به گزارش پارس به نقل از ایسنا - طنز روز

رضا ساکی

توی پارکینگ، ماشینم را تمیز می کردم که همسایه مان آمد. چند روز بود ندیده بودمش و می دانستم سؤال های زیادی دارد. این بار اما با سؤال شروع نکرد، اول از حالم پرسید و گفت: این چند روز که ندیدم تان، دل نگران شدم، گفتم نکند مهندس رفته باشد خارج! گفتم: خارج چرا؟

گفت: این روز ها آن هایی که سرشان مثل شما به بدن شان می ارزد، اغلب می روند آن ور آب یا به خوشی با طیاره یا با فلاکت با قایق و کشتی. نمی دانی مهندس وقتی شنیدم چند ایرانی در راه استرالیا گرفتار شده اند، چقدر ناراحت شدم، گویا بسیاری هم این طرف آن طرف در اردوگاه هستند، نه؟ گفتم: بله متأسفانه!

گفت: راستی این مستندی که درباره ی رضاشاه پخش کردند، دیدید؟ گفتم: بخش هایی از آن را در اینترنت دیدم! گفت: این مستند درباره ی رضا شاه خودمان بود دیگر؛ میرپنج؟ گفتم: بله! گفت: همان که برای یک رباعی، فرخی یزدی را کشت؟ گفتم: بله!

گفت: همان که میراث مانده از مشروطه را به باد داد؟ گفتم: بله! گفت: ولی این رضاشاه که آن رضاشاه نبود، این رضاشاهی که این ها نشان دادند، انگار وزیر راه و ترابری بود، هی در حال ساخت جاده و راه آهن بود! گفتم: تبلیغات است دیگر، از آن شبکه چه انتظاری دارید؟

گفت: آخر یک جوری تبلیغ کردند که من گریه ام گرفته بود. با هم به این حرفش خندیدیم، گفت: مهندس ان شاءالله همیشه به خنده باشی، گفتم: سلامت باشید!

گفت: حضور شما در این مجتمع برای ما غنیمت است. گفتم: غنیمتی از خودتان است! باز با هم خندیدیم. در همین حال یکی دیگر از همسایه ها به ما پیوست. گفت: جُک می گفتید؟ گفتم: نه، بحث سیاسی می کردیم.

گفت: حالا که بحث تان سیاسی است، بگذارید من هم یک جُک بگویم. همسایه که جُک اش را گفت، هر سه خندیدیم، این بار بلند تر از دفعه ی قبل!