دلایل افزایش آمار جدایی در میان دهه هفتادیها
این حقیقت تلخ و گزنده را باید پذیرفت که طلاق بر زندگی مشترک دهه هفتادیهاسایه افکنده. آنان با هزار امید و آرزو، به خیال نشستن بر اسب سفید خوشبختی، تشکیل خانواده می دهند اما خیلی زود مثل دو جزیره، از هم دور می افتند و عزم جدایی میکنند.
این حقیقت تلخ و گزنده را باید پذیرفت که طلاق بر زندگی مشترک دهه هفتادیهاسایه افکنده. آنان با هزار امید و آرزو، به خیال نشستن بر اسب سفید خوشبختی، تشکیل خانواده می دهند اما خیلی زود مثل دو جزیره، از هم دور می افتند و عزم جدایی میکنند. نسل جدید، پر شتاب برای صید آرزوهایش به پیش می رود و قهر و عتابها را تاب نمی آورد و شاید کوچکترین اختلافها بهانه ای باشد برای جدایی. همین است که آمارهای ثبت احوال کشور نشان میدهد که ۱۲.۲ درصد ازدواجهای صورت گرفته در سالهای ۹۱ تا ۹۷ به طلاق منجر شدهاند و میانگین سنی افرادی که به جدایی تن داده اند ۲۵ تا ۲۶ سال بوده است و این یعنی نسل ازدواج هایی که سرنوشت شان به طلاق ختم می شود به دهه هفتادی ها رسیده.بررسی های ثبت احوال گویای آن است که میانگین سن طلاق برای متولدین سال های دهه پنجاه ۳۸.۶سال و برای متولدین نیمه اول و دوم دهه شصت به ترتیب ۳۱.۳و ۲۶.۵ سال بوده است اما میانگین سن طلاق برای متولدین دهه ۷۰ به بعد، یعنی زنان زیر ۳۰ سال بوده است.
همچنین ۲۸.۵ درصد از طلاق های ثبت شده در ۶ سال اخیر مربوط به زنان متولد سالهای ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۹ بوده است، این زنان به طور میانگین در ۲۰.۸ سالگی طلاق گرفته و ۸۵.۵ درصد آنها در فاصله کمتر از یک سال از طلاق به طور متوسط در ۲۱.۲سالگی ازدواج مجدد داشته اند.
اما چرا این دهه همانگونه که آمار پر و پیمانی در ازدواج دارد، در طلاق نیز گوی سبقت را از نسل های پیش از خود ربوده است؟
نسلی عجین شده با مدرنیته
دهه هفتاد مصادف است با ورود ابزارها و تکنولوژیهای مدرن و دسترسی به اینترنت آزاد، موبایلهای هوشمند و آنان در بستری متفاوت از نسلهای پیشین رشد کرده اند. طبق گفتههای رایحه مظفریان، فعال حوزه زنان «جوانان دهه هفتادی اولین گروهی از جامعه بودند که طلاق برای آنها دیگر تابو نبود و در این خصوص ارزشی برای نظر جامعه و ملاحظات خانوادگی قائل نبودند.»
عالیه شکر بیگی، مدیرگروه علمی تخصصی خانواده انجمن جامعهشناسی ایران معتقد است: شاخصهای ازدواج و طلاق در جامعه ما نشان میدهد که در شرایط کنونی وضعیت طلاق در حالت آنومیک بوده و تبدیل به یک مسئله اجتماعی شده است:«از نگاه جامعهشناسی، زمانی طلاق تبدیل به یک آسیب جدی میشود که میزان آن از آستانههای متداول اجتماعی بگذرد. یعنی میزان طلاق با میزان جمعیت و ازدواجهای صورت گرفته تناسب نداشته باشد و تعداد طلاقها از نرم متداول جوامع عبور کند. اگر نگاهی به تغییرات آمارهای طلاق طی ۲ دهه گذشته بیندازیم مسئله بودن طلاق بیشتر نمایان میشود. مثلا تعداد ازدواجها در کشور از سال ۱۳۷۴ به بعد رو به افزایش رفته و نسبت طلاقها نیز افزایش یافته است، اما از سال ۱۳۸۹ به بعد با وجود کاهش آمار ازدواج نه تنها آمار طلاق کاهش نیافته است بلکه روبه افزایش گذاشته است، به نحوی که نسبت طلاق به ازدواج طی دو دهه گذشته کمی بیش از دو برابر شده است. این درحالی است که تعداد ازدواجها روبه کاهش رفته و در واقع شتاب منفی شدن ازدواج افزایش یافته است. یعنی از منفی ۱.۹ درصد رشد سالانه ازدواج در سال ۱۳۹۰ به منفی ۵.۴ درصد در سال ۱۳۹۴ رسیده است. »
خانواده محوری دهه شصتی ها در مقابل فرد محوری دهه هفتادی ها
اما دانستن چرایی ازدواج دیرهنگام در بین دهه شصتیها و در مقابل ازدواجهای زود هنگام و افزایش طلاق در بین دهه هفتادیها از زبان شکر بیگی خالی از لطف نیست: « دهه شصتیها در شرایطی پرورش یافتند که عدالتخواهی، آرمانخواهی و… در میان خانوادهها رواج داشت و از سوی دیگر این دهه شاهد جنگ هم بود.شرایط فرهنگی و اجتماعی آن زمان بر روحیات متولدین دهه ۶۰ تأثیرگذار بوده است و این موضوع باعث شد این گروه به اخلاق توجه کرده و زمانی به زندگی ورودکنند که احساس میکنند توانمندی لازم برای شروع زندگی مشترک را دارند. دهه شصتیها بیشتر خانواده محور هستند در حالیکه متولدین دهه هفتاد بیشتر فردمحور هستند. مشکلات اقتصادی و توقعات فزاینده بعد از جنگ نیز از مواردی بودند که باعث شد ازدواج دهه شصتیها دیر صورت بگیرد. از سوی دیگر به دلیل مشکلات مختلف سالهای بعد از جنگ اشتغال این گروه نیز با چالش و مشکل جدی مواجه شد و بسیاری از آنها نتوانستند حداقل درآمد را برای تشکیل زندگی داشته باشند. مسئله دیگر آن است که این نسل، افراد مسئولتری هستند. حس مسئولیتپذیری و نبود اشتغال باعث شد که فرزندان این دوره به این نتیجه برسند که اگر امکاناتی ندارند نباید به سمت ازدواج بروند.»
اما دهه هفتاد به گفته این کارشناس نسلی است که در مهد کودک و دور از خانواده بزرگ شد و بسیاری از اطلاعات خود را از بستر فضای مجازی و اینترنت دریافت کرد: « دهه هفتادیها به این دلیل که در مهدکودک بوده و به نسبت دهه شصتیها کمتر در کنار والدین بودند به لحاظ روانی آسیبپذیرتر شدند، زیرا محبتی را که لازم داشتند کمتر دریافت کرده و بیشتر جذب محبتهای کاذب شدند. محبتهای کاذب هم تبدیل به امیدهای کاذب و سرانجام ازدواجهای کاذب شد. این نسل تب تندی داشت که زودتر به آرزوهای خود برسد. به همین دلیل هم این نسل دست به ازدواجهای زودهنگام زده و به سرعت هم طلاق گرفتند. به نظر من همه چیز در پوستهای از فریب، دهه هفتادیها را احاطه کرد. در واقع این نسل تلاش میکرد محبتی را که نتوانسته است از خانواده و والدین دریافت کند از فردی که عنوان همسر دارد دریافت کند. به همین دلیل هم هست که در این نسل نگرشها نسبت به فرهنگ، اجتماع و زندگی خودش با دهه شصتیها تفاوت زیادی دارد. »
مهاجرت درونی و بیرونی، دو عامل اصلی افزایش طلاق
از طرفی تحصیل، در نسل های گذشته چندان عمومیتی نداشت اما در دهههای اخیر رشدی فزاینده یافته است. آمار بالای ورود دختران به دانشگاه خود مهر تأییدی است بر این تغییر. آگاهی به دست آمده در بستر درس و دانشگاه طبیعتا دختران را نسبت به حقوق حقه خود بیناتر کرده است و آنان این حقوق را از شریک زندگی خود مطالبه می کنند!
اردشیر گراوند، جامعه شناس و پژوهشگر اجتماعی با بیان اینکه روند طلاق از سی، چهل سال پیش معقول بوده است اما در سالهای اخیر بیشتر شده و در حال اوج گیری است، در خصوص دلایل این افزایش به «رسالت» میگوید: « یکی از پایه ای ترین ویژگیهایی که زنان و دختران ما در سالهای اخیر به آن رسیدند تحصیل است. مطابق با همین روند می بینیم طلاق اوج گرفته البته این موضوع مستقیما دلیل طلاق نیست اما به موجب آن آگاهی زنان به حقوق خودشان بالا می رود و تعارضاتی را در مقابله با همسران شان رقم می زند که باعث می شود با بروز کوچکترین مشکل خیلی راحت قید زندگی مشترک را بزنند. ازسوی دیگر همین تحصیل میتواند حاشیه امنی را برای زندگی بعد از طلاق به لحاظ دسترسی به اشتغال و حقوق انسانی فراهم بیاورد. نکته دیگر اینکه این با سوادی موجب شد زنان ما نسبت به یکسری حقوق پایه خود آگاه شده و آن را مطالبه کنند. از آنجایی که مردان ما در زمینه این حقوق خیلی دیرتر به روز می شوند، شکاف رفتاری ایجاد شده بین زوجین منجر به پدیده طلاق می شود. از طرفی وقتی تحصیل می کنید، برخی ویژگیهای ارزشی هم در شما به طور طبیعی تغییر میکند. به عنوان مثال اگر در گذشته مادران ما رواداری و تحمل را در زندگی مشترک خود مبنا قرار می دادند، جوان امروزی می گوید:«چه دلیلی دارد تحمل کنم؟» این را «مهاجرت از درون»می نامم که در کنار آن حرکت به سمت مدرنیته و دسترسی های گسترده به رسانه های ارتباطی دنیا را هم باید قرار داد. موضوع دیگری که پدیده طلاق را تشدید کرده است «مهاجرت سرزمینی» یا«مهاجرت بیرونی» است که در سی، چهل سال گذشته به مرور در کشور افزایش یافته. وقتی مهاجرت اتفاق می افتد ما شاهد ناهمگونی اقوام در شهرها و به خصوص کلان شهرهایمان هستیم. این موجب می شود افرادی از تفکرات و فرهنگ های مختلف با هم ازدواج کنند. در ابتدا که همه چیز عاشقانه است مشکلی نیست اما به مرور و با جدی تر شدن زندگی این تضادهای فرهنگی و قومی رخ نشان میدهد و زوجین به مشکل بر می خورند. هر دوی این مهاجرت ها باعث می شود پیشینه خانوادگی نظارت بر ازدواج که سابقا بسیار قوی عمل می کرد، تضعیف بشود و به موازات آن جوانان خودشان تصمیم بگیرند و خودشان نیز رابطه را به هم بزنند. »
تسهیل ارتباطات زن و مرد و عقب نشینی خانواده ها در نقش آفرینی
گراوند می گوید: در اوایل دهه شصت ساختار خانواده معنای بیشتری داشته و ارتباطات بین دختر و پسر هم چندان تسهیل شده نبوده است، اما از اواخر همین دهه تا دهههای بالاتر تسهیل در ارتباطات زن و مرد در قالب مجازی و حقیقی در کنار روند رو به رشد تحصیل جوانان، موجبات آزادی عمل بیشتر آنان و عقبگرد نسبی خانوادهها در نقشآفرینی مؤثر آنها در امر ازدواج را فراهم آورد:
« اینها همه باعث شد زنان و دختران در تعیین سرنوشت خودشان حق انتخاب بیشتری داشته باشند. شما اگر سری به دادگاهها بزنید، می بینید بالای ۸۰ درصد طلاق ها تقاضای دختران است. سی تا چهل درصد اینها هم می گویند مهرم حلال و جانم آزاد. یعنی این جوان یک خطایی کرده است و حالا می خواهد آن را با طلاق جبران کند. اگر من مشاور اینها باشم، می گویم حالا که این خطا را کردید، بیایید و با آن از سر مدارا رفتار کرده و مشکل را مدیریت کنید. چرا ؟ زیرا ۷۵ درصد دختران ما بعد از طلاق هیچ گاه به ازدواج بر نمیگردند. اساسا فرهنگ ما قباحتی را در مورد ازدواج با زن مطلقه قائل است. پس می بینید که بازنده در هر صورت دختران هستند. حقیقت این است که دختران ما خیلی راحت با حرف ها و وعده وعیدهای پسران در دانشگاه و فضای مجازی و یا محیط کار نرم می شوند.»
معضلی که گفتوگوی ملی میطلبد
این جامعه شناس راهکار را در گفتو گوی ملی می داند و در این خصوص توضیح می دهد: « فکر می کنم بزرگان و نخبگان این کشور باید بنشینند و گفتوگوی ملی راه بیندازند. چرا میگویم گفت وگوی ملی؟ ببینید ما ۲۴ میلیون خانوار داریم که سالی
۱۸۰ هزار طلاق در آن اتفاق میافتد. در این بین تنها خانواده آن زوج نیست که از هم میپاشد، هر یک از خانوادههای پسر و دختر هم گرفتار این موضوع میشوند. یعنی در هر سال ۵۴۰ هزار خانوار درگیر موضوعی به نام طلاق میشوند. با همین روند بعد از ۱۰سال پنج میلیون خانواده یعنی یک پنجم خانوارهای ایرانی درگیر بحران و فاجعهای به نام طلاق هستند. میدانید در این بین چه منابع مالی عظیمی در قالب جهیزیه، عقد، عروسی، لباس و … نابود می شود؟ اینکه میگویند ما باید جلوی طلاق را بگیریم حرف بیمبنایی است که فقط به درد محافل دولتی می خورد. مگر می شود؟ طلاق مستلزم یک گفتوگوی ملی است چرا که اساسا مسئله ای ملی است. فرض کنید فردی دو ماه بعد از ازدواجش میخواهد طلاق بگیرد. گاهی می بینید بنا به دلایلی این طلاق تا۴ سال طول می کشد. شما در این بین از ازدواج مجدد باز می مانید، سن تان بالا می رود و دیگر بچه نمی آورید. پس ببینید تنها نفس طلاق نیست. اخلال در نظام باروری کشور نیز هست. از همه اینها بدتر افزایش آمار بی همسری بر اثر طلاق در جامعه است. پس این یک چرخه است. لذا بزرگان ملت باید بنشینند و برای جوانان و خانواده هایشان آگاهی بخشی کنند. به عنوان مثال باید به اینها سازش و مدارا را آموزش داد. باید به آنها فهماند در مواقعی کوتاه آمدن در مقابل شریک زندگی، معنایش نابودی شخصیت و کم آوردن نیست بلکه به معنای ساختن یک زندگی است. ما در حوزه اسلام ، فقه ، احادیث و روایات شیعی خودمان تأکید بر هم کفو بودن داریم. اینکه گروه خونی دو نفر به هم بخورد یا نخورد که نمیشود معیاری برای ازدواج کردن. در حال حاضر حدود یک میلیون زن مطلقه داریم، وقتی ۷۵ درصد این زنان، دیگر ازدواج نمیکنند، افسرده می شوند و ما این تعداد زن را که عموما بین سنهای ۲۵ تا ۳۸ سال یعنی در اوج باروری و نیازهای جنسی و عاطفی هستند را از گردونه باروری کنار گذاشته ایم. کدام سیستم اجتماعی و فرهنگی این را میپذیرد که سالی ۱۸۰ هزار زن جوان از گردونه کنار گذاشته شود؟»
این پژوهشگر اجتماعی معتقد است: یکی از بحث هایی که مقام معظم رهبری تقاضای پیگیری اش را داشته اند همین بحث طلاق است . چرا به نتیجه نرسیدیم؟ برای اینکه اگر کسی آمد و از سر دلسوزی چهار تا حرف درست و حسابی و علمی و فنی زد، بلافاصله به او انگ زدیم و زبانش را بستیم. فکر می کنم با شیوه تعقلی و برنامه ۴ تا ۵ ساله میتوان آمار طلاق را در همین میزانی که هست تثبیت کرد و بعد آرام آرام پایین آورد.»
«ما در گذشته یک زندگی سنتی داشتیم که در دهه های پنجاه و شصت نیز هنوز آن را حفظ کرده بودیم. در چنین بستری ازدواج ها نیز سنتی بود. طلاق در جامعه شکل خوبی نداشت. آن وقت ها خیلی میشنیدیم که یکی میگفت در کل فامیل اصلا یک طلاق هم نداریم. در دهه های گذشته افراد را برای زندگی مشترک آماده میکردند و میگفتند زندگی غم دارد، شادی دارد، شکست دارد، پیروزی داردو در همه این حالات تو باید کنار همسرت باشی. پسرها برای تحمل هر مشکلی آماده بودند و در مورد دختران مثلی بود که میگفتند با لباس سفید که به خانه شوهر رفتی، باید با کفن سفید بیرون بیایی. هیچگاه این توهم که ما الان زندگی میکنیم و خوشبخت میشویم نبود. این سبک از زندگی تنها متعلق به ایران نیز نبود، بلکه جهانی بود. یعنی در کشورهای دیگر نیز در دورهای نگاهشان به ازدواج خیلی ویژه و از نوع شراکت در تمامی سختیها و خوشیهای یکدیگر بوده است. زمانی که افراد با این نگاه و این آمادگی وارد زندگی می شدند، هر اتفاقی هم می افتاد پایش می ایستادند، اما هر چقدر که جلوتر آمدیم این بازی تغییر کرد. نگاه ها تغییر کرد.» این ها را رضا بافتی، در قامت روانشناس با « رسالت» در میان گذاشته و تأکید می کند: « حالا همه فکر می کنند ازدواج می کنند که خوشبخت شوند، مشکلاتشان تمام و حالشان خوب شود، در صورتی که واقعیت ازدواج این نیست.»
آستانه تحمل افراد به شدت پایین آمده است
بافتی با بیان اینکه آستانه تحمل افراد در نسل های جدید به شدت پایین آمده است، از رفتاری در روانشناسی تحت عنوان ماشه چکانی یاد میکند و ابراز می دارد:« ما سال ۹۴ در استان البرز سریال ۶۰ قسمتی کار کردیم به نام دوراهی. در آن زمان استان البرز جزء رتبههای اول ایران در طلاق بود.در اغلب آن پروندهها متوجه رفتار ماشهچکان شدم. رفتار ماشه چکان یعنی آن رفتار اولیه که ماشه را میچکاند و بحران را ایجاد می کند. پروندههایی که وقتی بررسی میکردیم، میدیدیم شروعاش بر سر یک بطری آب، شکستن یک استکان یا حتی یک خمیر دندان بوده است. به عنوان مثال زن و شوهری میگفتند، میخواهیم طلاق بگیریم و به ما گفتهاند قبلش باید مشاوره بروید. وقتی ریشهیابی کردیم، فهمیدیم اینها سر یک بطری آب با هم بحثشان شده است. مرد گفته بود چرا بطری آبت را جدا کردی مگر من ایدز دارم. زن گفته بود اینطور نیست خیلیها این کار را می کنند و مرد گفته بود نه، تو خیلی وقت است عوض شدی. در نهایت بحث به گله و شکایت در مورد خانوادههایشان کشیده شده بود و در آخر نیز به این نتیجه رسیده بودند که نمی توانند با هم زندگی کنند. حتی وقتی سرنخ موضوع را گرفتم و به بطری آب رسیدم خود این زوج خندهشان گرفته بود و به نظرشان مسخره میآمد. مطالعات نشان میدهد زوجهای جوان در بحرانهایی که در زندگی به آن برمیخورند آمادگی شنیدن کوچکترین انتقادی را نیز ندارند و کوچکترین حرف یا حرکتی در حکم همان کشیدن ماشه یا پرتاب سنگ به آب عمل می کند. در گذشته این گونه نبود. به عنوان مثال مردی اگر از سر کار می آمد و تندی می کرد همسرش مقابلهبهمثل نمی کرد، بلکه یک استکان چای برایش میآورد و سعی میکرد تا فروکش کردن عصبانیت همسرش سکوت کند. همین رواداری باعث میشد از بروز درگیری و بحران جلوگیری شود. این مدل سنتی بود، اما در مدل جدید، شنیدن کوچک ترین انتقادی میتواند بحران ساز بشود.»
نسلهای جدید رفتارهایی تشدیدگرانه دارند
بافتی با اشاره به دو نوع رفتار تسهیلگرانه و تشدیدگرانه، مواجهه با بحرانهای زندگی را مستلزم داشتن روحیه و توان تسهیلگری دانسته و معتقد است: نسلهای جدید تسهیلگری ضعیف و در مقابل تشدیدگری بالایی دارند: « در تشدیدگری ما یک موضوع بسیار ساده را تا بتوانیم، پیچیده اش می کنیم به گونه ای که حل آن برای خودمان هم مشکل می شود، اما در تسهیلگری یاد میگیریم یک مسئله پیچیده را ساده کنیم.»
این روانشناس در بیان علت تشدید گری در نسلهای جدید میگوید: « یکی از دلایلش این است که نسل گذشته خیلی سخت زندگی کرده است و همین نسل سختی کشیده در مورد فرزندان خودش روش نازپروردگی را در پیش گرفت، چرا که نمی خواست آن سختی ها را فرزندش تحمل کند یا فرزندش در حسرت چیزی باقی بماند. اکثر مردهای نسل گذشته از ۱۲، ۱۳ سالگی در کنار درس خواندن کار میکردند. حالا یا ترک تحصیل میکردند یا نمیکردند. هر کسی به هر شکلی یک درآمدی داشت. اگر نمیخواست کمک خانواده بکند برای پول تو جیبی خودش باید میرفت و تلاش می کرد. برای خانمها هم سختیهایی در نظر میگرفتند که کار یاد بگیرند. مثلا دخترها از یک سنی آشپزی و خیاطی و بافتنی بلد بودند. در خواستگاریها اصطلاحی بود که میگفتند دختر ما از هر انگشتش یک هنر می بارد . واقعا هم همین طور بود. دخترها به معنای واقعی کدبانو و هنرمند بودند. ما با سختی بزرگ شدیم برای همین در زندگی اگر اتفاقی میافتاد خیلی اذیت مان نمی کرد، چرا که عادت داشتیم. بعدها ما وارد دوران مدرنیته شدیم و این نسلی که سختی کشیده بود، فکر کرد هر چیزی را که در بچگی دوست داشته اما نداشته است، بچههایش باید داشته باشند. دیگر از دهه ۶۰ به بعد ما کمتر پسری را می بینیم که در ۱۲ سالگی سر کار رفته باشد اگر هم بوده بسیار کم بوده است. اکنون خیاطی به عنوان یک حرفه شناخته می شود. اینکه خانمی در۲۰ سالگی باید خیاطی بلد باشد دیگر معنا ندارد. حتی آشپزی کردن نیز در خیلی موارد معنا ندارد. من خیلی از خانم ها را می شناسم که اینها در زندگیشان به خاطر همین موضوع آشپزی، به بحران برخوردند که مثلا خانم آشپزی نمیکرد و میگفت مگر من کلفتم. یکسری نازپروری ها در زندگی نسلهای جدید آمد و باعث شد اینها که هیچگاه حرفهای درشت نشنیده بودند، در زندگی مشترک با کوچکترین مشکل، سریع قهر کنند.»
برای ورود به زندگی مدرن آموزش ندیده ایم
بافتی معتقد است، ما به موازات عبور از مدل سنتی به مدرن، آموزش های لازم برای مدرنیته را ندیدیم، نمیخواهیم بگوییم مدل قدیم بهترین مدل بود. مدل قدیم هم مدل خوبی نبوده است، اما در آن مدل تاب آوری آدمها خیلی بالا بوده واکنون این عدم تاب آوری را در تمام شئون زندگی یک فرد میبینید. از طرفی ما از زندگی سنتی وارد مدرن شدیم اما برای زندگی در بستر جدید آموزش ندیدیم و این همه ساختارهای ما چه در شغل، چه در روابط اجتماعی، چه در روابط زناشویی و در واقع تمام مسائل را به هم ریخت. در کشوری مثل آلمان از ۵ سالگی شروع میکنند به بچه ها آموزش می دهند که در ۱۶ سالگی مستقل باشند. قانون هم از آنها حمایت میکند. اینها در ارتباط عاطفی مستقل هستند، در درس خواندن و اینکه چه رشته ای را انتخاب کنند مستقل هستند، در کار مستقل هستند چرا که یاد گرفتهاند چنانچه میخواهند مدرن زندگی کنند باید فرهنگ اش را هم یاد بگیرند.
این روانشناس با اشاره به آموزشهای پیش از ازدواج توضیح میدهد:«در حال حاضر افرادی که میخواهند طلاق بگیرند باید سه جلسه مشاوره اجباری بروند. من می گویم چرا این مشاوره اجباری را برای کسانی که میخواهند ازدواج کنند نمی گذارند؟ مگر نه اینکه پیشگیری بهتر از درمان است؟ آن سه جلسه را هم دولت هزینه اش را نمی دهد. زمانی قراردادی داشتیم با بهزیستی و افرادی که میخواستند طلاق بگیرند را برای مشاوره می فرستادند پیش ما. ۹۰ درصد اینها گریه میکردند که پول مشاوره نداریم و میگفتند میشود برگه ما را فقط امضا کنید که برویم. یا آن درصدی که پول داشتند میگفتند میشود ما پول این سه جلسه را بدهیم و برگه ما را امضا کنید. ما میگوییم بیایند حالا نه سه جلسه که ۱۰جلسه اجباری مشاوره برای قبل از ازدواج بگذارند و از طرفی حمایت مالی هم برای این جلسات صورت بدهند و تخفیفاتی قائل شوند. اینها حداقل چیزهایی است که باید داشته باشیم. به علاوه اینکه باید آموزش را از مدارسمان داشته باشیم.ما در مدارس مان راجع به همه چیز حرف میزنیم اما یک آموزش ساده برای زندگی زناشویی نداریم. یک آموزش خیلی ساده در قالب یک واحد درسی و یک کتاب و با حضور یک مربی متخصص. خوبی کشور ما این است که همه اهل درس خواندن و دیپلم گرفتن هستند. دانشگاه رفتن در کشور ما یک نرم است که در بسیاری از نقاط دنیا نرم نیست. در خود آمریکا هم نرم نیست اما در ایران مردم تحصیل را دوست دارند. خب این یک فرصت است. بیاییم یک واحد درسی را اختصاص بدهیم به این موضوع و هر سال هم باشد. یعنی از اول نظری تا دانشگاه در طول ۷ تا ۸ سال این آموزش ها به افراد داده بشود. این موضوع هزینه بر و عجیب و غریبی نیست بلکه تنها مستلزم یک برنامهریزی درست است. »
ارسال نظر