دستنوشتههای منتشر نشده از نادر ابراهیمی
نادر، به همراهی همنوردان «ابرمرد» اش، رو به سوی فیلمسازی مستند و داستانی آوردند؛ حتی به عنوان نقش آفرینان آثار مستند و داستانی از جمله در کار مستند «دیوارهی علم کوه» کار داستانی «ما از راه دیگری میرویم» با موضوع کوه نوردی فعالیت داشتند. پ
به گزارش پارس به نقل از فارس، این روایتی است از شکور لطفی نویسنده و از دوستان قدیمی نادر ابراهیمی که درباره همکاری با ابراهیمی در یک گروه کوهنوردی می گوید:
از پاییز ۱۳۴۰ خورشیدی، پس از عضوت در سازمان کوه نوردی و اسکی « ابر مرد» با نادر ابراهیمی آشنا شدم. این دانشجوی دست به قلم و فعال سیاسی، از جمله بنیان گذاران « ابر مرد» بودند؛ تشکیلاتی سیاسی با پوشش فعالیت ورزشی.
نوجوانی کوه پیما بودم و می خواستم تا کوهنوردی فنی را بیاموزم؛ اما با عضویت در ابرمرد، از اعضا و همنوردان خیلی چیزها آموختم؛ از جمله شیوه ای در سرپرستی برنامه های کوه روی، کوه پیمایی و کوهنوردی که در هیچ گروه و باشگاه کوه نوردی دیده نمی شد و به اعضای جوان و نوجوان، روحیه و اعتماد به نفس می بخشید. با بودن مربیان کارآمد، کوه نوردان ماهر، ورزیده و سرپرستی یک برنامه بر عهده یک همنورد نوجوان و مبتدی واگذار می شد. در مدت اجرای برنامه، این عضو، سرپرست، تصمیم گیرنده و اداره کننده یک برنامه ی صعود به قله، یا کار فنی روی یک دیواره یا سنگ کوتاه، یا برنامه ی منطقه شناسی بود؛ و دیگران حتی مربیان حرف شنو از او و…
چنین شیوه های همنوردی، خیلی زود همنوردان را صمیمی و همکار در دیگر امور مورد نظر در سازمان می ساخت؛ آن هم با اختلاف سنی حدود ۱۰ سال یا کمتر و بیشتر.
کارت عضویت ابرمرد، با امضای دکتر رفعتی افشار ریاست فدراسیون کوه نوردی و نادر ابراهیمی، مسئول سازمان ابر مرد
همکاری این عضو نوجوان با نادر، در دفتر ابر مرد که جای زندگی آقای محمود فتوحی، مربی سازمان و خود نادر هم بود، آغاز شد؛ -این دفتر در خیابان خواجه نصیر طوسی نبش خیابان شریعتی بود که آن ساختمان هنوز پا برجاست- از همکاری در اداره ی امور سازمان، تا همراهی در سفرهای ایرانگردی، پژوهش، نگارش و انتشارات و فیلم سازی.
بهار سال ۴۱، قصه کوتاه « بدنام» در نشریه ای ادبی چاپ شد؛ گویا نخستین اثر چاپ شده از آقای « ابن مشغله» بود. آن سال ها گروه ها و سازمان های کوه نوردی، در همکاری با فدراسیون، عهده دار امور راهنمایی و امداد رسانی کوه پیمانان و کوه روهای تهران نشین بودند؛ آن هم در پر ازدحام ترین مسیر، از سربند شمیران تا پناهگاه های اسپید کمر و شیرپلا. آن روزها پناهگاه شیرپلا، دو اتاق کوچک بود، و پناهگاه اسپید کمر، یک بنای سنگی کوچک. این گروه ها به نوبت در پایگاه های معین، مستقر می شدند. پایگاه ابر مرد، در بالای پاگرد پلکان سربند بود. در چادری که در پاگرد پله ها برپا بود، یک « بلندگو» هم گذاشته بودند تا اطلاعیه ها به گوش کوه روها برسد و به هنگام با تذکرهایی کوه پیمانان راهنمایی گردند؛ یا… با چاپ قصه ی نادر، دوستان خوش ذوق، در فواصلی گزیده هایی از این اثر را پشت میکروفون بلندگو می خواندند:
« گرگ گرسنه با تن خون آلودش از خاکریز کنار جاده می رفت و زوزه می کشید…
آری ای گوسفندان سر سپرده به ذبّاح! من شما را تنها، به خاطر گوسفند بودنشان محکوم می کنم. چراگاه های کم پشت خویش را بستایید و در مذبح بزرگ خویش، خون نثار کنید! …
… هرگز هیچ گرگی به حد سگ های فرمانبر سقوط نمی کند. من به همه ی گرگ ها خیانت کرده ام… »
اندکی پس از آن، با انتشار کتاب « خانه ای برای شب» نادر ابراهیمی نام خویش را در جرگه نویسندگان معاصر ایران ثبت کرد. انتشارات « طرفه» با همیاری گروهی از نویسندگان، شاعران و منتقدان جوان، آغاز به کار کرده بود؛ یک دانش آموز نوجوان دبیرستانی، در چنان کاری جایگاهی نداشت، مگر همکاری در جاهایی که کاری از او بر می آمد؛ از جمله جمع آوری مطالب نوشته شده به دست شاعران، نویسندگان و منتقدان، رساندن آن به دست نادر و همکاران، و بازگرداندن مطالب حروف چینی شده برای تصحیح به نزد آنان و…
چنین فعالیتی ناچیز، دیدارهای خاطره برانگیزی در پی داشت و آموزش های مستقیم و غیر مستقیم. کوه و نوجوان کم کم با گذراندن دوره های کارآموزی، و شرکت در برنامه های گوناگون « ابر مرد» آن، کوه نوردی جوان شد و شیوه ی همکاری با نادر هم دگرگون گشت؛ آن هم در زمینه های ایران پژوهشی و ایرانگردی، ادبیات کودکان و نوجوانان و… در کتاب هایی که از سال ۴۶ تا سال ۵۷ برایم امضا کرده اند، می شود این دگرگونی را دید:
تصویر امضاهای نادر ابراهیمی برای شکور لطفی که به ترتیب شماره، بیشتر شدن صمیمت دیده می شود
پس از سال ها هم نوردی و همکاری، مرا به برادری برگزیده بود، و « قارداش» خطاب کرده بود. سال ۱۳۵۵، فرزندمان سهند زاده شد. نادر با دیدن او، خطاب به حاضران گفت: « سهند باید مرا عمو صدا کند! » آن روزها، الیکا خانم ابراهیم هم شاید این همراه پدر را به چشم « عمو» می دید، شاید.
با آغاز کار تلویزیون ملی، تمایل به فیلم نامه نویسی و فیلمسازی در میان دوستان پدیدار شد. بر اساس یک کار کوتاه از نادر، با عنوان « شهر بزرگ» از مجموعه « پاسخ ناپذیر» فیلمساز پر آوازه و کارآمد زمانه، جناب ناصرخان تقوایی، نخستین کار تلویزیونی اش را ساخت و آقای نویسنده هم نقش آفرینی کوتاهی در آن داشت.
نادر، به همراهی همنوردان « ابرمرد» اش، رو سوی فیلم سازی مستند و داستانی کردند؛ حتی به عنوان نقش آفرینان آثار مستند و داستانی از جمله در کار مستند « دیواره ی علم کوه» کار داستانی « ما از راه دیگری می رویم» با موضوع کوه نوردی، و…
این فعالیت ها از « ایران پژوه» نخست آغاز شد؛ اما با قطع فعالیت برخی دوستان، پس از اندکی وقفه، در ایران پژوه دوم ادامه یافت؛ آن هم با شیوه ای ویژه.
دست خط نادر ابراهیمی برای جلسات انتشارات ایران کتاب
از سال ۴۷، تقریباً در همه ی فعالیت ها، همراه نادر بوده ام؛ در ایران پژوه، سازمان همگام با کودکان و نوجوانان، ایران کتاب، دفتر انتشارات رادیو تلویزیون و…
پشت صحنه سریال هامی و کامی
شتابزده این مشق شب، به خواست سرکار خانم چیذری، در نیمه ی خرداد ۹۲ نوشته شد؛ با این درخواست که دوستان، با ملاحظه ی کم توانی ما سالخوردگان، ترتیبی دهند که برای نوشتن چنین مشق هایی، فرصت مکفی در اختیار باشد تا این شتابزدگی به نقص های کارهای ناقص ما نیفزاید.
می بخشید شکور « قارداش» نادر نیمه ی خرداد ۹۲
ارسال نظر