگی داشتید؟

من در یک شرکت خارجی کار می کردم.

ویکتوریا: ولی اهل کتاب بود.

فرجام: من نیز به علاقمندی آل احمد علاقمند بودم و پیگیر بودم. حتی آن شبی که آقای (امام) خمینی (ره) را دستگیر کردند ما منزل آقای آل احمد بودیم آقای شمس نیز آنجا بودند چون می ترسیدم برای شمس گرفتاری پیش بیاید شمس را به خانه خود بردیم آقای شمس سه شب خانه ما بودند و بعد از تمام شدن قائله به منزل خود رفتند.

* واکنش آل احمد به دستگیری امام چی بود؟

آقای آل احمد آقای (امام) خمینی (ره) را حاج آقا روح الله صدا می زدند. ما با اتفاق جلال به شاه عبد العظیم رفتیم که آقای خمینی (ره) آنجا آمده بود برادر خانمم منوچهر نیز با ما بود. آقای آل احمد تند رفت نزد آقا و ما را هم برد.

* دیدار خصوصی با امام خمینی (ره) داشتید؟

ما آنجا رفتیم عده زیاد همراه آقای خمینی (ره) بودند ولی آل احمد آنجا رفت و دست آقای خمینی (ره) را بوسید.

* در چه مرحله از زندگی با آل احمد آشنا شدید؟

آقای آل احمد زمانی که از حزب توده انشعاب کرد نیروی سوم را تشکیل داد. بعد از آن علاقمند شد به خانه خدا برود و بعد از آن سفر روحانی بود که به مسائل مذهبی علاقمند شد و آقای آل احمد باور داشت که حاج آقا روح الله حتما کاری خواهد کرد به همین دلیل تحولات را پی گیری می کرد و امیدوار بود که روحانیت کاری انجام می دهد.

* آل احمد یکی از تأثیرگذارترین روشنفکران ایران محسوب می شود می توانید در قالب خاطره ویژگی شخصیتی او را که تا به حال گفته نشده است را برای ما بگویید؟

آل احمد بسیار سفر می کرد در یکی از سفرها که به بوشهر رفته بود ایرج افشار جلال را می بیند و از جلال می پرسد شما اینجا چه کار می کنید؟ آل احمد جواب داد دارم مطلب تهیه می کنم تا شما ارتزاق کنید؟

همچنین آقای آل احمد شخصیتی پیگیر و عصبی داشت؟ جلال برای سفر کاری به کرمانشاه رفت یکی از آشنایان ما که در کرمانشاه زندگی می کرد و به اشخاصی که در کرمانشاه بودند گفتند: به سرعت کار جلال را انجام بدهید که همه چیز را بر هم می زند.

آقای آل احمد زمانی برای تدریس به دانشگاه می رفت آنگونه که خودش دوست داشت به دانشجویان درس می داد به همین دلیل دکتر بیتا معاون آموزش و پرورش از سوار شدن آل احمد به سرویس حمل و نقل سرویس آموزش سرا جلوگیری کرد. اما جلال با زور سوار اتوبوس می شود. روز بعد می خواست سوار شود با پاسبان و رئیس شهربانی جلوی او را می گیرند همان روز آل احمد به وزارت آموزش و پرورش می رود و برای یکی از دوستانش که مقام بالای اداری داشت. یاداشتی می نویسد و دوستش که معاون وزیر بود نامه را به هادی هدایتی پسر عمه آقا جلال که وزیر آموزش و پروش نیز بود می دهد. البته وزیر با جلال میانه خوبی نداشت. و جلال را بازرس کرد تا شر جلال راحت شود و کاری داشته باشد و زیاد شلوغ نکند.

* شما چون از نزدیکان آل احمد و سیمین دانشور بودید بیشتر از جزئیات رابطه آل احمد و سیمین باخبرید آیا به علت اختلاف طبقاتی در طول زندگی مشترک مشکلاتی با هم نداشتند؟

ویکتوریا: سیمین خانم یکی از رضایتمندی اش بعد از ازدواج با جلال این بود که از طبقه بالای اجتماع وارد گود اجتماع می شوند و شرافتمندانه زندگی می کند. البته نمی گویم زندگی سیمین قبل از ازدواج چون از خانواده مرفه بود بد بود. پدر ما پزشک بود بیشتر اوقات حیوان کرایه می کرد و برای مریض ها غذا می برد و خیلی می خواست به طبقه ای که به سختی زندگی می کردند کمک کنند.

فرجام: آقای آل احمد و همسر او نه تنها بسیار با هم دوست بودند بلکه عاشق هم نیز بودند. شما برای اینکه با جزئیات روابط جلال و سیمین آشنا شوید باید کتاب نامه های جلال به سیمن را که در ۳ جلد و توسط نشر نیلوفر منتشر شده است را بخوانید. تا متوجه شوید این رابطه چقدر عمیق بوده است.

ویکتوریا: خواندید؟

فارس: بله

فرجام: البته به تازگی کتابی به نام « بی سر و سیمین» منتشر شد. نشان می دهد که این دو نویسنده بهترین زندگی را با هم داشتند. حتی جواد مجابی که به منزل جلال آمد به ما گفت: من هیچ وقت ندیدم سیمین و جلال جدا از هم به جلسات بروند همیشه با هم بودند. البته یک سری مشکلاتی بر سر موضوع صاحب فرزند شدن داشتند که بهانه به دست کسانی داد که قصد دشمنی دارند.

یکی از دلایل وفاداری و عاشق بودن سیمین و جلال این بود که خانم سیمین تا لحظه فوت شدنش هر دو انگشتر دستش بود. نکته جالب کار روزگار و تقدیر این بود که هر دو در یک روز ولی با ماه متفاوت درگذشتند. جلال ۱۸ شهریور و سیمین در ۱۸ اسفند.

* آیا خانم دانشور قبل از انقلاب حجاب نداشتند با خانواده آل احمد که مذهبی بودند مشکلی نداشتند؟

فرجام: چرا تا مدت ها خانم دانشور منزل آقای پدر آل احمد نمی رفتند. بالاخره با هم به توافق رسید سیمین به جای چادر دستمال (روسری) سرکنند. بعد از پوشیدن دستمال (روسری) آشتی بین خانم دانشور و خانواده جلال برقرار شد. حتی بسیاری از خانواده آل احمد می آمدند و در خانه جلال و سیمین می ماندند و سیمین خانم از آنها پذیرایی می کردند اصلا مشکلای نداشتند.

* چهارشنبه هر هفته خانه جلال آل احمد پاتوق روشنکفران بود شما آن موقع در جلسات حضور داشتید؟

تصادفا در یکی از مجالس که من حضور داشتم دیدم جلال و اسلام کاظمیه در حال کندن باغ خانه جلال هستند از آقای کاظمینه پرسیدم قبر کیست؟ گفت: « این قبر احمد فردید است» . این در حالی است که احمد فردید زنده بود و جلال با سبک تفکر آقای فردید موافق نبود.

* آل احمد که از فردید تأثیرپذیرفتند؟ و کتاب غرب زدگی را با توجه به آموزه های فردید نوشتند؟

فرجام: جلال لغت غرب زدگی را از احمد فردید گرفت. اما تحت تأثیر فردید نبود. همچنین بسیاری از روشنفکران به خانه جلال رفت و آمد داشتند. در شب عروسی جلال و سیمین صادق هدایت هم بوده است.

ویکتوریا: صادق هدایت در دانشکده ما ریس دفتر دانشکده هنرهای زیبا بود.

* شما خبر فوت جلال آل احمد را کجا شنیدید و واکنش سمین به فوت جلال چی بود؟

هر روز به خواهرم سیمین تلفن می کردم حالش را می پرسیدم جلال آل احمد با امیر حسین توکلی به شمال رفت. خود امیر در چوب بری اسالم کار و زندگی می کرد و جلال کلبه ای در آنجا درست کرده بود اما متاسفانه خانه زیر آب رفت.

* ببخشید سؤال مرا که خبر در گذشت جلال آل احمد بود را جواب ندادید؟

صبح به سیمین تلفن زدم که احوال او را بپرسم که خدمتکار اش گفت: که آقا فوت شدند. و بعد به خانه جلال آمدیم که شبش سیمین آمد. مرتضی آل احمد از بستگان آل احمد که معاون سازمان برنامه و بودجه بود تمهیداتی ایجاد کرده بود که جسد آل احمد را به تهران منتقل کنند. زمان انتقال جسد جلال، کارخانه ها آژیر می کشیدند.

* با توجه به اینکه آل حمد و نیما یوشیج همسایه بودند در رابطه با ارتباطات جلال آل احمد و نیما یوشیج بفرمایید؟

فرجام: آقا شهریار و نیما یوشیج به خانه جلال می آمدند و مشاعره می کردند و با همدیگر صحبت می کردند.

شعر نیما یوشیج را مردم متوجه نمی شدند آقای آل احمد آن زمان می گفت برای خواندن شعر نیما یوشیج باید به تفسیر آن نیز توجه کرد آل احمد برای ترویج شعر نیما یوشیج بسیار زحمت کشید.

* جلال شعر آی آدم های نیما را بسیار دوست داشتند؟

ویکتوریا: بله. یکی از خاطرات جالب در مورد نیما که سیمین تعریف می کرد این بود که نیما زنش را اذیت می کرد یک روز عالیه خانم زن نیما به سمت خانه جلال فرار می کند فریاد می زند خانم سیمین کمک کنید نیما می خواهد مرا بکشد! سیمین خانم نزد نیما می رود. که با تفنگ بادی زنش را تهدید کرده است سیمین خانم به نیما می گوید: چرا این کار می کنید. می گوید: هیچی نگو تفنگ فشنگ ندارد.

* واکنش آل احمد به مرگ نیما چی بود؟

آل احمد بعد از شنیدن درگذشت نیما قرآن را باز کرده بود و آیه ای به این مظمون آمد که فرشتگان در بهشت صف به صف ایستاده اند. از دیگر نکات جالب که باید گفت: این است که امام موسی صدر و احمد خمینی مدتی در خانه جلال پنهان بودند.