یک شب اینترنتی همسر موقت نادر شدم و پیش او رفتم
پدرم برای نظر من و مادرم پشیزی ارزش قائل نبود. با اصرار او به عقد پسرعمهام در آمدم. اما در کمتر از سه ماه کارمان به جدایی کشیده شد. پسر عمهام فقط پول داشت و از اخلاق و انسانیت بویی نبرده بود.
١٨ساله بودم که مهر طلاق صفحه شناسنامهام را سیاه کرد. آنچه بیشتر از هر چیزی عذابم میداد، خودخوریهای پدرم بود. احساس گناه میکرد و خودش را مقصر میدانست. من با راهنمایی همسر برادرم توانستم ادامه تحصیل بدهم. خوشبختانه به دانشگاه رفتم و بعد هم در یک شرکت مشغول کار شدم.
از حدود چهار ماه قبل خواستگاری برایم پیدا شده بود. میگفت باید مدتی در ارتباط باشیم و شناخت بیشتری از همدیگر کسب کنیم.
روزهای اول در شبکههای اجتماعی در ارتباط بودیم. حتی به صورت مجازی مرا عقد کرد. میگفت اگر صحبت عاطفی بینمان رد و بدل شد، مرتکب گناهی نشده باشیم. او با این ترفند سرم را کلاه گذاشت.
یک شب زنگ زد و گفت: جشن تولد خواهرش است و میتوانم با خانوادهاش آشنا شوم. بدون اطلاع پدر و مادرم در این میهمانی شرکت کردم. نادر دروغ گفته بود. این مراسم جشن تولد خواهرش نبود. در آن میهمانی لعنتی نادر به من مشروب خوراند و کار خودش را کرد. حالم خیلی بد شد. در راه برگشت به خانه ساعت حدود ١٢شب بود که فرمان ماشین از دستم در رفت و تصادف کردم. برای پیگیری پرونده به کلانتری٣٢ آمدهام. در این حادثه هم خودم آسیب دیدم و هم نزدیک بود جان یک عابر پیاده بیگناه را بگیرم .
ارسال نظر